جدول جو
جدول جو

معنی نگرونده - جستجوی لغت در جدول جو

نگرونده(پَ / پِ)
ناگرونده. نامؤمن. که نگرویده است و ایمان نیاورده است. کافر. ناخستو. مقابل گرونده. رجوع به گرونده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرونده
تصویر پرونده
نوشته ها و سندهای راجع به یک موضوع که در یک پوشه جمع شده باشد، دوسیه، کیسه ای که پیشه وران ابزار کار خود را در آن می گذارند، پارچه ای که قماش یا چیز دیگر در آن بپیچند، رزمه، بستۀ قماش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگرنده
تصویر نگرنده
بیننده، نظر کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرونده
تصویر کرونده
درختی خاردار شبیه درخت لیمو، با میوه ای ترش مزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردنده
تصویر گردنده
چیزی که دور خود می گردد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرویده
تصویر گرویده
ایمان آورده، فریفته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترونده
تصویر ترونده
میوۀ نارس، نوبر، نوباوه، برای مثال تروندۀ پالیزجان هر گاو و خر را کی رسد / زآن میوه های نادره زیرک دل و گربز خورد (مولوی۲ - ۲۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگرویده
تصویر ناگرویده
آنکه ایمان نیاورده، کافر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگارنده
تصویر نگارنده
نویسنده، نقاش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرونده
تصویر گرونده
ایمان آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگرونده
تصویر ناگرونده
آنکه ایمان نیاورد
فرهنگ فارسی عمید
(رَ صَ)
نیرز. ناارزنده. بی ارزش
لغت نامه دهخدا
مقابل گرویده
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ نِ)
کافر. (مجمل اللغه) (دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). کفّار. کفور. (منتهی الارب). که نگرود و ایمان نیاورده
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
کافر. منکر. (ناظم الاطباء). کسی که ایمان نیارد، یعنی کافر. (آنندراج). ناگرونده، نافرمان. سرکش، آنکه اعتماد نمی کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ رَ دَ / دِ)
نویسنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). منشی. کاتب. (یادداشت مؤلف) ، مؤلف. (یادداشت مؤلف) ، نقاش. (ازناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب). صورتگر. که صورت چیزی یا کسی را رسم و نقاشی کند:
ز لشکر سواری مصور بجست...
بدو گفت... یکی صورتی کن...
نگارنده بشنید از او برنشست
به فرمان مهتر میان را ببست.
فردوسی.
برآرندۀ سقف این بارگاه
نگارندۀ نقش این کارگاه.
نظامی.
چون نگارنده این رقم بنگاشت
هرکه این دید جانور پنداشت.
نظامی.
هرکه نگارندۀ این پیکر است
بر سخنش زن که سخن پرور است.
نظامی.
، صورت بخش. مصور. (یادداشت مؤلف). نقشبند. کنایه از آفریدگار و خالق:
توانا و دانا و داننده اوست
خرد را و جان را نگارنده اوست.
فردوسی.
نگارندۀ چرخ گردنده اوست
فزایندۀ فرۀ بنده اوست.
فردوسی.
نگارندۀ گونه گون جانور
فروزندۀ انجم و ماه و خور.
نظامی.
برآرندۀ آسمان کبود
نگارندۀ کوه و صحرا و رود.
نظامی.
نگارنده دانم که هست از درون
نگاریدنش را ندانم که چون.
نظامی.
نگارندۀ کودک اندر شکم
نویسندۀ عمر و روزی است هم.
سعدی.
خالق خلق و نگارندۀ ایوان رفیعی
فالق صبح و برآرندۀ خورشید منیری.
سعدی.
- نگارندۀ غیب، خدای تعالی. (یادداشت مؤلف) :
ساقیاجام میم ده که نگارندۀ غیب
نیست معلوم که در پردۀ اسرار چه کرد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ایمان نیاوردن. متابعت نکردن. مقابل گرویدن. رجوع به گرویدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
مقبول. غیرمردود. که رانده و مطرود و مردود نیست، نرانده. مقابل رانده. رجوع به رانده و راندن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مقابل چرانده. رجوع به چرانده شود، ناچرانده. ناچرانیده. مرتعی بکر و دست نخورده که اغنام در آن نچریده باشند
لغت نامه دهخدا
(خُرْ وَ دِهْ)
دهی است از دهستان سردرود بخش رزن شهرستان همدان، واقع در شمال باختری قصبۀ رزن و شمال باختری دمق. این ده در دامنۀ کوه قرار دارد با هوای سرد و 750 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات دیم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. از صنایع دستی زنان قالی بافی. راه مالرو است و در تابستان از دمق می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نِ گَ رَ دَ / دِ)
ناظر. نظاره. (یادداشت مؤلف). که می نگرد. تماشاگر
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ وَ دَ / دِ)
آنکه گرود. مؤمن. متدین. معتقد
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناگردنده
تصویر ناگردنده
نامتغیر: (گوهرها و صفتهای ناگردنده را بیند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگرویده
تصویر ناگرویده
نافرمان، سرکش، ناگرونده
فرهنگ لغت هوشیار
نگاه کننده ناظر، تامل کننده، ستاره ناظر بر ستاره دیگر کوکب ناظر یا حاست (حس) نگرنده. باصره بینایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگرونده
تصویر ناگرونده
آنکه ایمان نیاورده، کافر، بی ایمان، جمع ناگروندگان، مقابل گرونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درونده
تصویر درونده
آنکه علف و غله را درو کند درو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترونده
تصویر ترونده
نو رس (میوه) نو باوه نو بر
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که قماش یا چیز دیگر در آن پیچند، یا نوشته ها و اسناد را، جمع آوری و هر کدام را به یک موضوع داخل پوشه گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بدینی و مذهبی گرود مومن معتقد، جمع گروندگان ای گروندگان، بترسید از خدای و بنگرید که هر کس که پیش خود فرستید مر فردا را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگارنده
تصویر نگارنده
نقاش، کاتب، مولف، صورتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرونده
تصویر گرونده
((گِ رَ وَ دِ))
مؤمن، متدین، معتقد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برونده
تصویر برونده
صدور، صادر شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
راقم، کاتب، نویسنده، رسام، مصور، نقاش، نگارگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متمایل، مومن، معتقد
فرهنگ واژه مترادف متضاد