سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رهاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رَهاوَرد، تُحفه، اَرمَغان، سَفته، نورَهان، نَوراهان، راهواره، بازآورد، عُراضه، بِلَک، لُهنه
نوشخوارنده. آنکه به لذت چیزی را خورد. شادخوار. (فرهنگ فارسی معین) : شادخواراز تو سلاطین و تو را گشته مطیع نوش خوار از تو رعایا و تو را گفته دعا. بوالفرج رونی
نوشخوارنده. آنکه به لذت چیزی را خورد. شادخوار. (فرهنگ فارسی معین) : شادخواراز تو سلاطین و تو را گشته مطیع نوش خوار از تو رعایا و تو را گفته دعا. بوالفرج رونی
دهی است از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، در 24 هزارگزی جنوب غربی فلاورجان و یک هزارگزی مغرب جادۀ فلاورجان به پل گره واقع است و 1328 تن سکنه دارد. آبش از قنات و زاینده رود، محصولش غلات و برنج و پنبه، شغل مردمش زراعت و گله داری و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، در 24 هزارگزی جنوب غربی فلاورجان و یک هزارگزی مغرب جادۀ فلاورجان به پل گره واقع است و 1328 تن سکنه دارد. آبش از قنات و زاینده رود، محصولش غلات و برنج و پنبه، شغل مردمش زراعت و گله داری و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
چیزی که به شعرا و اهل نغمه و کسی که خبر خوشی آورده باشد، بدهند. تحفه و ارمغان و مژدگانی. (از برهان قاطع) (آنندراج). در سراج (اللغه) گوید: ’نوارهان، قلب نوراهان، از عالم دریوزه و درویزه، و نورهان به حذف الف نیز مژدگانی، و آن انعام شخصی است که نو از راه آمده و خبر خوش آورده باشد. و به معنی تحفه و ارمغان نیز که نو از راه رسیده چیزی به شخص دهد و به مجاز به معنی صلۀ شعر آمده، پس الف و نون آن برای نسبت است’. (فرهنگ نظام) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به نورهان و نوراهان شود
چیزی که به شعرا و اهل نغمه و کسی که خبر خوشی آورده باشد، بدهند. تحفه و ارمغان و مژدگانی. (از برهان قاطع) (آنندراج). در سراج (اللغه) گوید: ’نوارهان، قلب نوراهان، از عالم دریوزه و درویزه، و نورهان به حذف الف نیز مژدگانی، و آن انعام شخصی است که نو از راه آمده و خبر خوش آورده باشد. و به معنی تحفه و ارمغان نیز که نو از راه رسیده چیزی به شخص دهد و به مجاز به معنی صلۀ شعر آمده، پس الف و نون آن برای نسبت است’. (فرهنگ نظام) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به نورهان و نوراهان شود
مرغی که پر تازه آورده باشد. (آنندراج). نوپر: این یکی پیرایۀ فر همای سلطنت باز نوپرواز دولت صید گردون آشیان. وحشی (از فرهنگ فارسی معین). به وصلش تا رسم صد بار در خاک افکند شوقم که نوپروازم و شاخ بلندی آشیان دارم. نظیری (از آنندراج)
مرغی که پر تازه آورده باشد. (آنندراج). نوپر: این یکی پیرایۀ فر همای سلطنت باز نوپرواز دولت صید گردون آشیان. وحشی (از فرهنگ فارسی معین). به وصلش تا رسم صد بار در خاک افکند شوقم که نوپروازم و شاخ بلندی آشیان دارم. نظیری (از آنندراج)
دهی است از دهستان کوار بخش سروستان شهرستان شیراز، در 108 هزارگزی جنوب غربی سروستان و 6 هزارگزی جادۀ شیراز به فیروزآباد، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 957 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه قره آغاج، محصولش غلات و چغندرو میوه ها و محصولات صیفی، شغل مردمش زراعت و باغداری و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان کوار بخش سروستان شهرستان شیراز، در 108 هزارگزی جنوب غربی سروستان و 6 هزارگزی جادۀ شیراز به فیروزآباد، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 957 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه قره آغاج، محصولش غلات و چغندرو میوه ها و محصولات صیفی، شغل مردمش زراعت و باغداری و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
نغمه گر. نغمه سرا. خواننده. مغنی: مائیم مرغ عرش که بر بانگ ما روند مرغان شب شناس نواخوان صبحگاه. خاقانی. ، آنکه کیف کرده و برای خود آواز می خواند، آنکه تحقیر و استهزا می کند دیگری را و تقلید می کند بانگ و آواز آن را، و آنکه مانند سرود دیگری می سراید. (ناظم الاطباء). رجوع به نواخوانی شود
نغمه گر. نغمه سرا. خواننده. مغنی: مائیم مرغ عرش که بر بانگ ما روند مرغان شب شناس نواخوان صبحگاه. خاقانی. ، آنکه کیف کرده و برای خود آواز می خواند، آنکه تحقیر و استهزا می کند دیگری را و تقلید می کند بانگ و آواز آن را، و آنکه مانند سرود دیگری می سراید. (ناظم الاطباء). رجوع به نواخوانی شود
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، سکنۀ آن 243 تن. آب آن از چشمه سارها. محصول آن غلات، نخود و بزرک. شغل اهالی زراعت و صنایعدستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. این ده در سه محل بفاصله 1هزار گز به نام قوشقوان بالا ووسط و پایین مشهور است و سکنۀ قوشقوان پائین 35 تن و وسط 27 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، سکنۀ آن 243 تن. آب آن از چشمه سارها. محصول آن غلات، نخود و بزرک. شغل اهالی زراعت و صنایعدستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. این ده در سه محل بفاصله 1هزار گز به نام قوشقوان بالا ووسط و پایین مشهور است و سکنۀ قوشقوان پائین 35 تن و وسط 27 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نام جایگاهی و بدانجا چاهی است موسوم به بئر ذی اروان. و آن جایگاه را ذروان و چاه را نیز بئر ذروان نامند. و در این چاه لبیدبن اعصم یهودی رسول صلوات الله علیه را جادوئی کردن میخواست
نام جایگاهی و بدانجا چاهی است موسوم به بئر ذی اروان. و آن جایگاه را ذروان و چاه را نیز بئر ذروان نامند. و در این چاه لبیدبن اعصم یهودی رسول صلوات الله علیه را جادوئی کردن میخواست
سرودگوی. مغنی. آوازه خوان نیکو. (ناظم الاطباء). خوش صدا. خوش آواز. خنیاگر. خوش آوا: مبادا بهره مند از وی خسیسی بجز خوشخوانی و زیبانویسی. نظامی. بساز ای مطرب خوشخوان خوشگو بشعر فارسی صوت عراقی. حافظ. گفتم اکنون سخن خوش که بگوید با من کان شکرلهجۀ خوشخوان خوش الحان میرفت. حافظ. - مرغ خوشخوان، بلبل. (یادداشت مؤلف). هزاردستان: غنچۀ گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد. حافظ. گر بهارعمر باشد باز بر طرف چمن چتر گل بر سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور. حافظ. مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق دوست را با نالۀ شبهای بیداران خوش است. حافظ
سرودگوی. مغنی. آوازه خوان نیکو. (ناظم الاطباء). خوش صدا. خوش آواز. خنیاگر. خوش آوا: مبادا بهره مند از وی خسیسی بجز خوشخوانی و زیبانویسی. نظامی. بساز ای مطرب خوشخوان خوشگو بشعر فارسی صوت عراقی. حافظ. گفتم اکنون سخن خوش که بگوید با من کان شکرلهجۀ خوشخوان خوش الحان میرفت. حافظ. - مرغ خوشخوان، بلبل. (یادداشت مؤلف). هزاردستان: غنچۀ گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد. حافظ. گر بهارعمر باشد باز بر طرف چمن چتر گل بر سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور. حافظ. مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق دوست را با نالۀ شبهای بیداران خوش است. حافظ
دهی است از دهستان علمدارگرگر از بخش جلفای شهرستان مرند، در 44 هزارگزی شمال مرند و 12 هزارگزی راه آهن جلفا به تبریز، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 170 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان علمدارگرگر از بخش جلفای شهرستان مرند، در 44 هزارگزی شمال مرند و 12 هزارگزی راه آهن جلفا به تبریز، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 170 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
ابن محمد بن خالد بن محمد القاسانی. وزیر مسترشد بالله خلیفۀ عباسی مردی دانشمند بود و تاریخی لطیف کرده است بنام صدور زمان الفتور و فتور زمان الصدور. عماد اصفهانی در کتاب نصرهالفتره و عطرهالفطره که در تاریخ آل سلجوق نوشته از کتاب انوشروان وزیر بسیار روایت آورده است. وی به سال 532ه. ق. درگذشت. مقامات خود را به امر خلیفه از ده به پنجاه رسانید. (ابن خلکان چ تهران ص 458) ، چوب جولاهگان. (آنندراج). - ناقۀ ذات نیرین و ذات انیار، ناقه ای کلانسال که در آن بقیه ای باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
ابن محمد بن خالد بن محمد القاسانی. وزیر مسترشد بالله خلیفۀ عباسی مردی دانشمند بود و تاریخی لطیف کرده است بنام صدور زمان الفتور و فتور زمان الصدور. عماد اصفهانی در کتاب نصرهالفتره و عطرهالفطره که در تاریخ آل سلجوق نوشته از کتاب انوشروان وزیر بسیار روایت آورده است. وی به سال 532هَ. ق. درگذشت. مقامات خود را به امر خلیفه از ده به پنجاه رسانید. (ابن خلکان چ تهران ص 458) ، چوب جولاهگان. (آنندراج). - ناقۀ ذات نیرین و ذات انیار، ناقه ای کلانسال که در آن بقیه ای باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)