- نوشانیدن
- به نوشیدن وا داشتن
معنی نوشانیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- نوشانیدن ((دَ))
- آشامیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جوشاند خواهد جوشاند بجوشان جوشاننده جوشانده) بجوش آوردن مایعات بوسیله حرارت، ریاضت دادن امتحان کردن آزمایش کردن
ریختن و پاشیدن پراکنده کردن
خشک کردن خشکانیدن
پوشاندن، ملبس کردن، جامه در بر کسی کردن
دوشیدن، بیرون آوردن شیر از پستان گاو یا گوسفند و مانند آن ها با دست، شیر از پستان بیرون کشیدن، دوختن
به نوشیدن وا داشته
آب یا نوشابه به کسی خوراندن، برای مثال ای نور چشم من سخنی هست و گوش کن / چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن (حافظ - ۷۹۶)
جنبانیدن، به جنبش درآوردن، به ناله وزاری درآوردن
به نشستن وا داشتن: چه شادی ازین به که در بزم عشرت نشینی و ساقی برابر نشانی ک (وحشی بافقی)، جلوس دادن (بر تخت سلطنت) : ... بر کیارق برادر سنجر را بخراسان بپادشاهی نشاند، جا دادن مقیم ساختن: به مرو شاهجان بر هر دروازه صد نفر حامی نشانده بودند، بخانه آوردن زنی روسپی و بدکاره و باز داشتن او از عمل خویش و خرجی دادن بدو و وی را در انحصار خود داشتن بی آنکه عقد ازدواج دایم یا منقطعی صورت گیرد، کاشتن غرس کردن: ... و نهال خرما را که از جایی بر آرند و بجای دیگر بنشانند، برپا داشتن نصب کردن افراشتن، نهاندن، خاموش کردن (آتش)، دفع کردن آرام کردن (درد الم) : و دردهای چشم و گوش بنشاند (لبن شیر)
حرکت دادن، جنبانیدن، خرامانیدن، لرزانیدن، بناله درآوردن، جنبیدن، به خود، تنیدن
به نوشیدن وا داشتن
چیزی را بچیزی چسبانیدن، خود را بکسی وابستن
پریشان کردن
بجوش آورده، دارویی که آنرا در آب جوشانیده باشند و عصاره آنرا برای معالجه بمریض دهند
افشاندن
بخوردن واداشتن غذا دادن
بپوسیدن داشتن پوسیده کردن تغییر دادن صورت چیزی اعم از تر و خشک یا گذرانیدن زمان بر او یا بحیله ای. یا هفت کفن پوسانیده. دیریست که مرده، مدتی بر او گذشته
براه بردن (ستور و غیره) : ایجاف پویانیدن
آتش زدن سوختن
سبب لغزش شدن لغزانیدن
به گوش رسانیدن مطلبی را به سمع کسی رساندن اسماع، وادار به شنیدن کردن
متلاطم کردن (دریا)، بر انگیختن مردم را ایجاد فتنه و آشوب کردن، دیوانه کردن، بامیختن واداشتن، آلوده ساختن
به پویه بردن ستور، دوانیدن
کسی که آب یا شراب به کسی بخوراند
لغزانیدن، لیز دادن، سر دادن، خزاندن
خم کردن، خم دادن، مانده کردن، خسته کردن
چسبانیدن، چیزی را با چسب به چیز دیگر چسباندن، برای مثال بر آن صورت چو صنعت کرد لختی / بدوسانید بر ساق درختی (نظامی۲ - ۱۳۴) ، خود را به کسی وابستن یا چسباندن