جدول جو
جدول جو

معنی نوشانده - جستجوی لغت در جدول جو

نوشانده
(دَ / دِ)
به نوشیدن واداشته. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نوشانیده شود
لغت نامه دهخدا
نوشانده
به نوشیدن وا داشته
تصویری از نوشانده
تصویر نوشانده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوشنده
تصویر نوشنده
کسی که آب یا نوشابه می خورد، آشامنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشاندن
تصویر نوشاندن
آب یا نوشابه به کسی خوراندن، برای مثال ای نور چشم من سخنی هست و گوش کن / چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن (حافظ - ۷۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشاننده
تصویر نوشاننده
کسی که آب یا شراب به کسی بخوراند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوشانده
تصویر جوشانده
دارویی که در آب بجوشانند و افشره اش را به بیمار می دهند
فرهنگ فارسی عمید
(نَنْ دَ / دِ)
آنکه کسی را به نوشیدن وادار کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
رجوع به پوشانیده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
نونصب کرده. که به تازگی نصب و تعبیه کرده اند، نوکاشته، تازه منصوب شده: امیر نونشانده را با همه آل و تبار مأمونیان فروگرفتند. (تاریخ بیهقی ص 693)
لغت نامه دهخدا
(مِهَْ رْ / مِ رِ کَ دَ)
نوشانیدن. متعدی نوشیدن. رجوع به نوشانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نوشانده. آشامانده
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
نوشخند. رجوع به نوشخند شود:
این کوه زهره دل که نهنگی است بحرکش
ازنوش خنده بین که چه زهر غمان کشد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
افشانده. رجوع به افشانده شود.
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
آشامنده. شارب. درکشنده. که مایعی را می نوشد
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ / دِ)
نشانیده. که نشانده شده است، منصوب. برگماریده. گماشته: حاجب بزرگ علی را مؤذن معتمد عبدوس به قلعۀ کرک برد... و به کوتوال آنجا سپرد که نشاندۀ عبدوس بود. (تاریخ بیهقی).
- دست نشانده.
، مغروس. کاشته شده:
درختی است این خود نشانده به دست
کجا بار او خون و برگش کبست.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1).
سنبل نشانده بر گل سوری نگه کنید
عنبر فشانده گردسمن زار بنگرید.
سعدی.
، نصب شده. (از ناظم الاطباء). مرصع. جای داده شده
لغت نامه دهخدا
تصویری از رویانده
تصویر رویانده
نمو داده شده رشد داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشاننده
تصویر جوشاننده
آنکه مایعی را بجوش آورد
فرهنگ لغت هوشیار
جوشاند خواهد جوشاند بجوشان جوشاننده جوشانده) بجوش آوردن مایعات بوسیله حرارت، ریاضت دادن امتحان کردن آزمایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشانده
تصویر افشانده
پاشیده پراکنده کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوشاندن
تصویر اوشاندن
ریختن و پاشیدن پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشاننده
تصویر خوشاننده
خشک کننده
فرهنگ لغت هوشیار
جامه بتن کسی کردنجامه در بر کسی کردن ملبس کردن در پوشانیدن، پنان ساختن پرده پوشی کردن مخفی کردن، مستور کردن فرا گرفتن پوشاند: سبزه سراسر زمین را پوشانیده، کسف، تعیین کردن پشتوانه در بانک
فرهنگ لغت هوشیار
بجوش آورده، دارویی که آنرا در آب جوشانیده باشند و عصاره آنرا برای معالجه بمریض دهند
فرهنگ لغت هوشیار
به نشستن وا داشته، جلوس داده (بر تخت)، جا داده مقیم ساخته، زنی روسپی که او را بخانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد باز دارند واز او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، بر پاداشته افراشته، نهاده، خاموش کرده (آتش)، دفع کرده آرام کرده (درد و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نونشانده
تصویر نونشانده
نوکاشته، نو نصب کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشاندن
تصویر نوشاندن
به نوشیدن وا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشاننده
تصویر نوشاننده
آنکه کسی را بنوشیدن وادار کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشانیده
تصویر نوشانیده
به نوشیدن وا داشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشانده
تصویر پوشانده
پوشانیده
فرهنگ لغت هوشیار
بجوش آورده، دارویی که آنرا در آب جوشانیده باشند و عصاره آنرا برای معالجه بمریض دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورانده
تصویر شورانده
متلاطم، بر انگیخته، دیوانه کردن، آمیخته، آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشانده
تصویر نشانده
((نِ دَ یا دِ))
به نشستن واداشته، جلوس داده، جا داده، مقیم ساخته، زنی روسپی که او را به خانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد بازدارند و از او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، برپا داشته، نهاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشاندن
تصویر نوشاندن
((دَ))
نوشانیدن
فرهنگ فارسی معین
((دِ))
گیاهی دارویی که آن را در آب جوشانیده سپس آب آن را صاف کرده برای معالجه به کار برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
کاتب، مؤلف
فرهنگ واژه فارسی سره