جدول جو
جدول جو

معنی نیرویی - جستجوی لغت در جدول جو

نیرویی
قدرت، نیرومندی، (فرهنگ فارسی معین) : مثال کمیت، شمار و درازنا و پهنا ... بخردی و دانش و نیرویی، (ازدانشنامۀ علائی، الهیات ص 29) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نیرویی
قدرت، نیرومندی: (مثال کمیت: شمار و درازنا و پهنالله بخردی و دانش و نیرویی)
تصویری از نیرویی
تصویر نیرویی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرویه
تصویر شیرویه
(پسرانه)
شجاع، دلیر، شکوهمند، صاحب شأن، صاحب شوکت، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسرخسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پررویی
تصویر پررویی
بی شرمی، بی حیایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دورویی
تصویر دورویی
دورو بودن، نفاق، تزویر، دورنگی، تظاهر به دوستی و پنهان داشتن کینه و دشمنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیکویی
تصویر نیکویی
نیکو بودن، خوبی، احسان، نیکوکاری، موهبت، عطیه، نعمت، ذکرخیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیروزی
تصویر دیروزی
مربوط به دیروز، کنایه از مربوط به گذشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرویه
تصویر شیرویه
شیر مانند، شجاع و دلیر، صاحب شان و شوکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
مربوط به بیرون مثلاً واکنش های بیرونی، خارجی، ظاهری، مقابل اندرونی، قسمتی در خانه که به اندرونی وصل می شد و مخصوص پذیرایی مهمانان مرد بود
فرهنگ فارسی عمید
نیرو، رجوع به نیرو شود: دانای یونان ... یاد کرد نیروی و کارکرد و کارپذیری، (از مصنفات بابا افضل ج 6 ص 390) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نیکوی، خیر، خوبی، مقابل شر و بدی:
به شه گفت گیو ار تو کیخسروی
نبینی ازین آب جز نیکوی،
فردوسی،
نگیرد ترا دست جز نیکوی
که از مرد دانا سخن بشنوی،
فردوسی،
چنین گفت کایدر همه نیکوی است
بر این نیکویی ها نباید گریست،
فردوسی،
، صلاح، فلاح، کار خوب و پسندیده:
که اوی است بر نیکوی رهنمای
از اوی است گردون گردان به جای،
فردوسی،
پشوتن بیامد به پیش خدای
که او بود بر نیکوی رهنمای،
فردوسی،
جهان را همه داشت با داد و رای
سپه را به هر نیکوی رهنمای،
فردوسی،
مایۀ هر نیکی و اصل نکویی راستی است
راستی هرجا که باشد نیکویی پیدا کند،
ناصرخسرو،
، نصیب، حظ:
شادی و نیکویی از مال کسان چشم مدار
تا نمانی چو سگان بر در قصاب نژند،
ناصرخسرو،
، مهربانی، ملاطفت، شفقت، (ناظم الاطباء)، لطف، خیرخواهی:
همه نیوشۀ خواجه به نیکویی و به صلح
همه نیوشۀ نادان به جنگ و کار نغام،
رودکی،
اگر نیکویی بینم اندر سرش
ز یاقوت و زر بر نهم افسرش،
فردوسی،
جوانمردی از کارها پیشه کن
همه نیکویی اندر اندیشه کن،
فردوسی،
، خوش خلقی، نرمی:
چو بنمود شاه از سر نیکویی
بدان تنگ چشمان فراخ ابروی،
نظامی،
، احسان، انعام، دهش، (ناظم الاطباء)، منه، خیر، معروف، (از منتهی الارب)، مبره، (دستورالاخوان)، برّ، مبرت، (تاج المصادر بیهقی)، نکوکاری، کار خوب، کار خیر: بهرام گفت شما دانید که ملوک عجم و پدران من با شما چند نیکویی کرده اند و دانید که یزدجرد از نیکویی با شما چه کرده، (ترجمه طبری بلعمی)،
هر آنکس که بر نیکویی در جهان
توانا بود آشکار و نهان،
فردوسی،
تو پاداش این نیکویی بد کنی
چنان دان که بد با تن خود کنی،
فردوسی،
که او راست بر نیکویی دسترس
به نیرو نیازش نیاید به کس،
فردوسی،
به نیکوئی بکن مر خصم را شاد
که زآن اندیشۀ بد ناورد یاد،
ناصرخسرو،
ای هنرپیشه بدین اندر همیشه پیشه کن
نیکویی تا نیکویی یابی جزای نیکویی،
ناصرخسرو،
هیچ بدی و ناهمواری از او در وجود نیامد به گفتار و به کردار الا نیکویی و خوشی، (نوروزنامه)، بر خویشتن واجب گردانیدم کی با رعایا عدل و نیکویی فرماییم، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 32)، یکی از ثمرات نیکویی آن است که از خیرات فنا وزوال دنیا فارغ توان زیست، (کلیله و دمنه)،
کسی با سگی نیکویی گم نکرد
کجا گم شود خیر با نیک مرد،
سعدی،
از بدان نیکوی نیاموزی
نکند گرگ پوستین دوزی،
سعدی،
نیکویی بر دهد به نیکوکار
بازگردد بدی به بدکردار،
؟ (از تاریخ گزیده)،
، موهبت، عطیه، نعمت، نیز رجوع به نیکویی دادن شود:
تو چیزی مدان کز خرد برتر است
خرد بر همه نیکوییها سر است،
فردوسی،
نهانی پسر زاد و با کس نگفت
همی داشت آن نیکویی در نهفت،
فردوسی،
همه نیکوییهای گیتی ز تست
نیایش ز فرزند گیرم نخست،
فردوسی،
اعیان بلخ که به خدمت آمده بودند با نثارها با بسیار نیکویی و نواخت بازگشتند، (تاریخ بیهقی)،
، ذکر خیر، (یادداشت مؤلف) :
به داد و دهش یافت این نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی،
فردوسی،
امیر گفت ... من از وی خشنودم ... پس از این کسی را زهره نباشد که سخن وی گوید جز نیکویی، (تاریخ بیهقی)،
به همه جای نیکویی شنود
هرکه از تو به جستجوی رود،
سوزنی،
، زیبائی، لطافت، ظرافت، (ناظم الاطباء)، جمال، حسن، خوبی، خوب روئی، زیب، (یادداشت مؤلف) :
بدین خرمی جهان بدین تازگی بهار
بدین روشنی شراب بدین نیکویی نگار،
فرخی،
او را گفت تو زن کیستی بدین نیکویی ... دختر پسر یوسف پیغامبر بود و او را نیکویی بود بسیار، (ترجمه طبری بلعمی)،
همه عشق وی انجمن گرد من
همه نیکویی گردوی انجمن،
شاکر،
نیکویی صورت مردم بهری است از تأثیر کواکب ... و نیکویی به همه زبانها ستوده است، (نوروزنامه)، خواست دختر زن را به زنی کند از نیکویی یحیی گفت روا نباشد، (مجمل التواریخ)،
ظهور نیکویی در اعتدال است
عدالت جسم را اقصی کمال است،
شبستری،
امروز که بازارت پرجوش خریدار است
دریاب و بنه گنجی از مایۀ نیکویی،
حافظ،
او میر نیکوان جهان است و نیکویی
تاج است سال و ماه مر او را و گرزن است،
یوسف عروضی،
، خوبی، ستودگی، حسن:
تا بگویند که سلطان شهید افزونتر
بود از هرچه فلک بود به نیکویی خیم،
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 390)،
، شایستگی: صاحب اسفتگین غازی ما را به نشابور خدمتی کرد بدان نیکویی، (تاریخ بیهقی)، مبارکی: به امیر فرمانی رسیده است به خیر و نیکویی، (تاریخ بیهقی)، حسن: به برکت خداوند و نیکویی توفیقش، (تاریخ بیهقی ص 313)،
- نیکویی خواستن، خیرخواهی:
ترا خواستم از جهان نیکویی
بزرگی و پیروزی و خسروی،
خسروی،
چرا من به تو دل بیاراستم
ز گیتی ترا نیکویی خواستم،
فردوسی،
- نیکویی دادن، انعام دادن، افضال کردن:
سوی شاه ایران فرستادشان
بسی خلعت و نیکویی دادشان،
فردوسی،
- نیکویی فرمودن، نیکویی کردن، رجوع به سطور بعد شود: برادر ما را برکشید و به راستای وی نیکویی ها فرمود، (تاریخ بیهقی)، تا هرکس را مبرتی و نظری و نیکوییی فرمائیم، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 90)،
- نیکویی کردن، افضال، احسان، انعام، (از تاج المصادر بیهقی)، خوبی کردن، لطف و مهربانی نمودن، کار خیر کردن:
دراز است دست فلک بر بدی
همه نیکویی کن اگر بخردی،
فردوسی،
آن دهقان ایشان را نیکوییها کردی و مریم را از او آزادی بودی، (ترجمه طبری بلعمی)، نیکویی کنید و گویید که خدای عزوجل شما را آفرید برای نیکی آفرید، (تاریخ بیهقی ص 239)، بسیار نیکوییها کرد با پیران و ضعیفان، (قصص الانبیاء ص 136)،
نیکویی کن اگر ترا دسترس است
کاین عالم یادگار بسیار کس است،
سنایی،
به جای تو گر بد کند ناکسی
تو نیز ار کنی نیکویی با کسی ...
نظامی،
نیکویی کن که مردم نیک اندیش
از دولت و بختش همه نیک آید پیش،
سعدی (کلیات چ فروغی ص 199)،
پریشان از جفا می گفت هردم
که بد کردم که نیکویی نکردم،
سعدی،
هر که در حالت توانایی نیکویی کند در حال ناتوانی سختی نبیند، (گلستان)،
- نیکویی گفتن، تعریف و تحسین کردن، تمجید کردن، ذکرخیر کردن، به نیکی نام بردن: خوارزمشاه ایشان را بسیار نیکویی گفت، (تاریخ بیهقی ص 352)، خواجه وی را زیر دست خویش بنشاند و بسیار نیکویی گفت و بازگشت سوی خانه، (تاریخ بیهقی ص 155)، بوالحسن عقیلی حدیث وی فراافکند و سلطان بسیار نیکویی گفت و از وی خشنودی نمود، (تاریخ بیهقی)،
وآنکه بد گفت نیکویی گویش
ور نجوید ترا تو می جویش،
سنائی،
- نیکویی نمودن، اکرام و احترام کردن:
پیاده شد از اسب بهمن چو دود
بپرسیدش و نیکویی ها نمود،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(یِشْ)
فرض و تقدیر. به جائی مستعمل می شود که عربان بالفرض و التقدیر گویند. (انجمن آرا). از برساخته های دساتیر است. رجوع به نیرو به معنی تقدیر شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به لیمو: رنگ زرد و روشن: چهره ام دور از بهار خطش شد خزان همچو رنگ لیمویی. (مفید بلخی آنند. لغ) توضیح کمی رنگ زرد را با آب مخلوط کنند لیمویی باز بدستظید و اگر یک قلم مو فیروزه یی بان بزنند لیمویی خوشرنگ حاصل شود
فرهنگ لغت هوشیار
روا نبودن جایز نبودن، ناشایستگی عدم لیاقت، حرمت حرام بودن، بی رونقی کساد، روانشدن برنیامدن (حاجت)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به نوروز: مربوط به جشن نوروز یا ایام نوروز باد نوروزی. یا پادشاه نوروزی (میر نوروزی)، یا مرغ نوروزی. مرغ قهقهه (کاکی)، یا میر نوروزی. یا میر نوروز (میر)، عیدیی که در جشن نوروز دهند: (در اثنای سخن مه پری بر سبیل مزاح از روح افزا نوروزی طلبید... گفت: ای شاه خوبان بنوروزی از برای تو کنزکی خریده ام و پروده ام) (سمک عیار 50: 1)، مالیات عوارضی که بهنگام نوروز وصول میشد
فرهنگ لغت هوشیار
قیروطی یونانی تازی گشته سپندار، زفت گل از داروها موم شمع، مرهمی که آن را از گل سرخ و اکلیل الملک و زعفران و کافور و موم سازند
فرهنگ لغت هوشیار
موم شمع، مرهمی که آن را از گل سرخ و اکلیل الملک و زعفران و کافور و موم سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیروزی
تصویر فیروزی
پیروزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک رویی
تصویر نیک رویی
زیبایی، بشاشت خنده رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی رویی
تصویر بی رویی
پرروئی، بیشرمی، بی حیائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیروزی
تصویر دیروزی
منسوب به دیروز دیروزین، تازه پدید آمده: طفل دیروزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
مقابل اندرونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیروی
تصویر نیروی
(دانای یونان... پس یاد کرد نیروی و کار کرد و کار پذیری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکویی
تصویر نیکویی
نیک پی نیکو بودن خوبی، زیبایی، نیکی احسان: (فراموش کردند آن نیکوییها که راستای ایشان کردی) یا به نیکویی. بخوبی و خوشی: (عمر و او را (احمد بن ابی الاصبع را) کرامت کرد بسیار و بنواخت... و به نیکویی باز گردانید)
فرهنگ لغت هوشیار
سیری: گرگی بود که از پاره کردن و خوردن سیرابی نداشت. (صبحی افسانه های کهن 108: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
خارجی، بخشی از عمارت که مخصوص پذیرایی مهمانان بوده است، بیگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیروزی
تصویر فیروزی
پیروزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیروطی
تصویر قیروطی
موم، شمع، مرهمی که آن را از روغن گل سرخ و اکلیل الملک و زعفران و کافور و موم سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیمویی
تصویر لیمویی
منسوب به لیمو، رنگ زرد روشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوروزی
تصویر نوروزی
عیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
آفاقی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مینویی
تصویر مینویی
معنویت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیروزا
تصویر نیروزا
مقوی
فرهنگ واژه فارسی سره
احسان، خوبی، خوبی، نکویی، نیکی، جمال، زیبایی
متضاد: بدی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زیر آب رفتن مرغابی، طغیان آب رودخانه، پریدن در آب
فرهنگ گویش مازندرانی