جدول جو
جدول جو

معنی ریشخندی

ریشخندی
(خَ)
مضحکه. سخریه. این کلمه را در صورتی می گویند که شخص کار پستی را که لایق مهمی نباشد مرتکب گردد. (ناظم الاطباء) ، سخره. (شرفنامۀ منیری). که تملق که بدو کنند برای هر امری آماده شود. که با تملق فریب خورد. که او را آسان ریشخند توان کرد. (یادداشت مؤلف).
- ریشخندی بودن، قابل ریشخند بودن. (از یادداشت مؤلف).
- ریشخندی شدن، قابل ریشخند شدن. مورد ریشخند قرار گرفتن:
هرکه گیردپیشۀ بی اوستا
ریشخندی شد به شهر و روستا.
مولوی.
رجوع به ریشخند شود
لغت نامه دهخدا