جدول جو
جدول جو

معنی نوخریده - جستجوی لغت در جدول جو

نوخریده(تَ بَسْ سُ کُ)
که به تازگی خریده شده است، بنده و زرخریدی که به تازگی خریده اند، کنایه از کنیزک تازه و سوگلی:
خواندی آن نوخریده را از ناز
بانوی روم و نازنین طراز.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آوریده
تصویر آوریده
آورده، ابداع شده، پدیدکرده شده، حاصل کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوریده
تصویر شوریده
آشفته، منقلب، پریشان حال، در تصوف ویژگی کسی که نور حق در دلش جلوه گر گشته و از خود بی خود شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نورسیده
تصویر نورسیده
تازه رسیده، تازه وارد، تازه، نو، کنایه از نوزاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوردیده
تصویر نوردیده
پیموده، پیچیده شده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ چَ / چِ زَ)
تازه روییده شده. (ناظم الاطباء). نوسرزده:
از خط نودمیده چرا این به خط شدن
گر کودکان زیرک و با حیلت و فن اند.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(چَ)
نیاورده. ناآورده:
من این کنیه را ناوریده بجای
بر و بومتان ناسپرده بپای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
نیافریده. آفریده ناشده. غیرمخلوق. خلقت نشده. ناموجود. مقابل آفریده
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ / دِ)
نوشته. مرقوم. ثبت شده. نگاشته شده:
نگاریده نام خدای از نخست
که بی نام او دین نیاید درست.
اسدی.
اثرهای آن شاه آفاق گرد
ندیدم نگاریده در یک نورد.
نظامی.
گرت صورت حال بد یا نکوست
نگاریدۀ دست تقدیر اوست.
سعدی.
، نقاشی کرده شده. آراسته و مزین. منقش:
بسوزم نگاریده کاخ تو را
ز بن برکنم بیخ و شاخ تو را.
دقیقی.
، پرنقش ونگار:
چو بیژن بدید آن نگاریده گور
به دلش اندر افتاد از آن گور شور.
فردوسی.
سپر دارند ایشان در گه جنگ
چو دیواری نگاریده به صد رنگ.
(ویس و رامین).
یکی دیبا طرازیدم نگاریده به حکمتها
که هرگز نامد و ناید چنین از روم دیبائی.
ناصرخسرو.
، بزک کرده. (یادداشت مؤلف). آرایش شده. آراکرده:
جوان چون بدید آن نگاریده روی
به سان دو زنجیر مرغول موی.
رودکی.
ای نگاریده نگاری که ز تو مجلس من
گه چو کشمیر بود گاه چو فرخاربود.
امیرمعزی.
، تصویرکرده شده. منقوش:
نگاریده بر برگها چهر اوی
همی بوی مشک آمد از مهر اوی.
فردوسی.
نگاریده هم زین نشان بر حریر
نهاده به نزدیکی یادگیر.
فردوسی.
نگاریده بر چند جا بر مصور
شه شرق را اندر آن کاخ پیکر.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 54)
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ / دِ)
پارچه به اندازۀ لباس که هنوز نبریده باشند دوختن را. نابرید: و نماز دیگر آن روز صلتی از آن وی رسولدار برد، دویست هزار درم و اسبی با ستام زرو پنجاه پارچه جامۀ نابریده. (تاریخ بیهقی ص 44).
بسی چینی نورد نابریده
بجز مشک از هوا گردی ندیده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ دی دَ / دِ)
پیچیده. ملفوف. لوله کرده، تاشده. تاکرده. ته کرده، طی شده. سپرده. پیموده. نعت مفعولی از نوردیدن است. رجوع به نوردیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لِ کُ)
ریاضت نادیده. ناآموخته. ناشی. تازه کار. که مجرب و ورزیده نیست. مقابل ورزیده. رجوع به ورزیده شود
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
ناجاویده فروبردن. (جهانگیری)) (رشیدی) (برهان قاطع) (انجمن آرا). بلع. (جهانگیری) (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج). بلع کردن. (ناظم الاطباء). آن را اوباریدن نیز گویند. (جهانگیری). نواریدن ظاهراً صورت منفی ’واریدن’ است به معنی ’فاریدن’. امام بیهقی در تاج المصادر لغت ’سرط’ و ’لقف’ عربی را به ’فروواریدن’ ترجمه کرده است و از همین ریشه است ’اوباردن’. سرط و لقف به معنی بلع است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
گرفته به چنگال می داردش
بدان تا به یک بار بنواردش.
زراتشت بهرام (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(حَ کُ)
تازه وارد. که به تازگی از سفر آمده است:
که جادوئی است اینجا کاردیده
ز کوهستان بابل نورسیده.
نظامی.
، نو. تازه. (ناظم الاطباء) :
از فراش کهن بلات رسید
تا از این نورسیده خود چه رسد؟
خاقانی.
، نوزاد. مولود نو. مولودجدید. جدیدالولاده:
پسر نورسیده شاید بود
که نودساله چون پدر گردد.
سعدی.
، نوبالیده. نهال تازه سال:
بالا چون سرو نورسیده بهاری
کوهی لرزان میان ساق و میان بر.
منجیک.
همه موبدان شاد گشتند سخت
که سبز آمد آن نورسیده درخت.
فردوسی.
از ارغوان و یاسمن و خیری و سمن
وز سرو نورسیده و گل های کامکار.
فرخی.
، تازه روئیده. (ناظم الاطباء). نودمیده. نوشکفته. رجوع به نورسیده شود، نورس. نوبر. نوباوه:
زآن تازه ترنج نورسیده
نظاره ترنج کف بریده.
نظامی.
، کم سال. تازه بالغ. تازه جوان. نوجوان که پخته و مجرب نیست:
بدو گفت کای نورسیده شبان
چه آگاهی استت به روز وشبان ؟
فردوسی.
که ای کم خرد نورسیده جوان
چو رفتی به نخجیر با اردوان.
فردوسی.
چو جنگ آمدی، نورسیده جوان
برفتی ز درگاه بااردوان.
فردوسی.
بر نارسیدن از چه و چون و چند
عار است نورسیدۀ برنا را.
ناصرخسرو.
عاجزش کرده نورسیده زنی
از تنی اوفتاده تهمتنی.
نظامی.
- نورسیده به کار، تازه کار. کم تجربه:
تو برنائی و نورسیده به کار
چو خواهی که بر یابی از روزگار.
فردوسی.
- نورسیده شدن، بالغ شدن: گفتند رسم ایشان است که هر کودکی که نورسیده شود تا آنگاه که زنی به زنی کند حاجت خویش بدین مرد روا کند. (تاریخ بخارا ص 89)
لغت نامه دهخدا
(رِ خوا / خا رَ / رِ)
نوآور. نوآورنده. رجوع به نوآور شود
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ / کُ شُ تَ / تِ)
نخلیده. فرونشده. مقابل خلیده. رجوع به خلیده شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
نخمیده. خم نگشته. صاف و مستقیم. مقابل خمیده. رجوع به خمیده شود
لغت نامه دهخدا
(تَ/ تِ)
چرا ناکرده. چیزی نخورده. دهان یا لب به خوردنی نزده. لب به خوردنی و آشامیدنی نزده. که چیزی نخورده است. گرسنه و تشنه:
دهان ناچریده دو دیده پر آب
همی بود تا سر کشید آفتاب.
فردوسی.
سه روز است تا ناچریده لبان
همی رزم سازم به روز و شبان.
فردوسی.
بدین سان همی رفت روز و شبان
پر از غم دل و ناچریده لبان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ / دِ)
مصروع و هراسیده شده. (ناظم الاطباء). دیوزده و پری زده و آسیب زده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ سَ تَ / تِ)
که خریداری نشده باشد. که خریده نشده است. که برایگان به دست آمده باشد. رایگان. مفت. مجانی:
درّ است ناخریده و مشک است رایگان
هر چند برفشانی و هر چند برچنی.
منوچهری.
اندوه گل نچیده میداشت
پاس گل ناخریده میداشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
بلعشده. (ناظم الاطباء). رجوع به نواریدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوریده
تصویر گوریده
آشفته، درهم و برهم، ژولیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوریده
تصویر شوریده
درهم، آشفته، منقلب، دگرگون، ژولیده
فرهنگ لغت هوشیار
نفرین کرده لعن شده: ، ناپسند دانسته مذموم: ... تا اگر عادتی نکوهیده و صفتی نفریده در نفس خود باز یابد آنرا بجهد و تکلف دور کند
فرهنگ لغت هوشیار
تازه رسیده تازه واردنوآمده جدیدالورود، جمع نورسیدگان، درمدرسه نظامیه از انفاس ایشان که بعضی نورسیدگان عالم معنی بودند، تازه نو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابریده
تصویر نابریده
نبریده: (و نماز دیگر آن روز صلتی از آن وی رسولدار برد دویست هزاردرم و اسبی باستام زر و پنجاه پارچه جامه نابریده. مقابل بریده
فرهنگ لغت هوشیار
بریده ناشده مقابل بریده، ختنه ناکرده نامختون، قوچ اخته کرده که پشمش درازنشودتاآنراببرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوردیده
تصویر نوردیده
پیچیده طیکرده، تاکرده، پیموده (راه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشیده
تصویر نوشیده
آشامیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که خریده نشده، رایگان مفت: دراست ناخریده و مشک است رایگان هرچند بر فشانی و هر چند برچنی. (منوچهری)، آزاد حر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندریده
تصویر ندریده
سالم، دریده ناشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوریده
تصویر شوریده
((دَ یا دِ))
آشفته، عاشق، دیوانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوردیده
تصویر نوردیده
((نَ وَ دِ))
تا کرده، پیچیده، طی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوریده
تصویر شوریده
آشفته حال
فرهنگ واژه فارسی سره
عزیز، فرزند، نورچشم
فرهنگ واژه مترادف متضاد