جدول جو
جدول جو

معنی نهالگه - جستجوی لغت در جدول جو

نهالگه
(نِ / نَ گَهْ)
نهالگاه. شکارگاه. کمین گاه صیاد. (برهان قاطع). و آن زمینی است که بکنند و در آن نشسته خود را پنهان کنند چون شکار بگذرد بر او تیر اندازند. (انجمن آرا) :
به کوه برشد و اندر نهالگه بنشست
خدنگ پیش بزه کرد همچو چرخ بچنگ.
فرخی (از انجمن آرا).
رجوع به نهاله شود
لغت نامه دهخدا
نهالگه
کمین گاه صیاد، شکار گاه
تصویری از نهالگه
تصویر نهالگه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهالین
تصویر نهالین
نهالی، بستر، تشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاله گه
تصویر نهاله گه
نهاله گاه، برای مثال به کوه برشد و اندر نهاله گه بنشست / فیلک پیش بزه کرده نیم چرخ به چنگ (فرخی - ۲۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهانگاه
تصویر نهانگاه
جایی که در آن پنهان شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاله
تصویر نهاله
نهال، شاخۀ درخت یا چوبی که صیادان به صورت مترسک برای راندن شکار به سوی دام یا شکارگاه درست می کردند، شکار
فرهنگ فارسی عمید
(نِ / نَ یَ گَهْ)
انتها. حد و مرز. کرانه:
که هرچ از زمین باشد و آسمان
نهایتگهی باشدش بی گمان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ گَهْ)
نمازگاه. مصلی:
زمین نمازگهی شد که بینی از بر او
همه جهان به نماز خدا و استغفار.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ / لِ)
صاحب فرهنگ شعوری گوید آن حلوا و شیرینی است که عرب بدو لوزینه گوید و به ترکی صمصمه خوانند و شعری بی معنی از ابوالمعالی نام شاعر مجعولی شاهد آورده است. خود کلمه نیز از مجعولات شعوری است. دیگران نیز مانند آنندراج به تبعیت شعوری در لغت نامه های خود آورده اند و بر اساسی نیست
لغت نامه دهخدا
نام نهری است در خطۀ بهار از کشور هندوستان که پس از طی 300 هزارگز وارد رود معروف گنگ میشود، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(بَ گَهْ)
بهارگاه. هنگام بهار. موسم بهار:
اگر ندانی بندیش تا چگونه بود
که سبزه خورده بفاژد بهارگه اشتر.
لبیبی.
این زمستان ما به بلخ خواهیم بود بهارگاه چون به غزنین آئیم تدبیر آوردن برادر ساخته آید. (تاریخ بیهقی). و رجوع به بهارگاه شود
لغت نامه دهخدا
(نُ لَ / لِ)
در تداول، نخاله بودن. لودگی. عمل و صفت نخاله. رجوع به نخاله شود
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ چَ / چِ)
پوشیده و چیز پنهان و مخفی و راز. (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 405 و نیز رجوع به نهانجای شود
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
با هم راز گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مسارّه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ/ نَ)
شکارگاه. (جهانگیری) (برهان قاطع). کمین گاه صیاد. (برهان قاطع). رجوع به نهاله شود
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ لَ / لِ)
درخت موزون نورسته. (برهان قاطع). نهال. (جهانگیری) (رشیدی). رجوع به نهال شود:
بر نوشته هیچ ننویسد کسی
یا نهاله کارد اندر مغرسی.
مولوی (از جهانگیری).
، کمینگاه بود که نخجیربانان در آن جایگاه سازند تا نخجیر نبیند. (لغت فرس اسدی ص 330). جائی بود که در کوه کنند نهانی صیادان از برای صید گرفتن تا نخجیر ایشان را نبیند و آن را کمین گاه صیادان خوانند. (اوبهی). کمین گاه که صیاد از بهر صید در آن پنهان شود. (صحاح الفرس). شکارگاه. کمین گاه صیاد. (برهان قاطع). به این معنی اصل نهاله گاه است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، شاخه های درخت که صیادان بر آن جامه های کهنه بربندند و بر یک جانب دام بر زمین فروبرند تا جانوران از آن رم کرده به جانب دام آیند. (از برهان) (از رشیدی) (از جهانگیری) (از انجمن آرا) ، کمین. (فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی) (یادداشت مؤلف) :
تا ز هوای توام به بند و به ناله
عشق تو بر جان من نهاد نهاله.
(لغت فرس اسدی).
، شکار. (برهان قاطع). رجوع به نهال و نهالگاه و نهاله گاه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ)
نهانجای. شرم مرد و زن. جای شرم. بتر جای. عورت. (یادداشت مؤلف) ، نهفت. نهفتگاه. جای نهان. (یادداشت مؤلف). جائی که در آن زر و سیم و چیزهای منقول قیمتی پنهان کنند بیم از تعرض دزدان و غارتگران را
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ بَ)
بطنی از اعراب که از اولاد مهلب شاعرند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). قومی از اولادمهلب بن ابی صفره، که به پهلوانی و دلاوری و بخشندگی نامورند. (از اقرب الموارد). و رجوع به آل مهلب شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ترسانیدن کسی را. (از ناظم الاطباء). ترسانیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ گَهْ)
نشاطگاه:
تا یک چندی نشاط می ساخت
وآنگه ز نشاطگه برون تاخت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ چَ / چِ)
نهالی. زیرپوش. (آنندراج). نهالیچه. نهالین. تشک. بستر، لحاف و بالاپوش و شمد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
توشک. لحاف. (غیاث اللغات) (آنندراج). نهالی. تشک. دوشک. مسند. بستر. بالش:
اگر شاه باشیم و گر زردهشت
نهالین ز خاک است و بالین ز خشت.
فردوسی.
نصر بن احمد از اسب فرود آمد و نهالین بیفکند و بنشست و امیر اسماعیل برسید و خویشتن از اسب بینداخت و پیش آمد و نهالین را بوسه داد. (تاریخ بخارا ص 100).
پوستین پاره ای بدش بر دوش
شب نهالین و روز بالاپوش.
شیخ بهائی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نهادگی
تصویر نهادگی
عمل نهان، لباسی که در روزهای عید و مهمانی و ملاقت بزرگان پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
کمینگاه صیاد، شکار گاه (بکوه برشد و اندر نهاله گه بنشست خدنگ پیش بزه کرده نیم چرخ بچنگ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهانگاه
تصویر نهانگاه
جای شرم، عورت، نهانجای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخالگی
تصویر نخالگی
نخاله بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهارگه
تصویر بهارگه
فصل بهار مقابل تابستانگاه پاییزگاه زمستانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاله
تصویر نهاله
نوعی مالیات یا عوارض (ایلخانان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهالچه
تصویر نهالچه
لحاف و بالا پوش و شمد، تشک، زیر پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهالگاه
تصویر نهالگاه
کمین گاه صیاد، شکار گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهانگه
تصویر نهانگه
جایی که در آن پنهان شوند: مخفی گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهالین
تصویر نهالین
تشک، دوشک، بالش، لحاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاله
تصویر نهاله
((نَ لَ یا لِ))
نوعی مالیات یا عوارض (ایلخانان)
فرهنگ فارسی معین
((نِ لِ))
شاخه درخت یا چوبی که شکارچی برای راندن شکار به سوی دام از آن استفاده می کند، شکار، صید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهانگاه
تصویر نهانگاه
مخفیگاه
فرهنگ واژه فارسی سره