نهاله گاه. رجوع به نهاله و نهاله گاه شود: آن گرد یل نگر که به تیر و سنان گرفت اندر نهاله گه بدل آهوان هژبر. ابوطاهر. از پی خدمت تو تا تو ملک صید کنی به نهاله گه تو راند نخجیر پلنگ. فرخی. به کوه برشد و اندر نهاله گه بنشست خدنگ پیش بزه کردو نیم چرخ به چنگ. فرخی. نهاله گه شیر آهو چریده گذرگاه شاهین کبوتر گرفته. سید حسن غزنوی
جایی که صیاد نهاله را بر زمین نصب کند، نهاله جای، کمینگاه، شکارگاه، برای مِثال نهاله گاه به خوشی چو لاله زاری گشت / ز خون سینۀ رنگ و ز خون چشم پلنگ (فرخی - ۲۰۷)
نهاله گه. (جهانگیری) (برهان قاطع). شکارگاه و کمین گاه. (برهان قاطع) : از کُه ِ ری در نهاله گاه تو آیند روز شکار تو صد هزار شکاری. فرخی. نهاله گاه بخوشی چو لاله زاری گشت ز خون سینۀ رنگ و ز خون چشم پلنگ. فرخی