جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با نوازاده

نوازاده

نوازاده
پسرزاده. دخترزاده. (جهانگیری) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نبیره. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). نواسه. (جهانگیری). نبسه. (انجمن آرا) (آنندراج). نواده زاده. (حاشیۀ وحید دستگردی بر شرفنامۀ نظامی ص 80). رجوع به نوا شود:
نوآئین ترین شاه آفاق بود
نوازادۀ عیص اسحاق بود.
نظامی.
نوازادۀ زنگه را بازجست
طلب کرد و زنگار از آئینه شست.
نظامی
لغت نامه دهخدا

نوا زاده

نوا زاده
نوه زاده، فرزندزاده (اعم از دخترزاده و پسرزاده)، نوآیین ترین شاه آفاق بود نوا زاده عیص اسحق بود. (نظامی. گنجینه گنجوی. ص 158)
فرهنگ لغت هوشیار

نوازنده

نوازنده
که نوازد. (یادداشت مؤلف). که نوازش می کند. (ناظم الاطباء). آنکه نوازش و مهربانی می کند. (فرهنگ فارسی معین). که به زیردستان شفقت و عطوفت و مهربانی کند:
نوازندۀ مردم خویش باش
نگهبان کوشنده درویش باش.
فردوسی.
پناهی بود گنج را پادشا
نوازندۀ مردم پارسا.
فردوسی.
نوازندۀ اهل علم و ادب
فزایندۀ قدر اهل سنن.
فرخی.
ام هانی می گفت ای پدر یتیمان وای شوهر بیوه زنان و ای نوازندۀ درویشان. (قصص ص 241).
توئی چشم روشن کن خاکیان
نوازندۀ جان افلاکیان.
نظامی.
، مهربان. عطوف. کریم. نوازشگر:
نبینی مگر شاه بادادومهر
جوان و نوازنده و خوب چهر.
فردوسی.
چو فرمان پذیرنده باشد پسر
نوازنده باید که باشد پدر.
فردوسی.
ای میر نوازنده وبخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک.
عنصری.
ای جهان از وجود تو زنده
هم نوابخش و هم نوازنده.
نظامی.
، که به مهربانی دست بر سر و روی کسی کشد:
او هوای دل من جسته و من صحبت او
من نوازندۀ او گشته و او رودنواز.
فرخی.
، دلنواز. نوازشگر. تسلی بخش:
بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد
من درد نوازنده به مرهم نفروشم.
خاقانی.
به کف بر نهاد آن نوازنده سیب
به بوئی همی داد جان را شکیب.
نظامی.
، زننده. که می نوازد. که آلتی از آلات موسیقی را بزند و بنوازد:
بفرمود تا خوان بیاراستند
نوازندۀ رود و می خواستند.
فردوسی.
فروزندۀ مجلس و می گسار
نوازندۀ چنگ با گوشوار.
فردوسی.
نوازندۀ رود با می گسار
بیامد برِ تخت گوهرنگار.
فردوسی.
، آنکه ساز می زند. (ناظم الاطباء). ساززن. (فرهنگ فارسی معین). ساززننده. (یادداشت مؤلف). مطرب. خنیاگر:
نوازان نوازنده در چنگ چنگ
ز دل برده بگماز چون زنگ زنگ.
اسدی.
، سراینده. خواننده. نغمه سرا:
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون.
فردوسی.
مطربان طرب انگیز نوازنده نوا
ما نوازندۀ مدح ملک خوب خصال.
فرخی
لغت نامه دهخدا

نواداده

نواداده
بانصیب. بهره مند. بهره یافته:
که این نانوانانوازاده ای است
که از نور دولت نواداده ای است.
نظامی
لغت نامه دهخدا

نیازاده

نیازاده
پسرزاده. (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه) ؟ رجوع به نواده شود
لغت نامه دهخدا