- ننگی (نَ)
ننگین. سرافکنده و شرمسار و خجلت زده و بی اعتبار و بی ارج و خفیف:
بکوشم که ننگی نگردم به کار
به نزدیک آن نامور شهریار.
فردوسی.
بدو گفت بیژن مرا زین سخن
به پیش جهاندار ننگی مکن.
فردوسی.
بدو گفت رهام کای تاجور
بدین کار ننگی مگردان گهر.
فردوسی.
اگر کند بودی گشاد برم
از این زخم ننگی شدی گوهرم.
فردوسی.
فرومایه را دور دار از برت
مکن آنکه ننگی شود گوهرت.
اسدی
بکوشم که ننگی نگردم به کار
به نزدیک آن نامور شهریار.
فردوسی.
بدو گفت بیژن مرا زین سخن
به پیش جهاندار ننگی مکن.
فردوسی.
بدو گفت رهام کای تاجور
بدین کار ننگی مگردان گهر.
فردوسی.
اگر کند بودی گشاد برم
از این زخم ننگی شدی گوهرم.
فردوسی.
فرومایه را دور دار از برت
مکن آنکه ننگی شود گوهرت.
اسدی
