سیاه درخت، درختی با شاخه های پرخار برگ های دندانه دار گل های کوچک زرد، میوۀ تیره رنگ با سه یا چهار دانه که طعم تلخ و بوی نامطبوع دارد و از آن شیره ای می گیرند که در طب به عنوان مسهل به کار می رود، خوشه انگور، آش انگور، اشنگور، خرزل، کلی کک، شوکة الصباغین، شجرة الدکن، نرپرن
سیاه دِرَخت، درختی با شاخه های پرخار برگ های دندانه دار گل های کوچک زرد، میوۀ تیره رنگ با سه یا چهار دانه که طعم تلخ و بوی نامطبوع دارد و از آن شیره ای می گیرند که در طب به عنوان مسهل به کار می رود، خوشه اَنگور، آش اَنگور، اَشَنگور، خَرزَل، کُلی کَک، شوکة الصباغین، شجرة الدکن، نرپرُن
دهی است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. دارای 150 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آنجا غلات، برنج، پشم، لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری است. ساکنین از طایفۀ بویراحمد بنام احمد غریبی معروفند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. دارای 150 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آنجا غلات، برنج، پشم، لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری است. ساکنین از طایفۀ بویراحمد بنام احمد غریبی معروفند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
روزبروز، (ناظم الاطباء)، همه روز، یوماً فیوماً، (ناظم الاطباء)، هرروز: گلی کان همی تازه شد روزروز کنون هرزمان می فروپژمرد، ناصرخسرو، هرکه بچۀ مار بد را پروراند روزروز زود بر جان عزیز خویش اژدرها کند، ناصرخسرو، رفتنت سوی شهر اجل هست روزروز چون رفتن غریب سوی خانه گام گام، ناصرخسرو، قرعه بر هر کو فتادی روزروز سوی آن شیران دویدی همچو یوز، مولوی
روزبروز، (ناظم الاطباء)، همه روز، یوماً فیوماً، (ناظم الاطباء)، هرروز: گلی کان همی تازه شد روزروز کنون هرزمان می فروپژمرد، ناصرخسرو، هرکه بچۀ مار بد را پروراند روزروز زود بر جان عزیز خویش اژدرها کند، ناصرخسرو، رفتنت سوی شهر اجل هست روزروز چون رفتن غریب سوی خانه گام گام، ناصرخسرو، قرعه بر هر کو فتادی روزروز سوی آن شیران دویدی همچو یوز، مولوی
بی خبر تاخت بردن در روز بر سر دشمن، ضد شبیخون، (ازبرهان قاطع) (از آنندراج) (ازانجمن آرا) (از ناظم الاطباء) : کنم آنگه خبردارت که چون است شبیخون مصلحت یا روزخون است، نزاری (از انجمن آرا)
بی خبر تاخت بردن در روز بر سر دشمن، ضد شبیخون، (ازبرهان قاطع) (از آنندراج) (ازانجمن آرا) (از ناظم الاطباء) : کنم آنگه خبردارت که چون است شبیخون مصلحت یا روزخون است، نزاری (از انجمن آرا)
نام شهری و ولایتی باشد از فارس و به این معنی با زای فارسی هم آمده است. (برهان). نام قصبه ای است در خرّه شاپور فارس به طراوت و خضارت معروف و در حوالی آن باغی به بسیاری و خوبی نارنج مشهور، بگاه بهار از احجار جدار و دیوار خانهای آن که غالباً از سنگ است سبزه روید. بلیان و دوان که شیخ امین الدین عارف و جلال الدین علامه از آنجا بوده اند از توابع آنجا است، گویند بنای آن از امیر عضدالدوله دیلمی بوده است و کازرون بحیره ای است که گرداگرد آن دوازده فرسخ و در قرب آن نرگس زاری است نیکو، ’نورد’نام قریۀ آن بوده، از آنجا برخاسته شیخ ابواسحاق ابراهیم بن شهریار کازرونی که بروزگار خود عارف یگانه بوده و در 426 هجری قمری رحلت نموده. (انجمن آرا) (آنندراج). ناحیتی به فارس بطول 84 و عرض 60 هزار گز که از شمال به ممسنی، از مشرق ببلوک کوه مره و از جنوب به جره و دشتی و خشت و از مغرب بماهور میلاتی و خشت محدود است و جمعیت آن 35000 تن، مرکز آن کازرون در 100هزارگزی شیراز و 1200 تن سکنه دارد. (برهان قاطع چ معین، حاشیۀ لغت کازرون، از جغرافیای سیاسی کیهان صص 227- 228). شهر کازرون مرکز شهرستان کازرون و بخش مرکزی و دهستان حومه و یکی از شهرهای قدیمی کشور است. در ابتدا شهر شاپور که در 20هزارگزی شمال باختر کازرون فعلی خرابه های آن باقی است اهمیت و مرکزیت داشته و شهر فعلی از توابع آن بوده و بعد از خرابی شهر شاپور فیروز پسر بهرام ساسانی کازرون را شهر نموده وقباد پادشاه ساسانی آن را آبادتر و بزرگتر گردانید. فاصله آن تا شیراز 123 و تا بوشهر 244 هزار گز و مختصات جغرافیایی آن عبارتند از: طول 51 درجه و 38 دقیقه از گرینویچ و عرض 29 درجه و 37 دقیقه و ارتفاع از سطح دریا در حدود 800 گز است. ابنیه و کوچه های شهرعموماً بسبک قدیم ساخته شده فقط دو خیابان جدیدالاحداث بنام خیابان شادروان و شاپور در آن وجود دارد که مغازه های معدود تازه ساخت در اطراف آن ساخته شده ضمناً شهر دارای چند بازار سرپوشیده میباشد. هوای شهر گرم بالنسبه معتدل است و آب آن از قنوات متعدد تأمین میگردد. در شش هزارگزی باختر شهر آبی است بنام برکک که بسیار سالم و معروف به وده و مورد استفاده قرار میگیرد. کلیۀ ادارات دولتی و پادگان نظامی و بانک ملی در شهر وجود داشته بعلاوه دارای یک کار خانه برق و یخ، یک کار خانه پنبه پاک کنی، یک سینما و یک باغ ملی و یک دبیرستان و چند دبستان دخترانه و پسرانه و تقریباً 550 باب دکان و مغازه است. نفوس شهر مطابق آخرین آمار 25328 نفر است. شغل اهالی شهر تجارت و کسب و زراعت بوده صنایع معموله عبارتند از گیوه دوزی و دولچه سازی. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). بنزدیک دریای یون شهری است به ناحیت پارس بزرگ و آبادان و با خواستۀبسیار و اندر وی دو آتشکده است که آن را بزرگ دارند. (حدود العالم). سپاه سالار او عبیدالله بن معمرالتیمی بود به اصطخر آمد و غزو جور کرد و بکازرون شد و بدارابجرد آمد... (تاریخ سیستان ص 80). گویند این شهر دمیاط ایرانیان است. (معجم البلدان). آن را در قدیم نورد (بر وزن مورد) میگفتند. (از المعجم) : هرچند که هست عالم از خوبان پر شیرازی و کازرون و لر کوهی و لر. سعدی (رباعیات). کازرون و نواحی آن: اصل کازرون نورد و دریست و راهبان است بنیاد آن هم طهمورث کرده بوده است و بعد از آن بعهد شاه پوربن اردشیر چون عمارت کرد از مضافات بشاپور بوده است هوای آن گرمسیر است مانند بشاوور و آب آنجاکی خورند همه از چاه خورند هیچ آب روان نیست جز سه کاریز و همه غلۀ ایشان بخس باشد و اعتماد بر باران دارند و حومه کازرون خراب است اما ضیاع آبادان بسیار دارد و سرایها آنجا نه بر شکل دیگر جایها باشد کی آنجا همه بکوشکها محکم باشد از بیم شبانکارگان کی درآن اعمال باشد و کوشکهاء ایشان جدا جدا باشد درهم نپیوندند و جامۀ توزی کی کنند چوب کتان بیارند و دستها ببندند و آن را در حوضهاء آب اندازند و رها کنند تا بپوسد پس بیرون آورند و کاه آن دور کنند و بریسندو آن ریسمان کتان را به آب کاریز راهبان شویند و این کاریز راهبان آب اندک دارد اما آن را خاصیت این است کی کتان کی بدآن شویند، سپید آید و هر کجا دیگر کی شویند البته سپید نشود و این کاریز به حکم دیوان پادشاه باشد و سرای امیر را عادت چنان رفته ست کی مایۀاز دیوان اطلاق کنند تا جولاهگان جامه از بهر دیوان بافند و معتمد دیوان ضبط میکند و بیاعان معتمد باشند کی قیمت عدل بر آن نهند و رقم برزنند و بغربا، فروشند و بروزگار متقدم چنان بودی کی بیاعان بارهاء کازرونی دربستندی و غربا بیامدندی و همچنان دربسته بخریدندی بی آنک بگشادندی از آنک بر بیاعان اعتماد داشتندی و به هر شهر کی ببردندی و خط بیاع بدان عرض کردندی بسود باز خریدندی ناگشاده چنانک وقت بودی کی خرواری کازرونی بده دست برفتی ناگشاده پس چون خیانت در میان آمد و مردم مصلح نماندند آن اعتماد برخاست و دیوانی نقصان گرفت و غربا تجارت کازرون در باقی نهادند خاصه در عهد امیر ابوسعد کی بدسیرتی و ظلم او پوشیده نبود و اگر مشفقی باشد کی این ترتیب بداند کردن مال بسیار از آنجا حاصل گردد و بیرون از جامۀ کازرونی و معاملۀ سرای امیر خراج و معاملات باشد کی توفیر آن بعدل وامن بود و در بعضی از این شهرکهاء کازرون جامع ومنبر باشد و مردم آنجا متصرف و عوان باشند و غماز اما خانگاهی محتشم است کی همچون حرمی است از آن شیخ ابواسحاق شیرازی رحمه اﷲ و موروشتشگان و نواحی معمور از اعمال کازرون است. (فارسنامۀ ابن البلخی، به اهتمام سید جلال الدین طهرانی، صص 118- 119). کازرون از اقلیم سیم است طولش از جزایر خالدات فز و عرض ازخط استوا کط یط در اصل سه دیه بوده است نورد و دریست و راهبان طهمورث دیوبند ساخته چون شاپوربن اردشیر بابکان بشاور بساخت آن را از توابع بشاور کرد تا فیروزبن بهرام بن یزدگردبن بهرام گور آن را شهری گردانیدو پسرش قباد بر آن عمارت افزود شهری معظم شد و چون در اصل سه دیه بوده اکنون نیز عمارت متفرق بود و در و کوشکهای محکم و معتبر که هر یک همسر قلعه باشد و هوایش گرم است و آبش از سه کاریز که بدان دیهها منسوب است و اعتماد بر باران دارند و میوه هاشان نارنج و ترنج و لیمو و انواع میوهای گرمسیری باشد و در او نوعی خرماست آن را جیلان خوانند مثلش در جهان نیست و آنجا پنبه بسیار بود و قماش کرباسین از کازرون به همه اطراف برند و سخت بسیار بود و اندکی کتان نیز باشد وقماش آنجا اگر جز به آب کاریز راهبان شویند طراوت نپذیرد و مردم آنجا شافعی مذهب اند و در آنجا مزار شیخ ابواسحاق بن ابراهیم بن شهریار کازرونی رحمه اﷲ است وآن حریمی شده است و دیگر مزارات اکابر بسیار است که ذکرشان تطویلی دارد و نواحی بسیار از توابع کازرون است. (نزهه القلوب، المقاله الثالثه، چ لیسترانج ص 136)
نام شهری و ولایتی باشد از فارس و به این معنی با زای فارسی هم آمده است. (برهان). نام قصبه ای است در خرّه شاپور فارس به طراوت و خضارت معروف و در حوالی آن باغی به بسیاری و خوبی نارنج مشهور، بگاه بهار از احجار جدار و دیوار خانهای آن که غالباً از سنگ است سبزه روید. بلیان و دوان که شیخ امین الدین عارف و جلال الدین علامه از آنجا بوده اند از توابع آنجا است، گویند بنای آن از امیر عضدالدوله دیلمی بوده است و کازرون بحیره ای است که گرداگرد آن دوازده فرسخ و در قرب آن نرگس زاری است نیکو، ’نورد’نام قریۀ آن بوده، از آنجا برخاسته شیخ ابواسحاق ابراهیم بن شهریار کازرونی که بروزگار خود عارف یگانه بوده و در 426 هجری قمری رحلت نموده. (انجمن آرا) (آنندراج). ناحیتی به فارس بطول 84 و عرض 60 هزار گز که از شمال به ممسنی، از مشرق ببلوک کوه مره و از جنوب به جره و دشتی و خشت و از مغرب بماهور میلاتی و خشت محدود است و جمعیت آن 35000 تن، مرکز آن کازرون در 100هزارگزی شیراز و 1200 تن سکنه دارد. (برهان قاطع چ معین، حاشیۀ لغت کازرون، از جغرافیای سیاسی کیهان صص 227- 228). شهر کازرون مرکز شهرستان کازرون و بخش مرکزی و دهستان حومه و یکی از شهرهای قدیمی کشور است. در ابتدا شهر شاپور که در 20هزارگزی شمال باختر کازرون فعلی خرابه های آن باقی است اهمیت و مرکزیت داشته و شهر فعلی از توابع آن بوده و بعد از خرابی شهر شاپور فیروز پسر بهرام ساسانی کازرون را شهر نموده وقباد پادشاه ساسانی آن را آبادتر و بزرگتر گردانید. فاصله آن تا شیراز 123 و تا بوشهر 244 هزار گز و مختصات جغرافیایی آن عبارتند از: طول 51 درجه و 38 دقیقه از گرینویچ و عرض 29 درجه و 37 دقیقه و ارتفاع از سطح دریا در حدود 800 گز است. ابنیه و کوچه های شهرعموماً بسبک قدیم ساخته شده فقط دو خیابان جدیدالاحداث بنام خیابان شادروان و شاپور در آن وجود دارد که مغازه های معدود تازه ساخت در اطراف آن ساخته شده ضمناً شهر دارای چند بازار سرپوشیده میباشد. هوای شهر گرم بالنسبه معتدل است و آب آن از قنوات متعدد تأمین میگردد. در شش هزارگزی باختر شهر آبی است بنام برکک که بسیار سالم و معروف به وده و مورد استفاده قرار میگیرد. کلیۀ ادارات دولتی و پادگان نظامی و بانک ملی در شهر وجود داشته بعلاوه دارای یک کار خانه برق و یخ، یک کار خانه پنبه پاک کنی، یک سینما و یک باغ ملی و یک دبیرستان و چند دبستان دخترانه و پسرانه و تقریباً 550 باب دکان و مغازه است. نفوس شهر مطابق آخرین آمار 25328 نفر است. شغل اهالی شهر تجارت و کسب و زراعت بوده صنایع معموله عبارتند از گیوه دوزی و دولچه سازی. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). بنزدیک دریای یون شهری است به ناحیت پارس بزرگ و آبادان و با خواستۀبسیار و اندر وی دو آتشکده است که آن را بزرگ دارند. (حدود العالم). سپاه سالار او عبیدالله بن معمرالتیمی بود به اصطخر آمد و غزو جور کرد و بکازرون شد و بدارابجرد آمد... (تاریخ سیستان ص 80). گویند این شهر دمیاط ایرانیان است. (معجم البلدان). آن را در قدیم نورد (بر وزن مورد) میگفتند. (از المعجم) : هرچند که هست عالم از خوبان پر شیرازی و کازرون و لر کوهی و لر. سعدی (رباعیات). کازرون و نواحی آن: اصل کازرون نورد و دریست و راهبان است بنیاد آن هم طهمورث کرده بوده است و بعد از آن بعهد شاه پوربن اردشیر چون عمارت کرد از مضافات بشاپور بوده است هوای آن گرمسیر است مانند بشاوور و آب آنجاکی خورند همه از چاه خورند هیچ آب روان نیست جز سه کاریز و همه غلۀ ایشان بخس باشد و اعتماد بر باران دارند و حومه کازرون خراب است اما ضیاع آبادان بسیار دارد و سرایها آنجا نه بر شکل دیگر جایها باشد کی آنجا همه بکوشکها محکم باشد از بیم شبانکارگان کی درآن اعمال باشد و کوشکهاء ایشان جدا جدا باشد درهم نپیوندند و جامۀ توزی کی کنند چوب کتان بیارند و دستها ببندند و آن را در حوضهاء آب اندازند و رها کنند تا بپوسد پس بیرون آورند و کاه آن دور کنند و بریسندو آن ریسمان کتان را به آب کاریز راهبان شویند و این کاریز راهبان آب اندک دارد اما آن را خاصیت این است کی کتان کی بدآن شویند، سپید آید و هر کجا دیگر کی شویند البته سپید نشود و این کاریز به حکم دیوان پادشاه باشد و سرای امیر را عادت چنان رفته ست کی مایۀاز دیوان اطلاق کنند تا جولاهگان جامه از بهر دیوان بافند و معتمد دیوان ضبط میکند و بیاعان معتمد باشند کی قیمت عدل بر آن نهند و رقم برزنند و بغربا، فروشند و بروزگار متقدم چنان بودی کی بیاعان بارهاء کازرونی دربستندی و غربا بیامدندی و همچنان دربسته بخریدندی بی آنک بگشادندی از آنک بر بیاعان اعتماد داشتندی و به هر شهر کی ببردندی و خط بیاع بدان عرض کردندی بسود باز خریدندی ناگشاده چنانک وقت بودی کی خرواری کازرونی بده دست برفتی ناگشاده پس چون خیانت در میان آمد و مردم مصلح نماندند آن اعتماد برخاست و دیوانی نقصان گرفت و غربا تجارت کازرون در باقی نهادند خاصه در عهد امیر ابوسعد کی بدسیرتی و ظلم او پوشیده نبود و اگر مشفقی باشد کی این ترتیب بداند کردن مال بسیار از آنجا حاصل گردد و بیرون از جامۀ کازرونی و معاملۀ سرای امیر خراج و معاملات باشد کی توفیر آن بعدل وامن بود و در بعضی از این شهرکهاء کازرون جامع ومنبر باشد و مردم آنجا متصرف و عوان باشند و غماز اما خانگاهی محتشم است کی همچون حرمی است از آن شیخ ابواسحاق شیرازی رَحِمَه ُ اﷲ و موروشتشگان و نواحی معمور از اعمال کازرون است. (فارسنامۀ ابن البلخی، به اهتمام سید جلال الدین طهرانی، صص 118- 119). کازرون از اقلیم سیم است طولش از جزایر خالدات فز و عرض ازخط استوا کط یط در اصل سه دیه بوده است نورد و دریست و راهبان طهمورث دیوبند ساخته چون شاپوربن اردشیر بابکان بشاور بساخت آن را از توابع بشاور کرد تا فیروزبن بهرام بن یزدگردبن بهرام گور آن را شهری گردانیدو پسرش قباد بر آن عمارت افزود شهری معظم شد و چون در اصل سه دیه بوده اکنون نیز عمارت متفرق بود و در و کوشکهای محکم و معتبر که هر یک همسر قلعه باشد و هوایش گرم است و آبش از سه کاریز که بدان دیهها منسوب است و اعتماد بر باران دارند و میوه هاشان نارنج و ترنج و لیمو و انواع میوهای گرمسیری باشد و در او نوعی خرماست آن را جیلان خوانند مثلش در جهان نیست و آنجا پنبه بسیار بود و قماش کرباسین از کازرون به همه اطراف برند و سخت بسیار بود و اندکی کتان نیز باشد وقماش آنجا اگر جز به آب کاریز راهبان شویند طراوت نپذیرد و مردم آنجا شافعی مذهب اند و در آنجا مزار شیخ ابواسحاق بن ابراهیم بن شهریار کازرونی رحمه اﷲ است وآن حریمی شده است و دیگر مزارات اکابر بسیار است که ذکرشان تطویلی دارد و نواحی بسیار از توابع کازرون است. (نزهه القلوب، المقاله الثالثه، چ لیسترانج ص 136)
جوششی باشد که به سبب سودا بر پوست آدمی پیدا شود و روزبه روز پهن گردد و پوست را درشت گرداند، و به عربی قوبا گویند. (برهان). خشک ریشه و قوبا. (ناظم الاطباء)
جوششی باشد که به سبب سودا بر پوست آدمی پیدا شود و روزبه روز پهن گردد و پوست را درشت گرداند، و به عربی قوبا گویند. (برهان). خشک ریشه و قوبا. (ناظم الاطباء)
قصبۀ مرکزی بخش مزدقانچای شهرستان ساوه، در 60 هزارگزی غرب ساوه بر سر راه ساوه به همدان در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 2469 تن سکنه دارد. آب قصبه از10 رشته قنات کوچک و یک قنات بزرگ تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و بنشن و سیب زمینی و میوه های سردسیری و شغل مردم آن زراعت و قالیچه بافی و کارگری است. مزارع مادآباد، علی کوسج، مرسعلی بلاغی، دوقان، قره گل جزء این قصبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
قصبۀ مرکزی بخش مزدقانچای شهرستان ساوه، در 60 هزارگزی غرب ساوه بر سر راه ساوه به همدان در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 2469 تن سکنه دارد. آب قصبه از10 رشته قنات کوچک و یک قنات بزرگ تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و بنشن و سیب زمینی و میوه های سردسیری و شغل مردم آن زراعت و قالیچه بافی و کارگری است. مزارع مادآباد، علی کوسج، مرسعلی بلاغی، دوقان، قره گل جزء این قصبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
علتی است با خارش که پوست بدن را درشت گرداند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رشیدی گوارون ضبط کرده است. و رجوع به گوارون شود
علتی است با خارش که پوست بدن را درشت گرداند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رشیدی گوارون ضبط کرده است. و رجوع به گوارون شود
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، در 8500 گزی جنوب غربی فیروزآباد، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 277 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چشمه، محصولش غلات و برنج، شغل مردمش زراعت و جاجیم بافی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، در 8500 گزی جنوب غربی فیروزآباد، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 277 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چشمه، محصولش غلات و برنج، شغل مردمش زراعت و جاجیم بافی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)