جدول جو
جدول جو

معنی نیرج - جستجوی لغت در جدول جو

نیرج
(نَ رَ)
آهن آماج که بدان زمین شیارند. (منتهی الارب). سکهالحراث. (اقرب الموارد) (متن اللغه). نورج. (متن اللغه) ، غماز. سخن چین. (منتهی الارب). نمام. (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، شتر مادۀ نیکوی جواد تیزرو. (منتهی الارب). ناقۀ جواد. (اقرب الموارد). ناقۀ جواد را گویند به سبب سرعتش در دویدن. (ازمتن اللغه). هر تندرو و سریعی را نیرج گویند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، دویدن به سرعت و تردد. (از متن اللغه) : عدا عدوا نیرجا، شتابانه و مترددانه دوید. (منتهی الارب) ، علم بر جامه. (از اقرب الموارد) ، مدوس و آلتی آهنین یا چوبی که بدان طعام را کوبند. (از اقرب الموارد). رجوع به نورج شود، امراءه نیرج، زن داهیۀ منکره. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نیرج
(رَ)
نیرنج. (متن اللغه). رجوع به نیرنگ و نیرنج شود
لغت نامه دهخدا
نیرج
(رَ)
هرچه پژمرده و خشک شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نیرج
(رِ)
دهی است جزء دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین. در 22هزارگزی شمال غربی آوج و در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 1187 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار، محصولش غلات و میوه ها و عسل، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالی و جاجیم بافی است. از آثار قدیم آن بنائی است که در حدود 150 سال قبل به وسیلۀ خوانین قره گوزلو ساخته شد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایرج
تصویر ایرج
(پسرانه)
یاری دهنده آریائیها، پسرفریدون، پادشاه و پهلوان ایرانی، پهلوی از شخصیتهای شاهنامه، نام کوچکترین پسر فریدون پادشاه پیشدادی ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیره
تصویر نیره
(دخترانه)
مؤنث نیر، روشن و منور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرج
تصویر شیرج
شیره، روغن کنجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیرج
تصویر سیرج
شیره، روغن کنجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیرم
تصویر نیرم
دلیر، پهلوان، نریمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیرو
تصویر نیرو
زور، قوه، قدرت، توانایی، در علم فیزیک عمل یک جسم بر جسم دیگر که باعث ایجاد کار در جسم دوم می شود، قابلیت، استعداد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویرج
تصویر ویرج
سوسن زرد، گیاهی چندساله با برگ و ساقۀ بلند، گل های زرد و ریشه ای سرخ رنگ که مصرف دارویی دارد، وجّ، اقارون، اگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیرنج
تصویر نیرنج
نیرنگ، مکر، حیله، فریب، خاتوله، تنبل، ترفند، شکیل، دویل، دغلی، شید، چاره، گول، خدعه، حقّه، غدر، دستان، اشکیل، ریو، ستاوه، گربه شانی، کید، قلّاشی، دلام، ترب، تزویر، نارو، احتیال، روغان، کلک، سحر، افسون، شعبده، در آیین زردشتی بعضی از مراسم دینی و دعاهای مخصوص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیرو
تصویر نیرو
زور، قوت، توان، پهلوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیرک
تصویر نیرک
جادو، حیله، مکر، طلسم، افسون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیرنج
تصویر نیرنج
افسون، سحر، جادوئی، معرب نیرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
نیره در فارسی مونث نیر شید بخش و نامی برای زنان مونث نیر، نامی است از نامهای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورج
تصویر نورج
آهنگ آماج خرمنکوب، سخن چینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرج
تصویر شیرج
پارسی تازی گشته شیره روغن کنجد شیربا روغن کنجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرج
تصویر سیرج
پارسی تازی گشته شیرج روغن کنجد روغن کنجد
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته نیلگ نیله رنگ نیل ماده ای است آبی رنگ که ازبرگ انواع مختلفه درختچه نیل بدست می آید، درختچه ای است از تیره پروانه واران دارای برگهای مرکب شانه ای و پوشیده از کرک گلهایش قرمز یا صورتی رنگند که دارای آرای خوشه یا سنبله میباشند میوه اش غلاف مانند است. (شبیه میوه لوبیا) در حدود 250 نوع از این گیاه شناخته شده که همگی متعلق بنواحی گرم کره زمینند و بیشتر بمنظور استفاده ماده آبی رنگ از برگ آنها کشت میشوند: ماده رنگی نیل را در نقاشی و جهت خوشرنگ کردن لباسیهای سفید پس از شستشو بکار میبرند نیلنج درخت رنگ. توضیح دانه های این گیاه بنام تخم رنگ موسومند، رنگ آبی از رنگهای رومی یا شفاف که نقاشان قدیمی ایران آنرا استعمال میکردند. یا نیل نحوست آسمانی. نحوست آسمانی. یا نیل فلک. سیاهی آسمان، نحوست فلک. یا نیل هندی. نیل. یا خود را در نیل کشیدن، جامه نیلی - که علامت عز است - در بر کردن: (چو عشق آمد خرد را میل درکش، بداغ عشق خود را نیل درکش خ) (اسرار نامه عطار. چا. دکتر گوهرین 35) یا در نیل زدن، یا نیل بزیان رفتن، هر وقت آب نیل خم رنگرزی فاسد شود رنگرز ببازار رود و دروغی مشهور کند پندارند که بدین وسیله آب نیل دوباره برنگ اصلی باز میگردد و آن را فاسد شدن و ضایع شدن نیل هم گویند: (حرف وصل من و تو میگویند بزبان رفته مگر نیل فلک) (نظام دست غیب بها. فرنظا)، سپند سوخته که برای دفع چشم زخم بر بناگوش و پیشانی کودکان مالند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیرو
تصویر نیرو
زور، قوت، توانایی، قدرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیرو
تصویر نیرو
قوت، قدرت، انرژی، قوه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیرو
تصویر نیرو
Force
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نیرو
تصویر نیرو
force
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نیرو
تصویر نیرو
Kraft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نیرو
تصویر نیرو
শক্তি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نیرو
تصویر نیرو
बल
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نیرو
تصویر نیرو
forza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نیرو
تصویر نیرو
siła
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نیرو
تصویر نیرو
kracht
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نیرو
تصویر نیرو
сила
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نیرو
تصویر نیرو
сила
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نیرو
تصویر نیرو
fuerza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نیرو
تصویر نیرو
força
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نیرو
تصویر نیرو
kuvvet
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی