جدول جو
جدول جو

معنی هئیر - جستجوی لغت در جدول جو

هئیر
بگیر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هژیر
تصویر هژیر
(پسرانه)
هجیر، خوب، پسندیده، زیبا، چابک، چالاک، خوب چهره، نام یکی از پسران گودرز که بدست سهراب کشته شد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هجیر
تصویر هجیر
(پسرانه)
نام پسر گودرز از پهلوانان ایرانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هجیر
تصویر هجیر
نیمروز، هنگام ظهر در سختی گرما، گرمای نیمروز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زئیر
تصویر زئیر
غرش شیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هریر
تصویر هریر
زوزۀ سگ، بانگ سگ از سرما، مکروه داشتن و ناپسند داشتن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کئیر
تصویر کئیر
کهیر، عارضه ای که به سبب آلرژی نسبت به بعضی مواد غذایی، سرم های تزریقی یا داروها به طور ناگهانی به صورت برآمدگی های سرخ رنگ و خارش دار در پوست بدن ظاهر می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجیر
تصویر هجیر
هژیر، پسندیده، نیکو
زیبا
جلد، چابک
زیرک، هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هژیر
تصویر هژیر
پسندیده، نیکو، برای مثال نوروز فرخ آمد و نغز آمد و هژیر / با طالع مبارک و با کوکب منیر (منوچهری - ۴۸)، به شاه کیان گفت زردشت پیر / که در دین ما این نباشد هژیر (فردوسی - ۵/٨4)،
زیبا، برای مثال خمّیده گشت و سست شد آن قامت چو سرو / بی نور ماند و زشت شد آن صورت هژیر (ناصرخسرو - ۱۰۳)،
جلد، چابک، برای مثال دریغ آن سر تخمۀ اردشیر / دریغ آن جوان و سوار هژیر (فردوسی - ۸/۴۶۹)،
زیرک، هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هسیر
تصویر هسیر
یخ، آبی که از شدت سردی بسته و سفت شده باشد، هسر، هتشه، کاشه، برای مثال امروز از خجالت دوشینه بنده را / جانی ست پر ز آتش و طبعی پر از هسیر (سنائی - لغت نامه - هسیر)
یخی که در سرمای سخت بر روی زمین می بندد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هبیر
تصویر هبیر
زمین پست و هموار که اطراف آن بلند باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدیر
تصویر هدیر
بانگ شتر، آواز کبوتر
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
سنه هبیر، سالی است که در آن جنگ معروف هبیر بین قرامطه و کاروانی بزرگ از حاجیان در ریگزار هبیر واقع شد و آن ظاهراً در هیجدهم محرم سال 312 ه. ق. بوده است. (از معجم البلدان). رجوع به هبیر (جنگ...، شود. در تاریخ بغداد، در شرح زندگی ابومحمد جریری، واقعۀ هبیر که منجر به کشته شدن جریری گشته، به سال 311 ه. ق. ذکر گردیده است. (تاریخ بغداد ج 4 ص 433)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
زمین پست هموار که اطراف وی بلند باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هبر. زمین هموار که اطراف آن برآمده باشد. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (لسان العرب) ، زمین پست هموار. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). ج، هبر، اهبره. (معجم متن اللغه) (لسان العرب) ، ریگ پست و هموار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (لسان العرب). زمیل بن ام دینار گوید:
اغر هجان خر من بطن حره
علی کف اخری حره بهبیر.
(از لسان العرب).
، فرج زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
ضرب هبیر، ضربی که گوشت را قطع کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). هبر. هابر: ضربه هبیر، قطعکننده گوشت. (لسان العرب). متنخل گوید:
کلون الملح، ضربته هبیر
یتر العظم، سقاط سراطی.
(از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(هََ رِ سَیْ یا)
ریگ هبیر، ریگزاری است به زرود بر راه مکه. (از معجم البلدان) :
زید شده تشنه به ریگ هبیر
عمرو شده غرقه در آب زلال.
ناصرخسرو.
چو عادند و ترکان چو باد عقیم
بدین باد گشتند ریگ هبیر.
ناصرخسرو.
رجوع به هبیر وهبیر (جنگ...، و هبیر (سنه...، و هبیر (یوم...، شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ جْ جی)
خوی و عادت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، حال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
خوب و نیک و نیکو و زبده. (برهان). هژیر. خجیر. (حاشیۀ برهان چ معین) :
درخورد همت تو خداوند جاه داد
جاه بزرگوار و گرانمایه و هجیر.
منوچهری.
یکی به کوه سخن ران که گرچه هست جماد
ز زشت زشت دهد پاسخ هجیر هجیر.
قاآنی.
، خوب چهر. زیبا. درخشان:
سیرت به برج لهو و طرب باد سال و مه
ای طلعت چو مهر هجیر اندر آسمان.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از همیر
تصویر همیر
مردنی: پیرزن، خوشخرام: آهو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هریر
تصویر هریر
زوزه سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هژیر
تصویر هژیر
خوب و پسندیده و نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هسیر
تصویر هسیر
یاپرهسر. پرازیخ: (امروز ازخجالت دوشینه بنده را جانی است پرزآتش طبعی است پرهسیر) (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزیر
تصویر هزیر
در خسته، رانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجیر
تصویر هجیر
خوب و نیکو و نیک و ورزیده گرمای نیمروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدیر
تصویر هدیر
بانگ کردن شترگشن، بانگ شتر: (هدیرحنجره توزئیرزمجره شیردر گلومی شکست)، بانگ کبوتر
فرهنگ لغت هوشیار
بیماری پوستی که بعلت آلرژی نسبت به بعضی از مواد غذائی یا سرومهای تزریقی در پوست بدن ظاهر می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظئیر
تصویر ظئیر
دایه زنی که بچه ای جز فرزند خود را نیز شیر دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زئیر
تصویر زئیر
شیر، غرش شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کئیر
تصویر کئیر
((کَ))
کهیر، نوعی بیماری پوستی که در اثر حساسیت نسبت به بعضی غذاها و داروها به وجود می آید و آن برآمدگی هایی سرخ رنگ و خارش دار در پوست است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هسیر
تصویر هسیر
((هَ))
یخ، هسر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هژیر
تصویر هژیر
((هَ))
زیرک، هوشیار، نیکو، پسندیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هدیر
تصویر هدیر
((هَ))
بانگ کردن شتر در وقت مستی، آواز کبوتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجیر
تصویر هجیر
((هُ جَ))
خوب، نیکو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجیر
تصویر هجیر
((هَ))
گرمای نیم روز، گرمای سخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هبیر
تصویر هبیر
((هَ ب))
زمین پست و هموار که اطرافش بلند باشد
فرهنگ فارسی معین