جدول جو
جدول جو

معنی نیرنج

نیرنج
نیرنگ، مکر، حیله، فریب، خاتوله، تنبل، ترفند، شکیل، دویل، دغلی، شید، چاره، گول، خدعه، حقّه، غدر، دستان، اشکیل، ریو، ستاوه، گربه شانی، کید، قلّاشی، دلام، ترب، تزویر، نارو، احتیال، روغان، کلک، سحر، افسون، شعبده، در آیین زردشتی بعضی از مراسم دینی و دعاهای مخصوص
تصویری از نیرنج
تصویر نیرنج
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با نیرنج

نیرنج

نیرنج
معرب نیرنگ است. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). افسونی مانند سحر. (منتهی الارب). مکر. حیله. سحر. افسون. (رشیدی) (برهان قاطع) (آنندراج). طلسم. جادوئی. (از برهان) رجوع به نیرنگ شود:
مهر مفکن بر این سرای سپنج
کاین جهان هست بازی و نیرنج.
رودکی.
سحر و نیرنج و طلسمات که سودی ننمود
هم به افسونگر هاروت سیر باز دهید.
خاقانی.
در حب و بغض و حل و عقد و افسون و نیرنج ید بیضا و دم مسیحا دارد. (سندبادنامه ص 242). در جمله به تزویر و شعوذه و نیرنج فقیره همگی ِ زن در ضبط آورد. (سندبادنامه ص 191).
- نیرنجات، حقه بازی. چشم بندی: علم نیرنجات، علم الحیل. (یادداشت مؤلف). جمع نیرنج است. رجوع به نیرنج و نیرنگ شود: اگر اجازه یابم از طلسمات و نیرنجات ایشان حکایتی باز نمایم. (سندبادنامه ص 189).
چون قضا آهنگ نیرنجات کرد
روستائی شهریی را مات کرد.
مولوی.
علم نیرنجات و سحر و فلسفه
گرچه نشناسند حق المعرفه.
مولوی
لغت نامه دهخدا

نیرنگ

نیرنگ
مَکر، حیلِه، فَریب، خاتولِه، تُنبُل، تَرفَند، شِکیل، دُویل، دَغَلی، شَید، چارِه، گول، خُدعِه، حُقِّه، غَدر، دَستان، اِشکیل، ریوْ، سَتاوِه، گُربِه شانِی، کَید، قَلّاشی، دِلام، تَرب، تَزویر، نارُو، اِحتیال، رَوَغان، کَلَک
سحر، افسون، شعبده
در آیین زردشتی بعضی از مراسم دینی و دعاهای مخصوص
نیرنگ
فرهنگ فارسی عمید