- نیشخند
- خنده ای که از روی خشم و غضب بکنند، زهرخند
معنی نیشخند - جستجوی لغت در جدول جو
- نیشخند
- خنده ای که از روی خشم و غضب بکنند
- نیشخند ((خَ))
- زهرخند، خنده ای که از روی خشم و عصبانیت کنند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
استهزاء، تمسخر
استهزاء و تمسخر، خنده به استهزاء
تبسم شکر خند: مقابل نیشخند: (چون گل شکفته باش درین انجمن که صبح تسخیر کرد روی زمین را بنوشخند) (صائب)
مسخره کردن، استهزا
کلمه ای که در آغاز کلمه دیگر درآید و کمایش تصرفی در معنی آن کند مقابل پسوند. توضیح استعمال این کلمه مستحدث و در در عصر ما معمول شده. یا پیشوند فعل. کلمه ای که آغاز فعل در آید و کما بیش تصرفی در معنی آن کند
خارش، بی نقصان، بی ضرر، سالم
ناخشنود
نقاش: هر نامه ای از نسایج قلمش نقش بندان کارگاه تحریر و تحبیر را کارنامه ای، گلدوز، زر دوز، آرایشگر. یا نقش بند حوادث. خدای تعالی: کسی ز چون و چرا دم همی نیارد زد که نقش بند حوادث و رای چون و چراست. (انوری) یا نقش بند وجود. خدای تعالی: همه را در نگارخانه جود قدرت اوست نقش بند وجود. (هفت پیکر)
تبسم شکر خند: مقابل نیشخند: (چون گل شکفته باش درین انجمن که صبح تسخیر کرد روی زمین را بنوشخند) (صائب)
تبسم شکرخند: تا بدیدار تو عید اقربا فرخ شود عیدی کاخ تو شد بر اهل دانش نورخند. (سوزنی. چا. . 2 دکتر شاه حسینی 63)
نیم خنده
برابر نصف: (... آنگاه آن آب را از آن گوشت بپالایی بتنگ مویین باز باآن آب نیم چند او آب سیب ترش یا آب آبی ترش یا ترش شیرین یار کنی)
نگاه کردن
در دستور زبان کلمه یا حرفی که در اول کلمۀ دیگر درآید و معنی آن را تغییر دهد مانند «بر»، «بی»، «فر»، «فرو»، «نا» و «هم»، در کلمات «برانگیختن»، «بیدل»، «فراخور»، «فرومایه»، «ناتوان» و «هم نشین»
شکرخند، تبسم
ناخراشیده، بی خراش
لیف خرما که از آن رسان تابند
نیوند مریم یکی از گونه های سداب کوهی است که به آن هزار اسپند نیز گویند و بعربی حب المحلب نیز خوانند، پیوند مریم. توضیح بنظر می آید مرادف حب المحلب بعلت شباهت املائی نیوند میریم یا پیوند مریم است و صحیح نباشد
آنچه که سبب شناختن کسی یا چیزی شود علامت نشانه آیه: نسیم صبح سعادت بدان نشان که تودانی گذربکوی فلان کن در آن زمان که تودانی. (حافظ. 337)، اثر نشانه: بهر سونشان ماند از خون ایشان چو آتش بمنزل پس از کاروانی. (وحشی بافقی. چا. امیر کبیر 269)، حصبه بهره نصیب، خال شامه، هدف تیر آماج، شعار، قطعه ای فلزی (غالبا از طلا یا نقره) که بشکلهای گوناگون سازند و از طرف مقامات دولتی یا موسسات ملی بنشانه تقدیراز زحمت و کوشش و خدمت شخصی بدو دهند. صاحب نشان آنرا در مواقع معین به جامه خود - محاذی چپ سینه نصب کند، در ترکیب جزو موخر آید بمعنی: الف - دارنده علایم و نشانه های جزو مقدم ترکیب: پادشاه نشان پیمبر نشان: گفتار در وصول رایت فیروزی نشان بحدود گرجستان. ب - معرف شیئی (جعبه قوطی بسته و غیره) است که نقش جزو مقدم ترکیب بر روی آن منقوش است. پلنگ نشان خروس نشان دختر نشان، طور جور. یا این نشان. این طور این سان: شکن زین نشان در جهان کس ندید نه از کار دانان پیشین شنید. (قول دارابه بزرگان پس از شکست از اسکندر شا. بخ 6 ص 1796) یا نشان کار. علامت خوبی کار و پیش آمد خوب: کاری بکن ای نشان کارم زین چه که فرو شدم بر آرم. (نظامی گنجینه گنجوی. ص 358)