جدول جو
جدول جو

معنی نیرویش - جستجوی لغت در جدول جو

نیرویش
(یِشْ)
فرض و تقدیر. به جائی مستعمل می شود که عربان بالفرض و التقدیر گویند. (انجمن آرا). از برساخته های دساتیر است. رجوع به نیرو به معنی تقدیر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیوتیش
تصویر نیوتیش
(پسرانه)
نیوتش، با کسی یکی شدن، همراهی، مجامعت، (هر سه حرف اول ساکن هستند، بر وزن دیو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرویه
تصویر شیرویه
(پسرانه)
شجاع، دلیر، شکوهمند، صاحب شأن، صاحب شوکت، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسرخسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیرایش
تصویر پیرایش
برش دادن، خوش نما گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نادرویش
تصویر نادرویش
آنکه درویش نباشد، کسی که درویش باشد اما خلاف اصول درویشی عمل کند، آنکه با رفیقان و دوستان خود برخلاف مرّوت و انصاف رفتار کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیکویی
تصویر نیکویی
نیکو بودن، خوبی، احسان، نیکوکاری، موهبت، عطیه، نعمت، ذکرخیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویرایش
تصویر ویرایش
تصحیح متن به لحاظ رسم الخط، جمله بندی، محتوا و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرویه
تصویر شیرویه
شیر مانند، شجاع و دلیر، صاحب شان و شوکت
فرهنگ فارسی عمید
قدرت، نیرومندی، (فرهنگ فارسی معین) : مثال کمیت، شمار و درازنا و پهنا ... بخردی و دانش و نیرویی، (ازدانشنامۀ علائی، الهیات ص 29) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نیرو، رجوع به نیرو شود: دانای یونان ... یاد کرد نیروی و کارکرد و کارپذیری، (از مصنفات بابا افضل ج 6 ص 390) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیکویی
تصویر نیکویی
نیک پی نیکو بودن خوبی، زیبایی، نیکی احسان: (فراموش کردند آن نیکوییها که راستای ایشان کردی) یا به نیکویی. بخوبی و خوشی: (عمر و او را (احمد بن ابی الاصبع را) کرامت کرد بسیار و بنواخت... و به نیکویی باز گردانید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیرویی
تصویر نیرویی
قدرت، نیرومندی: (مثال کمیت: شمار و درازنا و پهنالله بخردی و دانش و نیرویی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه درویش وصوفی نباشد، آنکه ظاهرا درویش وصوفی است ولی برخلاف اصل درویشی عمل کند: اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا تا ندانی که درین خرقه چه نا درویشم، (حافظ)، کسی که برخلاف مروت و انسانیت با دوستان و معاشران رفتار کند نا رفیق، آدم مقید و متکلف و اهل اتیکت و آداب و رسوم
فرهنگ لغت هوشیار
زینت دادن بکاستن، زینت کردن (مطلقا) آراستن: رسولان مبهوت و مدهوش در آرایش آن بزم و پیرایش آن مجلس بماندند، دباغت آش کردن پوست، آماده کردن ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیروی
تصویر نیروی
(دانای یونان... پس یاد کرد نیروی و کار کرد و کار پذیری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیخویش
تصویر بیخویش
بیخود بیهوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرایش
تصویر پیرایش
((یِ))
با کم کردن و کوتاه نمودن چیزی را زیبا ساختن، زینت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نادرویش
تصویر نادرویش
((دَ))
ناجوانمرد، نارفیق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویرایش
تصویر ویرایش
((یِ))
زیاد یا کم کردن مطلب، تصحیح و تنقیح متن هایی که جهت چاپ و نشر آماده می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویرایش
تصویر ویرایش
ادیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیرایش
تصویر گیرایش
جذابیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیروبخش
تصویر نیروبخش
مقوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیروزا
تصویر نیروزا
مقوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ویرایش
تصویر ویرایش
Edition
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ویرایش
تصویر ویرایش
édition
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ویرایش
تصویر ویرایش
Ausgabe
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ویرایش
تصویر ویرایش
संस्करण
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ویرایش
تصویر ویرایش
edizione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ویرایش
تصویر ویرایش
edição
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ویرایش
تصویر ویرایش
editie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ویرایش
تصویر ویرایش
видання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ویرایش
تصویر ویرایش
издание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ویرایش
تصویر ویرایش
edycja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ویرایش
تصویر ویرایش
edición
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ویرایش
تصویر ویرایش
সংস্করণ
دیکشنری فارسی به بنگالی