جدول جو
جدول جو

معنی نهیبیدن - جستجوی لغت در جدول جو

نهیبیدن
(زَ دَ)
ترسیدن. هراسیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به نهیب شود، بیم کردن. ترسانیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به نهیب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آشیبیدن
تصویر آشیبیدن
جنگیدن، ستیزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکیبیدن
تصویر شکیبیدن
صبر کردن، آرام گرفتن، طاقت آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهنبیده
تصویر نهنبیده
پوشیده و پنهان شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهازیدن
تصویر نهازیدن
ترسیدن، واهمه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریبیدن
تصویر فریبیدن
فریفتن، حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، تنبل ساختن، گول زدن، دستان آوردن، نارو زدن، سالوسی کردن، مکر کردن، ترفند کردن، تبندیدن، اورندیدن، پشت هم اندازی کردن، گربه شانه کردن، خدعه کردن، غدر کردن، مکایدت کردن، شید آوردن، حقّه زدن، چپ رفتن، کید آوردن، غدر داشتن، غدر اندیشیدن، نیرنگ ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهنبیدن
تصویر نهنبیدن
پنهان کردن، نهان کردن، پوشیده و پنهان ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهیب زدن
تصویر نهیب زدن
با زبان به کسی حمله کردن و تشر زدن
فرهنگ فارسی عمید
(فِ مَ دَ)
نبشتن. نوشتن. نویسیدن: پس این دو نام بر کرانه های او نبیس. (التفهیم). پس پیغامبر علیه السلام علی را گفت بنبیس که این هر دو نام بزرگ خدای عزوجل است. (قصص الانبیاء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل چسبیدن. رجوع به چسبیدن شود، دلپذیر نیامدن. موافق طبع نبودن
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل تابیدن. رجوع به تابیدن شود، طاقت نیاوردن. برنتافتن
لغت نامه دهخدا
(مَ ثَ زَ دَ)
متحمل شدن. صابر و بردبار گشتن. (ناظم الاطباء). صبر کردن. تحمل نمودن. قرار و آرام گرفتن. (آنندراج) (از برهان). صبر. اصطبار. مصابرت. صبرکردن. شکیبایی. پاییدن. بماندن. خودداری کردن. (یادداشت مؤلف) :
همی ندانم در هجر چند پیچم چند
همی ندانم کز دوست چون شکیبم چون.
رودکی.
بخارا خوشتر ازلوکر خداوندا تو میدانی
ولیکن کرد نشکیبید از دوغ بیابانی.
غزالی لوکری.
چو دیدش برآشفت مرد جوان
که یک روز نشکیبی از اردوان.
فردوسی.
از امروز بشکیب تا پنج روز
چو پیدا شود هور گیتی فروز.
فردوسی.
که بشکیبد از روی چون این پسر
بدین برز بالا و چندین هنر.
فردوسی.
اگر بشنوی پند و اندرز من
تو دانی که نشکیبد از شوی زن.
فردوسی.
بویژه که باشد ز تخم کیان
جوان کی شکیبد ز جفت جوان.
فردوسی.
مرا داد یزدان به صد شیر زور
همی شیر خود کی شکیبد ز گور.
فردوسی.
اگر خود شکیبیم یک چند نیز
نکوشیم و دیگر نگوییم چیز.
فردوسی.
نه رنج از تو پسندم نه از تو بشکیبم
درین تفکر گم گشته ام میان دو راه.
فرخی.
بشکیب تا ببینی کآخر کجا رسد
این کار از آن بزرگ نژاد بزرگوار.
فرخی.
خونخواره گشتی و نشکیبی همی ز خون
آهسته خور که خون دل من همی خوری.
فرخی.
نشکیبند ز لوس و نشکیبند ز فحش
نشکیبند ز لاف و نشکیبند ز منگ.
قریعالدهر.
دانم که نشکیبد و از این کار بپیچد (بوسهل) که خداوند بسیار اذناب را به تخت خود راه داده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 148).
به شهر کسان گرچه بسیار بود
دل از خانه نشکیبد و زاد و بود.
اسدی.
بشکیب ازیرا که همی دست نیابد
بر آرزوی خویش مگر مرد شکیبا.
ناصرخسرو.
ولیکن اگر مردم محرور را از فقاع نشکیبد از بهر وی مویز یا شکر اندر آب کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
گیرم از من به عجز بشکیبی
تا ندارد بر تو عجز خبر.
مسعودسعد.
ای آنکه ترا مشاطه حورا زیبد
سنگ است آن دل کز چو تویی بشکیبد.
مسعودسعد.
کودک از زرد و سرخ نشکیبد
مرد را سرخ و زرد نفریبد.
سنایی.
بلی چندان شکیبم در فراقش
که برقی یابم از نعل براقش.
نظامی.
به ناخن پریچهره میکند پوست
که هرگز بدین کی شکیبم ز دوست.
سعدی (بوستان).
پروانه نمی شکیبد از دور
ور قصد کند بسوزدش نور.
سعدی.
هرگز از دوست شنیدی که کسی بشکیبد
دوستی نیست در آن دل که شکیبایی هست.
سعدی.
دیده شکیبد ز تماشای باغ
بی گل نسرین به سر آرد دماغ.
سعدی (گلستان).
و رجوع به شکیبایی شود.
- شکیبیدن دل، قرار و آرام گرفتن آن. صبر و توانایی و تحمل داشتن:
جمش گفت دشمن ندارمش نیز
شکیبد دلم گر نیابمش نیز.
اسدی.
دل از آن راحت جان نشکیبد
تشنه از آب روان نشکیبد.
نظامی.
چو دیده دید و دل از دست رفت و چاره نماند
نه دل ز مهر شکیبد نه دیده از دیدار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ دَ)
فریفتن. (آنندراج) (انجمن آرا). فریب دادن. گول زدن:
بدین تخت شاهی مخور زینهار
همی خیره بفریبدت روزگار.
فردوسی.
چو با او نشاید نبرد آزمود
به چیز فراوانش بفریب زود.
اسدی.
چو طاووس خوبی، اگر دین بیابی
وگر تنت بفریبدت همچو ماری.
ناصرخسرو.
آن را که چنین زنیش بفریبد
شاید که خرد بمرد نشمارد.
ناصرخسرو.
به دین و کفر مفریبم کزین پس
مرا هم کفر و هم ایمان تو باشی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مُ سَوْ وَ گَ تَ)
یدک کشیدن اسب. فسیبانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ / هَُ گَ تَ)
مرکّب از: ب + زیبیدن، زیبیدن. زیبا شدن. شایسته و سزاوار شدن. رجوع به زیبیدن شود، منسوب به نوعی از گوسپند اطلاق می شود که بجای پشم مو دارد و در زیر مو کرک است که اسامی آنها ازدو جنس ذیل کلمه میش آمده است. رجوع به میش شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نزیبیدن. زیبنده نبودن. ناسزاوار بودن. مقابل زیبیدن. رجوع به زیبیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَخ خ)
مقابل طلبیدن. رجوع به طلبیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
مقابل شکیبیدن. رجوع به شکیبیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
سزاوار و زیبنده نبودن. مقابل زیبیدن:
نزیبد تخت را هر تن نزیبد تاج را هر سر.
قطران.
به کیخسرو سزد تاج فریدون
نزیبد تاج شاهی بر سر دون.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
از ’نهنب’ به معنی نهفت و ’یدن’ پسوند مصدری به معنی نهان کردن. (از حاشیۀ برهان قاطع) (فرهنگ فارسی معین). پوشیدن. پنهان کردن. مخفی نمودن. سرپوش گذاشتن و سد کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به نهنبیده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نهفتیدن
تصویر نهفتیدن
پنهان کردن پوشیده داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نتابیدن
تصویر نتابیدن
طاقت نیاوردن، برنتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهنبیدن
تصویر نهنبیدن
مخفی کردن پنهان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکیبیدن
تصویر شکیبیدن
صبر کردن آرام گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
فریب دادن گول زدن گمراه کردن، مغبون کردن، فریب خوردن گول خوردن: بمدارای هیچکس مفریب از مراعات هر کسی بشکیب. (هفت پیکر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبیسیدن
تصویر نبیسیدن
نوشتن، نبشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهازیدن
تصویر نهازیدن
ترسیدن بیم بردن: (لبت گویی که نیم کفته گل است می و نوش اندر و نهفتستی) (زلف گویی ز لب نهازیده است بگله سوی چشم رفتستی)
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی اندک خوردن برای ناشتا شکستن، کاستن نقصان یافتن، گداختن تن لاغر شدن نزار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهیب زدن
تصویر نهیب زدن
نهیب زدن به (بر) کسی. فریاد کشیدن بسوی او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهنبیده
تصویر نهنبیده
نهان کرده پنهان ساخته: (بر چشمه تختی و مردی بر وی بمرده بچادر نهنبیده روی)، دفینه، سخن پنهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریبیدن
تصویر فریبیدن
((فِ یا فَ دَ))
فریب دادن، گول زدن، فریب خوردن، گول خوردن، فرفتن، فریفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهازیدن
تصویر نهازیدن
((نِ دَ))
ترسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهنبیدن
تصویر نهنبیدن
((نِ هَ دَ))
پوشیدن، پنهان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهنبیده
تصویر نهنبیده
((نِ هَ دِ))
پنهان، پوشیده، مخفی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکیبیدن
تصویر شکیبیدن
((شَ دَ))
صبر کردن، شکیفتن
فرهنگ فارسی معین