که به تازگی خریده شده است، بنده و زرخریدی که به تازگی خریده اند، کنایه از کنیزک تازه و سوگلی: خواندی آن نوخریده را از ناز بانوی روم و نازنین طراز. نظامی
که به تازگی خریده شده است، بنده و زرخریدی که به تازگی خریده اند، کنایه از کنیزک تازه و سوگلی: خواندی آن نوخریده را از ناز بانوی روم و نازنین طراز. نظامی
نوشته. مرقوم. ثبت شده. نگاشته شده: نگاریده نام خدای از نخست که بی نام او دین نیاید درست. اسدی. اثرهای آن شاه آفاق گرد ندیدم نگاریده در یک نورد. نظامی. گرت صورت حال بد یا نکوست نگاریدۀ دست تقدیر اوست. سعدی. ، نقاشی کرده شده. آراسته و مزین. منقش: بسوزم نگاریده کاخ تو را ز بن برکنم بیخ و شاخ تو را. دقیقی. ، پرنقش ونگار: چو بیژن بدید آن نگاریده گور به دلش اندر افتاد از آن گور شور. فردوسی. سپر دارند ایشان در گه جنگ چو دیواری نگاریده به صد رنگ. (ویس و رامین). یکی دیبا طرازیدم نگاریده به حکمتها که هرگز نامد و ناید چنین از روم دیبائی. ناصرخسرو. ، بزک کرده. (یادداشت مؤلف). آرایش شده. آراکرده: جوان چون بدید آن نگاریده روی به سان دو زنجیر مرغول موی. رودکی. ای نگاریده نگاری که ز تو مجلس من گه چو کشمیر بود گاه چو فرخاربود. امیرمعزی. ، تصویرکرده شده. منقوش: نگاریده بر برگها چهر اوی همی بوی مشک آمد از مهر اوی. فردوسی. نگاریده هم زین نشان بر حریر نهاده به نزدیکی یادگیر. فردوسی. نگاریده بر چند جا بر مصور شه شرق را اندر آن کاخ پیکر. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 54)
نوشته. مرقوم. ثبت شده. نگاشته شده: نگاریده نام خدای از نخست که بی نام او دین نیاید درست. اسدی. اثرهای آن شاه آفاق گرد ندیدم نگاریده در یک نورد. نظامی. گرت صورت حال بد یا نکوست نگاریدۀ دست تقدیر اوست. سعدی. ، نقاشی کرده شده. آراسته و مزین. منقش: بسوزم نگاریده کاخ تو را ز بن برکنم بیخ و شاخ تو را. دقیقی. ، پرنقش ونگار: چو بیژن بدید آن نگاریده گور به دلْش اندر افتاد از آن گور شور. فردوسی. سپر دارند ایشان در گه جنگ چو دیواری نگاریده به صد رنگ. (ویس و رامین). یکی دیبا طرازیدم نگاریده به حکمتها که هرگز نامد و ناید چنین از روم دیبائی. ناصرخسرو. ، بزک کرده. (یادداشت مؤلف). آرایش شده. آراکرده: جوان چون بدید آن نگاریده روی به سان دو زنجیر مرغول موی. رودکی. ای نگاریده نگاری که ز تو مجلس من گه چو کشمیر بود گاه چو فرخاربود. امیرمعزی. ، تصویرکرده شده. منقوش: نگاریده بر برگها چهر اوی همی بوی مشک آمد از مهر اوی. فردوسی. نگاریده هم زین نشان بر حریر نهاده به نزدیکی یادگیر. فردوسی. نگاریده بر چند جا بر مصور شه شرق را اندر آن کاخ پیکر. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 54)
پارچه به اندازۀ لباس که هنوز نبریده باشند دوختن را. نابرید: و نماز دیگر آن روز صلتی از آن وی رسولدار برد، دویست هزار درم و اسبی با ستام زرو پنجاه پارچه جامۀ نابریده. (تاریخ بیهقی ص 44). بسی چینی نورد نابریده بجز مشک از هوا گردی ندیده. نظامی
پارچه به اندازۀ لباس که هنوز نبریده باشند دوختن را. نابرید: و نماز دیگر آن روز صلتی از آن وی رسولدار برد، دویست هزار درم و اسبی با ستام زرو پنجاه پارچه جامۀ نابریده. (تاریخ بیهقی ص 44). بسی چینی نورد نابریده بجز مشک از هوا گردی ندیده. نظامی
ناجاویده فروبردن. (جهانگیری)) (رشیدی) (برهان قاطع) (انجمن آرا). بلع. (جهانگیری) (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج). بلع کردن. (ناظم الاطباء). آن را اوباریدن نیز گویند. (جهانگیری). نواریدن ظاهراً صورت منفی ’واریدن’ است به معنی ’فاریدن’. امام بیهقی در تاج المصادر لغت ’سرط’ و ’لقف’ عربی را به ’فروواریدن’ ترجمه کرده است و از همین ریشه است ’اوباردن’. سرط و لقف به معنی بلع است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : گرفته به چنگال می داردش بدان تا به یک بار بنواردش. زراتشت بهرام (از جهانگیری)
ناجاویده فروبردن. (جهانگیری)) (رشیدی) (برهان قاطع) (انجمن آرا). بلع. (جهانگیری) (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج). بلع کردن. (ناظم الاطباء). آن را اوباریدن نیز گویند. (جهانگیری). نواریدن ظاهراً صورت منفی ’واریدن’ است به معنی ’فاریدن’. امام بیهقی در تاج المصادر لغت ’سرط’ و ’لقف’ عربی را به ’فروواریدن’ ترجمه کرده است و از همین ریشه است ’اوباردن’. سرط و لقف به معنی بلع است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : گرفته به چنگال می داردش بدان تا به یک بار بنواردش. زراتشت بهرام (از جهانگیری)
تازه وارد. که به تازگی از سفر آمده است: که جادوئی است اینجا کاردیده ز کوهستان بابل نورسیده. نظامی. ، نو. تازه. (ناظم الاطباء) : از فراش کهن بلات رسید تا از این نورسیده خود چه رسد؟ خاقانی. ، نوزاد. مولود نو. مولودجدید. جدیدالولاده: پسر نورسیده شاید بود که نودساله چون پدر گردد. سعدی. ، نوبالیده. نهال تازه سال: بالا چون سرو نورسیده بهاری کوهی لرزان میان ساق و میان بر. منجیک. همه موبدان شاد گشتند سخت که سبز آمد آن نورسیده درخت. فردوسی. از ارغوان و یاسمن و خیری و سمن وز سرو نورسیده و گل های کامکار. فرخی. ، تازه روئیده. (ناظم الاطباء). نودمیده. نوشکفته. رجوع به نورسیده شود، نورس. نوبر. نوباوه: زآن تازه ترنج نورسیده نظاره ترنج کف بریده. نظامی. ، کم سال. تازه بالغ. تازه جوان. نوجوان که پخته و مجرب نیست: بدو گفت کای نورسیده شبان چه آگاهی استت به روز وشبان ؟ فردوسی. که ای کم خرد نورسیده جوان چو رفتی به نخجیر با اردوان. فردوسی. چو جنگ آمدی، نورسیده جوان برفتی ز درگاه بااردوان. فردوسی. بر نارسیدن از چه و چون و چند عار است نورسیدۀ برنا را. ناصرخسرو. عاجزش کرده نورسیده زنی از تنی اوفتاده تهمتنی. نظامی. - نورسیده به کار، تازه کار. کم تجربه: تو برنائی و نورسیده به کار چو خواهی که بر یابی از روزگار. فردوسی. - نورسیده شدن، بالغ شدن: گفتند رسم ایشان است که هر کودکی که نورسیده شود تا آنگاه که زنی به زنی کند حاجت خویش بدین مرد روا کند. (تاریخ بخارا ص 89)
تازه وارد. که به تازگی از سفر آمده است: که جادوئی است اینجا کاردیده ز کوهستان بابل نورسیده. نظامی. ، نو. تازه. (ناظم الاطباء) : از فراش کهن بلات رسید تا از این نورسیده خود چه رسد؟ خاقانی. ، نوزاد. مولود نو. مولودجدید. جدیدالولاده: پسر نورسیده شاید بود که نودساله چون پدر گردد. سعدی. ، نوبالیده. نهال تازه سال: بالا چون سرو نورسیده بهاری کوهی لرزان میان ساق و میان بر. منجیک. همه موبدان شاد گشتند سخت که سبز آمد آن نورسیده درخت. فردوسی. از ارغوان و یاسمن و خیری و سمن وز سرو نورسیده و گل های کامکار. فرخی. ، تازه روئیده. (ناظم الاطباء). نودمیده. نوشکفته. رجوع به نورسیده شود، نورس. نوبر. نوباوه: زآن تازه ترنج نورسیده نظاره ترنج کف بریده. نظامی. ، کم سال. تازه بالغ. تازه جوان. نوجوان که پخته و مجرب نیست: بدو گفت کای نورسیده شبان چه آگاهی استت به روز وشبان ؟ فردوسی. که ای کم خرد نورسیده جوان چو رفتی به نخجیر با اردوان. فردوسی. چو جنگ آمدی، نورسیده جوان برفتی ز درگاه بااردوان. فردوسی. بر نارسیدن از چه و چون و چند عار است نورسیدۀ برنا را. ناصرخسرو. عاجزش کرده نورسیده زنی از تنی اوفتاده تهمتنی. نظامی. - نورسیده به کار، تازه کار. کم تجربه: تو برنائی و نورسیده به کار چو خواهی که بر یابی از روزگار. فردوسی. - نورسیده شدن، بالغ شدن: گفتند رسم ایشان است که هر کودکی که نورسیده شود تا آنگاه که زنی به زنی کند حاجت خویش بدین مرد روا کند. (تاریخ بخارا ص 89)
چرا ناکرده. چیزی نخورده. دهان یا لب به خوردنی نزده. لب به خوردنی و آشامیدنی نزده. که چیزی نخورده است. گرسنه و تشنه: دهان ناچریده دو دیده پر آب همی بود تا سر کشید آفتاب. فردوسی. سه روز است تا ناچریده لبان همی رزم سازم به روز و شبان. فردوسی. بدین سان همی رفت روز و شبان پر از غم دل و ناچریده لبان. فردوسی
چرا ناکرده. چیزی نخورده. دهان یا لب به خوردنی نزده. لب به خوردنی و آشامیدنی نزده. که چیزی نخورده است. گرسنه و تشنه: دهان ناچریده دو دیده پر آب همی بود تا سر کشید آفتاب. فردوسی. سه روز است تا ناچریده لبان همی رزم سازم به روز و شبان. فردوسی. بدین سان همی رفت روز و شبان پر از غم دل و ناچریده لبان. فردوسی
که خریداری نشده باشد. که خریده نشده است. که برایگان به دست آمده باشد. رایگان. مفت. مجانی: درّ است ناخریده و مشک است رایگان هر چند برفشانی و هر چند برچنی. منوچهری. اندوه گل نچیده میداشت پاس گل ناخریده میداشت. نظامی
که خریداری نشده باشد. که خریده نشده است. که برایگان به دست آمده باشد. رایگان. مفت. مجانی: دُرّ است ناخریده و مشک است رایگان هر چند برفشانی و هر چند برچنی. منوچهری. اندوه گل نچیده میداشت پاس گل ناخریده میداشت. نظامی