جدول جو
جدول جو

معنی ریشخندی - جستجوی لغت در جدول جو

ریشخندی
(خَ)
مضحکه. سخریه. این کلمه را در صورتی می گویند که شخص کار پستی را که لایق مهمی نباشد مرتکب گردد. (ناظم الاطباء) ، سخره. (شرفنامۀ منیری). که تملق که بدو کنند برای هر امری آماده شود. که با تملق فریب خورد. که او را آسان ریشخند توان کرد. (یادداشت مؤلف).
- ریشخندی بودن، قابل ریشخند بودن. (از یادداشت مؤلف).
- ریشخندی شدن، قابل ریشخند شدن. مورد ریشخند قرار گرفتن:
هرکه گیردپیشۀ بی اوستا
ریشخندی شد به شهر و روستا.
مولوی.
رجوع به ریشخند شود
لغت نامه دهخدا
ریشخندی
آلتن
تصویری از ریشخندی
تصویر ریشخندی
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیشخند
تصویر نیشخند
خنده ای که از روی خشم و غضب بکنند، زهرخند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریشخند
تصویر ریشخند
مسخره کردن، استهزا
فرهنگ فارسی عمید
(خَ دَ / دِ)
ریشخند. (ناظم الاطباء). رجوع به ریشخند شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درخور ریسیدن. قابل رشتن و ریسیدن. شایستۀ ریشتن. (از یادداشت مؤلف). رجوع به رشتن و ریشتن شود
لغت نامه دهخدا
(ری وَ)
منسوب است به ریوند که یکی از ربعهای نیشابور است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زهرخند. (یادداشت مؤلف). خنده ای که از روی خشم و عصبانیت کنند. مقابل نوشخند. (فرهنگ فارسی معین). خندۀ تلخ. خندۀ اندوه
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریشخند
تصویر ریشخند
استهزاء و تمسخر، خنده به استهزاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیشخند
تصویر نیشخند
خنده ای که از روی خشم و غضب بکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریشخند
تصویر ریشخند
((خَ))
استهزا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیشخند
تصویر نیشخند
((خَ))
زهرخند، خنده ای که از روی خشم و عصبانیت کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریشخند
تصویر ریشخند
استهزاء، تمسخر
فرهنگ واژه فارسی سره
استهزا، تمسخر، شوخی، لودگی، مسخره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کسی را با زبان بازی فریفتن، ریشخند پوزخند
فرهنگ گویش مازندرانی