جدول جو
جدول جو

معنی نواجست - جستجوی لغت در جدول جو

نواجست
(نَ جَ)
نواجسته. تاکستانی که درختهای آن را از نو نشانده باشند. (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 378 و نیز رجوع به نواجسته شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نواخت
تصویر نواخت
نوازش، دلجویی، نواختن آلات موسیقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواست
تصویر خواست
خواهش، اراده، میل، گدایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موانست
تصویر موانست
با کسی انس گرفتن، با هم انس و الفت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواجسته
تصویر نواجسته
باغی که درختان آن را تازه کاشته باشند
فرهنگ فارسی عمید
(غَ / غِ رَ تَ)
جستجو و تفحص نمودن. جستجوی چیز گمشده کردن. (آنندراج). بازجستن و جستجو کردن چیزی را پس از غایب بودن و تفحص نمودن از چیز گمشده. (ناظم الاطباء). تفقد. (زوزنی) (ترجمان قرآن عادل بن علی). تفحص کردن. تفتیش. واپرسیدن:
چو واجستیم از آن صورت که حال است
رصد بنمود کاین معنی محال است.
نظامی.
آتش عشق در دل ما جو
عاشقان ضعیف را واجو.
عراقی همدانی.
و رجوع به تفحص و واپرسیدن و واجست و تفقد و بازجستن شود
لغت نامه دهخدا
(جَ)
یوزتک. یوزدو. که جست وخیزی به تندی یوز داشته باشد. که چون یوز تند بجهد. سخت جلد و چالاک:
یوزجست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک
ببرجه، آهودو و روباه حیله، گوردن.
منوچهری.
و رجوع به یوز شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند، در 30 هزارگزی جنوب شرقی بیرجند و 2 هزارگزی جنوب جادۀ زاهدان، در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 883 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و بنشن و زعفران و اقسام میوه ها، شغل مردمش زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 428)
لغت نامه دهخدا
نونشسته. تازه به شاهی رسیده. به تازگی بر تخت جلوس کرده:
جوان خیره سر بود و هم نونشست
فرستاده را تیز بنمود دست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ تَ / تِ)
نواجسته. باغ نونشانده. (برهان قاطع) (آنندراج). باغ نودرخت نشانده شده. (ناظم الاطباء). نواجسته. نوآجسته. رجوع به نوآجسته شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
ستیزه کردن. نزاع نمودن (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ / تِ)
دیواری که از خشت و آجر برآورده باشند. (برهان) (آنندراج). رجوع به نواشته شود، خشت های روی هم نهاده شده در بنای عمارت، و خشت های دیوار. (ناظم الاطباء) ، سفال و تودۀ سفال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو جَ تَ / تِ)
مرکب از نو به معنی تازه و جدید و آجسته به معنی مغروس و درنشانیده. طیان گوید:
تازه شده چو باغ نوآجسته.
(از یادداشت مؤلف).
نیز رجوع به نواجسته شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فُدَ / دِ)
نجسته. جستجو نکرده. طلب نکرده. نطلبیده. در پی جست و جو برنیامده:
ناجسته به آن چیز که آن با تو نماند
بشنو سخن خوب و مکن کار به صفرا.
ناصرخسرو.
در جستجوی حق شو و شبگیر کن از آنک
ناجسته خاک ره بکف آید نه کیمیا.
خاقانی.
به باران مژه در ابر می جستم وصالش را
کنون ناجسته دربارم چنان آمد که من خواهم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
گرفتار. کسی که خلاص نیافته است. مقابل جسته به معنی رها و خلاص یافته و جهیده، نجسته. رها نشده. نجهیده:
ناجسته ز فکرتت روانتر
تیری ز کمان آفرینش.
؟
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکّب از: دوا، به معنی دارو + جات هندی، به معنی قوم و گروه، ادویه. مواد دارویی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ کَ دَ)
مصدر مرخم توانستن. توانائی. توان. اسم از توانستن. اسم مصدر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
تا توانستم ندانستم چه بود
چونکه دانستم توانستم نبود.
عطار (از یادداشت ایضاً).
رجوع به توانستن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ تَ / تِ)
باغ نونشانده. (فرهنگ اسدی) (صحاح الفرس) (فرهنگ شعوری) (انجمن آرا) (رشیدی). نوخیز. (انجمن آرا). باغی را گویند که درختان آن را نو نشانده باشند. و به این معنی بجای جیم، خای نقطه دار (نواخسته) هم آمده است. (برهان قاطع) (از آنندراج). رجوع به نوآجسته شود
لغت نامه دهخدا
(لُ نَ)
مؤاخذه. بازخواست. واپرس:
کس نگوید سنگ را دیرآمدی
یا که چوبا، تو چرا بر من زدی
این چنین واجست ها مجبور را
کس نگوید یا زند معذور را.
مولوی.
و رجوع به واجستن و بازجستن و واپرسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ /جِ هََ)
مواجهه. روبارویی و مقابلی ومقابله. (ناظم الاطباء). و رجوع به مواجه و مواجهه شود، مقابلۀ دو کوکب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دیواری که از خشت و آجر برآورده باشند. توضیح مهذب الاسما والسامی در معنی} سمیط {عربی این کلمه را آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناجسته
تصویر ناجسته
طلب نکرده، جستجو نکرده مقابل رها و خلاص یافته و جهیده، رها نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موانست
تصویر موانست
محبت، همدمی، انس، مصاحبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواجهت
تصویر مواجهت
روبرو شدن با کسی روباروی گردیدن، روبارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواجات
تصویر دواجات
ادویه، مواد داروئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالست
تصویر ذوالست
یک ششم پرده زبانزد خنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواستن
تصویر نواستن
بی میل بودن در خوراک (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجست
تصویر واجست
مواخذه، بازخواست، واپرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواست
تصویر خواست
اراده، خواهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواسته
تصویر نواسته
((نُ تَ یا تِ))
نواشته، دیواری که از خشت و آجر برآورده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواست
تصویر خواست
مقصود، نیت، طلب، قصد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نواخت
تصویر نواخت
اکرام
فرهنگ واژه فارسی سره
آشنایی، الفت، انس، دمسازی، مانوس شدن، انس گرفتن، دمساز شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متجدد، نوگرا
متضاد: کهنه پرست، کهنه گرا، مرتجع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازبینی، تفحص، جستجو کردن، واجویی، یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد