جدول جو
جدول جو

معنی نوتراش - جستجوی لغت در جدول جو

نوتراش
یکی از مشاغل کشاورزی در گذشته که شخص منحصرا به ساختن ناوهای
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هورتاش
تصویر هورتاش
(دخترانه)
همچون خورشید، آنکه چون خورشید نورانی است، هور (فارسی) + تاش (ترکی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوتاش
تصویر نوتاش
(پسرانه)
همیشه، دایم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خودتراش
تصویر خودتراش
آلتی کوچک با تیغ تیز برای تراشیدن ریش و موهای بدن، مدادتراش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیترات
تصویر نیترات
هر یک از نمک های اسیدنیتریک
فرهنگ فارسی عمید
ذرۀ بنیادی خنثی با جرمی برابر پروتون که در هستۀ تمام عناصر به جز هیدورژن وجود دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نودران
تصویر نودران
شاگردانه و انعامی که به شاگرد خیاط بدهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرتراش
تصویر سرتراش
کسی که موی سر دیگران را می تراشد، سلمانی
فرهنگ فارسی عمید
(عِخوا / خا)
کسب کردن. طلب رزق کردن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ائتراش. قبول ارش نمودن برای خماشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در پی کس رفتن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). در پی اثر رفتن. (ناظم الاطباء). بر اثر پی کس رفتن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(صَ پَ رَ)
شکار کردن: احتراش ضب، شکار کردن سوسمار، میان بستن بجامه
لغت نامه دهخدا
(هََ)
برشدن تاک بر وادیج. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). (آنندراج). بر چفته شدن انگور. (تاج المصادر بیهقی). برشدن انگور بر چوب بندی که تاک بر بالای آن اندازند. (از متن اللغه) ، تلاش و تفحص کردن بن شاخهای خرمابن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جستجوی بن شاخه های خرما. (از اقرب الموارد) ، برجستن بر کسی بناحق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
غری. در فارسی سریشم و در هندی سریش است. (الفاظ الادویه). و رجوع به غری شود. صحیح کلمه اشراس است که در دزی ضبط شده است. رجوع به اشراس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برکندن. و کشیدن چیزی را از کسی و ربودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، برافتادن موی از بیماری. پی درپی افتادن پشم، بلند برآمدن روز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلند و دراز شدن روز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با هم به نیزه کارزار کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، خاص کردن چیزی را بچیزی، بخش نهادن مهمان را، برگزیدن، بازدوختن توشه دان و پشیزه را میان دو پشیزۀ آن درآوردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ شُ دَ / دِ)
چوب و غیر آن که تراشیده نشده باشد. ناتراشیده. (فرهنگ نظام). تراشیده نشده. ناسترده. جلا داده نشده. (ناظم الاطباء). ناهموار. (غیاث) (آنندراج). نتراشیده. ناصاف. که تراشیده نشده است:
یکی ناچخ شه که بر وی رسید
ز زنگی رگ زندگانی برید
همان خرد کان ناتراش دگر
چنین چند را خاک خارید سر.
نظامی (از آنندراج).
، ناتراشیده. آدم کلفت و بلند بی اندام. (فرهنگ نظام) ، بی ادب. (آنندراج). بی ادب و سفله. (غیاث). مردم درشت ناهموار و ناقبول و بی اصول و بی ادب. (ناظم الاطباء). نخراشیده و نتراشیده. بی ادب. بی تربیت. که آداب معاشرت نمیداند. که در برخورد خشن و ناملایم است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه. دارای 150 تن سکنه. آب آن از نهر. محصول آنجا غلات، توتون، انگور، چغندر و حبوبات. شغل اهالی آنجا زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
سرمد. همیشه. دایم. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). جاوید. (انجمن آرا) (آنندراج). از برساخته های دساتیر است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 271 شود
لغت نامه دهخدا
آنکه سنگ را تراشد تا در ساختمان به کاربرند، کسی که مجسمه ها و اشیایی از سنگ سازد، کلنگ و میل آهنی که سنگ تراشان بدان سنگ تراشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختراش
تصویر اختراش
هم خراشی: خراشیدن همدیگر را، پیشه گری، به زورخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که تراشیده نشده باشد، ناصاف ناهموار، شخص ستبر و بلندبی اندام، بی ادب بی تربیت
فرهنگ لغت هوشیار
نوربخش، ستاره نورافشان، چراغ: بهر گام از برای نور پاشی ستاده زنگیی با دور باشی. (نظامی. گنجینه گنجوی. چا. . 2 ص 361)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نودران
تصویر نودران
پولی که بعنوان انعام بشاگردان اصناف دهند، مژدگانی، صله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوترون
تصویر نوترون
ذره ای در هسته اتم که دارای بار الکتریکی نیست
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی کوتزایه نام همه املاح اسید نیتریک ترکیبی که از اسید نیتریک با یک فلز یا یک باز نتیجه میشود (نیتراتها)، یا نیترات باریوم. ملحی که از اسید نیتریک با فلز باریوم نتیجه میشود. این نمک در آب محلول است (مانند همه نیتراتها)، یا نتیرت دارژان. ملح نقره اسید نیتریک سنگ جهنم. یا نتیراتها. املاح اسید نیتریک هستند و همه در آب محلولند و مانند خود اسید نیتریک ناپایدار و بی ثابت هستند و بر اثر گرما تجزیه میشوند و از تجزیه آنها اکسیژن بدست می آید و بنابراین اکسید کننده میتوانند باشند. با توجه به اینکه اسید نیتریک با فلزات مخصوصا با مس به آسانی گاز خرمایی رنگ اکسید ازت میدهد برای تشخیص نیتراتها به محلول کمی اسید سولفوریک و یک قطعه مس افزوده حرارت میدهند. اگر محلول نیترات باشد گاز خرمایی رنگ میدهد. باید دانست که در عمل ابتدا گاز بی رنگ اکسید ازت بدست می آید و بعدا این گاز بی رنگ با اکسیژن ترکیب میشود و تولید گاز خرمایی رنگ میکند
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی بارافکنی ترکی ماندن اقامت توقف (در سفر)، محل اقامت محل استراحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراش
تصویر افتراش
هم بستری، شکستگی
فرهنگ لغت هوشیار
وادیج بستن (وادیج چوب بست یا داربستی است که تاک برآن اندازد، برشدن تاک خزیدن تاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوتراب
تصویر بوتراب
بابا خاکی بر نام پیشوای شیعیان
فرهنگ لغت هوشیار
نام کلی همه املاح اسیدنیتریک ترکیبی که از اسیدنیتریک با یک فلز یا یک باز نتیجه می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خودتراش
تصویر خودتراش
((~. تَ))
اسبابی که با آن ریش و سبیل را می تراشند، ماشین اصلاح
فرهنگ فارسی معین
((نُ رُ))
از ذرات بنیادی که فاقد بار الکتریکی هستند و با پروتون در ساختمان هسته اتم ها شرکت دارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوتراب
تصویر بوتراب
((تُ))
پدر خاک، کنیه حضرت آدم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نورتاب
تصویر نورتاب
آباژور
فرهنگ واژه فارسی سره