جدول جو
جدول جو

معنی ننه - جستجوی لغت در جدول جو

ننه
(نَ نَ / نَ نِ)
در تداول، مادر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). والده، مادربزرگ. جده. (فرهنگ فارسی معین) ، خدمتکار زن مخصوصاً اگر پیر باشد. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده از فرهنگ فارسی معین).
- ننه جان، مادرجان. کلمه ای که مادر هنگام مهربانی به فرزند خود می گوید. (ناظم الاطباء).
- ننه خانی شله پز، ننه خانم شله پز، شخص چلمن و بی عرضه و بی قابلیت: این جور که تو خیاطی می کنی ننه خانی شله پز هم می تواند بکند. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده از فرهنگ فارسی معین).
- ننه من غریبم درآوردن، آه و ناله کردن. (فرهنگ فارسی معین). خود را ناتوان و بینواو ضعیف وانمود کردن برای جلب ترحم دیگران.
- ننه صمد، ننه خانی شله پز. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده از فرهنگ فارسی معین).
- ننه قمر، ننه خانی شله پز. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده از فرهنگ فارسی معین).
- ننه مرده، مادرمرده. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
ننه
(نُ نَ کَ)
دهی است از دهستان بالک از بخش مریوان شهرستان سنندج که 100 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات، محصولش غلات و لبنیات و توتون، شغل اهالیش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
ننه
مادروالده، مادر بزرگ جده، خدمتکار زن مخصوصا اگر پیرباشد. یاننه جان. مادر جان مادر عزیز. یا ننه خانی شله پز. شخص چلمن و بی عرضه و بی قابلیت: این جور که تو خیاطی میکنی ننه خانی شله پز هم میتواند بکند. یا ننه من غریبم. لغت: مادرخ من از وطن دور افتاده و بی کسم. یا ننه من غریبم درآوردن، آه و ناله کردن: خوب کمتر ننه من غریبم دربیارخ
فرهنگ لغت هوشیار
ننه
((نَ نِ))
مادر، مادربزرگ
تصویری از ننه
تصویر ننه
فرهنگ فارسی معین
ننه
بی بی، جده، مادربزرگ، مادر، مامان، والده، خدمتکار، مستخدمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ننه
مادر بزرگ مادری، مادربزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنه
تصویر سنه
مجموع دوازده ماه، سال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزه
تصویر نزه
با صفا، خرم، پاک، پاکیزه، دور از بدی و کارهای ناشایسته، پاک دامن، بی آلایش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنه
تصویر غنه
آوازی که از بیخ لهات و بینی برآید، در موسیقی تحریری از موسیقی که در هنگام غنا از خیشوم ادا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنه
تصویر تنه
قسمت اصلی یک چیز مثلاً تنۀ هواپیما، بخش اصلی بدن انسان و جانوران، جسم درخت، از روی زمین تا جای روییدن شاخه ها
بافته شده، تنیده، تفته، تفنه، تنته، تنسته، تینه، برای مثال چند پری چون مگس از بهر قوت / در دهن این تنۀ عنکبوت (نظامی۱ - ۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنه
تصویر شنه
آواز، بانگ، آواز قلم، بانگ نای
شیهۀ اسب
لعنت، نفرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آنه
تصویر آنه
سکۀ رایج هندوستان، معادل یک شانزدهم روپیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنه
تصویر دنه
زمزمه، آواز، بانگ شادی و طرب، شادی و نشاط، برای مثال حاش للّه گر کند پیوند با طبع تو غم / طبع غم را از نشاط تو پدید آید دنه (کمال الدین اسماعیل - ۴۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنه
تصویر جنه
سپر، کنایه از آنچه شخص را محفوظ و مستور بدارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ننر
تصویر ننر
کسی که بی جهت خود را نزد دیگران عزیز کند، لوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنه
تصویر بنه
بار و اسباب سفر، جا، مکان، خانه، رخت، لباس، مال، دارایی
اصل، بنیاد، در علم زیست شناسی ساقه، تنه، در علم زیست شناسی ریشه، برای مثال هر شجر باغ ز سر تا بنه / مانده ز بی برگی خود برهنه (امیرخسرو- مجمع الفرس - بنه)، در علم زیست شناسی درختچه
از بنه: ازبن، از بیخ، از ریشه، از اصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنه
تصویر سنه
دعای بد، لعنت، نفرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنه
تصویر بنه
درخت پستۀ وحشی یا سقّز که از تنۀ آن سقز، از گل و برگ آن رنگ سرخ رنگرزی و از میوۀ روغنی آن ترشی درست می کنند، بنگلک، بوگلک، بوی گلک، چاتلانقوش
فرهنگ فارسی عمید
(مِ نَ نَ)
عنکبوت، سنگ پشت ماده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُنَ نَ)
گاو کلان سال ستبر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنه
تصویر عنه
باز داشتن مرد ازگای اگایی، ریسمان، دیگپایه
فرهنگ لغت هوشیار
تو دماغی آوای تو دماغی آوازی که از خیشوم بیرون آید: آواز بینی، تحریریست از موسیقی که در هنگام غنا و سراییدن به خیشوم بینی ادا کنند. یا ارباب غنه. آواز خوانان. یا نون (ن) غنه. (نون مع الغنه)، نونی که همراه صوتی که در خیشوم پیچد تلفظ گردد. چنین صوتی در زبان دری قدیم وجود داشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنه
تصویر تنه
تن و بدن انسان یا چیز دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنه
تصویر شنه
آواز، بانگ، شیهه اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنه
تصویر سنه
سال، حول، حجه، جمع سنوات لعنت و نفرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنه
تصویر حنه
زن همسر مرد، بانگ شتر ناله شتر دلنازکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنه
تصویر جنه
سپر
فرهنگ لغت هوشیار
صدا و ندا و زمزمه را گویند که از غایت خوشی و نشاط خاطر از آدمی سرزند، خوشحالی، شادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنه
تصویر بنه
بود خوش، بوی بد، بوی پشگل آهو بوی پشکل، بوی بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنه
تصویر آنه
زن ناله کننده
فرهنگ لغت هوشیار
بارزد بیرزد گونه ای از دو (صمغ) آن قغ اسب مانند مصطکی بغداد. شکم. یا قلعه بی در. دختر دوشیزه: خویش را بهر چه وابسته دختر کردن ک نفس را بندی این قلعه بی در کردن ک یا قلعه کهرباگون. دنیا عالم سفلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنه
تصویر تنه
جثه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سنه
تصویر سنه
سال
فرهنگ واژه فارسی سره
زنانه
فرهنگ گویش مازندرانی
دندانه
فرهنگ گویش مازندرانی