جدول جو
جدول جو

معنی نوژنده - جستجوی لغت در جدول جو

نوژنده(نَ / نُو ژَ دَ / دِ)
بر وزن ارزنده، مؤثر. اثرکننده. (برهان قاطع) (آنندراج). کسی یا چیزی که سبب می شود مر حصول امری را. (ناظم الاطباء). از مجعولات دساتیر است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 271 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوزنده
تصویر دوزنده
کسی که چیزی می دوزد، خیاط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آورنده
تصویر آورنده
کسی که چیزی با خود بیاورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازنده
تصویر نازنده
ناز کننده، فخر کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشنده
تصویر نوشنده
کسی که آب یا نوشابه می خورد، آشامنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نونده
تصویر نونده
لرزنده، جنبنده، کنایه از تیزفهم، برای مثال هیچ مبین سوی او به چشم حقارت / زان که یکی جلد گربز است و نونده (یوسف عروضی - شاعران بی دیوان - ۳۵۰ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
گل تازه که از گلبن کنده اند و هنوز پژمرده نشده و بی طراوت نگشته. (از انجمن آرا). تازه کنده. (فرهنگ فارسی معین). تازه چیده. نوچیده. شاداب. ناپلاسیده، که به تازگی حفر شده است. رجوع به کندن به معنی حفر کردن شود، کنایه از امرد نوخاسته. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نُ وَ دَ / دِ)
هر چیز تازه پیدا شده و تازه به عرصه آمده. (ناظم الاطباء) ؟
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دِ)
دهی است از دهستان انزان بخش بندر گز شهرستان گرگان. در 6 هزارگزی جنوب غربی بندر گز، در دشت واقع و هوای آن معتدل و مرطوبی است و4180 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و چاه، محصولش برنج و غلات و پنبه و کنجد، شغل مردمش زراعت و پارچه بافی و چادرشب بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
رجوع به فرهنگ آنندراج و نوکنده شود
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
تیزفهم و ذهین و هوشمند و شتاب و جلد. (ناظم الاطباء) ؟
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
تیزفهم و عاقل و دانا و ذهین و چالاک و زیرک. (ناظم الاطباء) ؟ نیز رجوع به نوننده شود
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
آشامنده. شارب. درکشنده. که مایعی را می نوشد
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو زَ دَ / دِ)
مؤثر. اثرکننده. (انجمن آرا). تصحیفی است از نوژنده که آن هم از برساخته های دساتیر است. رجوع به نوژنده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوژندن
تصویر اوژندن
اوژند اوژند خواهد اوژند بیوژن اوژننده اوژنده) افکندن انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورنده
تصویر شورنده
تعمید دهنده، شوینده، شست و شو دهنده، شورش کننده، انقلاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوینده
تصویر شوینده
کسی که چیزی را می شوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنونده
تصویر شنونده
مستمع، سامع، کسی که گوش میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزنده
تصویر سوزنده
آن که یا آن چه بسوزد، گرم تابدار، آنکه یا آن چه بسوزاند سوزاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزنده
تصویر توزنده
جستجو کننده جوینده، حاصل کننده اندوزنده، ادا کننده گزارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
آنکه خورد آکل
فرهنگ لغت هوشیار
قرائت شده مطالعه شده، دعوت شده بمهمانی، احضار شده فرا خوانده، مدعی علیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشنده
تصویر جوشنده
آنچه میجوشد غلیان کننده، فوران کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوژننده
تصویر اوژننده
اسم اوژندن اوژنیدن، افکننده اندازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوینده
تصویر جوینده
جستجو کننده، طالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روینده
تصویر روینده
آنچه بروید آنچه رشد و نمو کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسنده
تصویر دوسنده
چسبنده، چسبناک، چسبناک و لغزنده (زمین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوینده
تصویر بوینده
شامه، بوی کننده یا حاست (حاسهء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آورنده
تصویر آورنده
آنکه آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسنده
تصویر بوسنده
آنکه ببوسد بوسه زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنونده
تصویر شنونده
مخاطب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوانده
تصویر خوانده
مدعی علیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
آکل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوزنده
تصویر دوزنده
خیاط
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع دهستان چهاردانگه سورتچی ساری، شهری در جنوب غربی
فرهنگ گویش مازندرانی