معنی نوزاده در لغت نامه دهخدا

نوزاد. رجوع به نوزاد شود.، - نوزادگان چمن، نورُستگان چمن. نهال ها و شاخه های نودمیده و گلها و شکوفه های نوشکفتۀ چمن. (برهان قاطع) (آنندراج) :، دوش ز نوزادگان مجلس نو ساخت باغ، مجلسشان آب زد ابر به سیم مذاب.، خاقانی (ازفرهنگ فارسی معین).، - نوزادگان خاطر، کنایه از اندیشه های بدیع واشعار و آثار تازه و بکر:، بهر نوزادگان خاطر خویش، بخت را دایگان نمی یابم.، خاقانی.،، نوزائیده. نوزا. رجوع به نوزا شود

معنی نوزاده در فرهنگ لغت هوشیار

کودکی که تازه بدنیا آمده تازه زاییده شده:جمع نوزادگان: (دوش ز نوازدگان مجلس نو ساخت باغ مجلسشان آب زد ابریسیم مذاب) (خاقانی)

معنی نوزاده - جستجوی لغت در جدول جو

نوزاده

لغت نامه دهخدا

نوزاده

فرهنگ لغت هوشیار

نواده

نوه، فرزند زاده، فرزند فرزند

فرهنگ فارسی عمید

گوزاده

پهلوان زاده

فرهنگ فارسی عمید

نوازاده

نوه زاده، نتیجه

فرهنگ فارسی عمید

نوزاد

طفلی که تازه به دنیا آمده، تازه زاییده شده

فرهنگ فارسی عمید

نوزده

عدد نوزده، نه به علاوۀ ده، «۱۹»

فرهنگ فارسی عمید

نواده

(نَ دَ / دِ)

نبیره. (جهانگیری) (انجمن آرا). نبیره و فرزندزاده عموماً. (از برهان قاطع) (از آنندراج). نوازاده. نوده. نوه. (جهانگیری). حفید. حافد. حافده. (یادداشت مؤلف) ، پسرزاده را گویند خصوصاً. (برهان قاطع) (آنندراج) ، فرزند عزیز و گرامی. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از جهانگیری)

لغت نامه دهخدا

نزاده

(غِ ری)

نازائیده. نزائیده، که زائیده نشده است. لم یولد

لغت نامه دهخدا

نوزاد

(نَ)

دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان کاشمر، در 3 هزارگزی جنوب غربی کاشمر و 2 هزارگزی جنوب جادۀ کاشمر به بردسکن، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و زیره و انار و انگور، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)

لغت نامه دهخدا

نوزاد

(کَ)

جدیدالولاده. نوآمد. مولود. ولید. ولیده. (یادداشت مؤلف). نوزاده. نوزاده شده. بچه که به تازگی تولد یافته است:
به گوش آمد آواز نوزاد من
وز آن شادتر شد دل شاد من.
نظامی

لغت نامه دهخدا

نوزنده

(نَ / نُو زَ دَ / دِ)

مؤثر. اثرکننده. (انجمن آرا). تصحیفی است از نوژنده که آن هم از برساخته های دساتیر است. رجوع به نوژنده شود

لغت نامه دهخدا

نوزده

(دَهْ)

نوازده. عدد نه بعلاوۀ ده. عدد اصلی بین هیجده و بیست. (فرهنگ فارسی معین). تسععشر. تسعهعشر. (یادداشت مؤلف)

لغت نامه دهخدا

نازاده

(گُ دَ / دِ)

بچه ناورده. بارننهاده. نزاده. که بار خود ننهاده باشد. که بچۀ خود نزائیده باشد:
گر نبایدت بزادن بگرایم من
همچنین باشم و نازاده بپایم من.
منوچهری.
، نزائیده. متولدنشده:
ای ازآن آوا که گر گوباره آنجا بگذرد
بفکند نازاده بچه باز گیردزاده شیر.
منجیک.
مرا نیز نازاده ازمادرم
همی آتش افروختی بر سرم.
فردوسی

لغت نامه دهخدا

نوازاده

(نَ دَ / دِ)

پسرزاده. دخترزاده. (جهانگیری) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نبیره. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). نواسه. (جهانگیری). نبسه. (انجمن آرا) (آنندراج). نواده زاده. (حاشیۀ وحید دستگردی بر شرفنامۀ نظامی ص 80). رجوع به نوا شود:
نوآئین ترین شاه آفاق بود
نوازادۀ عیص اسحاق بود.
نظامی.
نوازادۀ زنگه را بازجست
طلب کرد و زنگار از آئینه شست.
نظامی

لغت نامه دهخدا

نوازده

(نَ زَ دَ / دِ)

نوازاده. (آنندراج). رجوع به نوازاده شود

لغت نامه دهخدا

نوازده

(نُ دَهْ)

نوزده. (ناظم الاطباء)

لغت نامه دهخدا

گوزاده

(گَ / گُو دَ / دِ)

پهلوان زاده. (ناظم الاطباء) (ولف) :
از ایران هر آنکس که گوزاده بود
دلیر و خردمند و آزاده بود.
فردوسی

لغت نامه دهخدا

دوازده

عدد اصلی بین یازده و سیزده ده بعلاوه دو اثنا عشر. یا دوازده امام علی ابن ابیطالب و یازده فرزند او که شیعیان اثنی عشری بامامت آنها قایلند. یا دوازده جوسق دوازده برج فلکی دوازده کوشک. یا دوازده مقام دوازده پرده سرود: راست، صفاهان، بوسلیک، عشاق، زیر بزرگ، زبر کوچک، حجاز، عراق، زنگله، حسینی، رهاوی، نوا. (بعضی بجای صفاهان شباب نوشته اند)، یا دوازده میل دوازده برج فلکی

فرهنگ لغت هوشیار

بکزاده

امیرزاده، بزرگزاده نجیب زاده

فرهنگ لغت هوشیار

بگزاده

امیرزاده، بزرگزاده نجیب زاده

فرهنگ لغت هوشیار

روزانه

مربوط به روز، هر روزه، روز به روز

فرهنگ لغت هوشیار

زنازاده

حرامزاده

فرهنگ لغت هوشیار

نوزاد

نوزاده: (نه پیر است و نه نوزاد میان این و آن)

فرهنگ لغت هوشیار

نوزده

عدد نه بعلاوه ده عدد اصلی بین هیجده و بیست (19)

فرهنگ لغت هوشیار

نواده

فرزند فرزند، نوه

فرهنگ لغت هوشیار

نازاده

زاییده نشده متولد نگشته: ز تف سنان تو نازاده دشمن ز بیم سنان تو ناید بمحشر. (ازرقی المعجم)، آنکه بچه نزاده: گر نبایدت بزادن بگرایم من همچنین باشم و نازاده بیایم من. (منوچهری لغ)

فرهنگ لغت هوشیار

گوزاده

پهلوان زاده

فرهنگ لغت هوشیار

توزنده

جستجو کننده جوینده، حاصل کننده اندوزنده، ادا کننده گزارنده

فرهنگ لغت هوشیار

نواده

((نَ دِ))

نبیره و فرزندزاده

فرهنگ فارسی معین

نوزاد

((نُ))

کودکی که تازه به دنیا آنده

فرهنگ فارسی معین

نوزده

((دَ))

عدد نه به علاوه ده، عدد اصلی بین هیجده و بیست، (19)

فرهنگ فارسی معین

دوزنده

خیاط

فرهنگ واژه فارسی سره

نواده

فرزندزاده، نبیره، نتیجه، نواسه، نوه

فرهنگ واژه مترادف متضاد

نوزاد

1ـ دیدن نوزادی تازه متولد شده در خواب، علامت آن است که بزودی سرگرمیها و شادیهای لذتبخشی تجربه خواهید کرد. ، 2ـ اگر دختری خواب ببیند نوزادی دارد، نشانه آن است که متهم به افراط در خوشگذرانیهای غیر اخلاقی خواهد شد. ، 3ـ اگر خواب ببینید نوزادی مشغول شنا کردن است، نشانه آن است که موفق میشوید از گرفتاری و سختی جان سالم به در ببرید .

فرهنگ جامع تعبیر خواب

معنی نوزاده - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما