چیدن، چیدن گل، بالای هم چیدن، روی هم گذاشتن، انباشتن، فراهم آوردن، کنایه از آفریدن، آفرینش، برای مثال بودنت در خاک باشد یافتی / همچنان کز خاک بود انبودنت (رودکی - ۵۲۱)
چیدن، چیدن گل، بالای هم چیدن، روی هم گذاشتن، انباشتن، فراهم آوردن، کنایه از آفریدن، آفرینش، برای مِثال بودنت در خاک باشد یافتی / همچنان کز خاک بود انبودنت (رودکی - ۵۲۱)
با خود سخن گفتن از روی خشم و اوقات تلخی، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، رکیدن، زکیدن، لند لند کردن، غر غر کردن، دندیدن، دندش، برای مثال بر ضعیفی گیاه آن باد تند / رحم کرد ای دل تو از قوت ملند (مولوی - ۱۶۸)
با خود سخن گفتن از روی خشم و اوقات تلخی، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غُر و لُند کردن، ژَکیدن، رَکیدن، زَکیدن، لُند لُند کردن، غُر غُر کردن، دَندیدن، دَندِش، برای مِثال بر ضعیفی گیاه آن باد تند / رحم کرد ای دل تو از قوت ملند (مولوی - ۱۶۸)
زیر لب و آهسته با خود حرف زدن، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، رکیدن، زکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندش
زیر لب و آهسته با خود حرف زدن، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غُر و لُند کردن، ژَکیدن، رَکیدن، زَکیدن، لُند لُند کردن، لُندیدن، غُر غُر کردن، دَندِش
رنده کردن، رنده زدن، تراشیدن، تراشیدن چوب یا چیز دیگر برای صاف و هموار کردن آن، خراشیدن، برای مثال مرد عاقل به ناخن هذیان / جگر خویش اگر نرندد به (انوری - ۷۱۳)
رنده کردن، رنده زدن، تراشیدن، تراشیدن چوب یا چیز دیگر برای صاف و هموار کردن آن، خراشیدن، برای مِثال مرد عاقل به ناخن هذیان / جگر خویش اگر نرندد بِه (انوری - ۷۱۳)
کندن، بیرون آوردن خاک و ایجاد گودال، حفر کردن مثلاً زمین را کند، جدا کردن چیزی از چیز دیگر مثلاً چسب را از روی شیشه کند، درآوردن لباس مثلاً جورابش را کند، ایجاد کردن نقش و نگار یا نوشته بر سنگ یا چوب یا فلز، حکاکی کردن مثلاً نام او را پایین مجمسه کنده بودند، جدا شدن از فردی که قبلا مورد علاقه بوده، ترک کردن، خراب و ویران کردن
کندن، بیرون آوردن خاک و ایجاد گودال، حفر کردن مثلاً زمین را کند، جدا کردن چیزی از چیز دیگر مثلاً چسب را از روی شیشه کند، درآوردن لباس مثلاً جورابش را کند، ایجاد کردن نقش و نگار یا نوشته بر سنگ یا چوب یا فلز، حکاکی کردن مثلاً نام او را پایین مجمسه کنده بودند، جدا شدن از فردی که قبلا مورد علاقه بوده، ترک کردن، خراب و ویران کردن
پوشاندن چیزی با مالیدن چیز دیگر به روی آن، مثل کاهگل مالیدن به بام یا دیوار، آب زر یا آب نقره دادن به فلزات و شیره یا روغن مالیدن به چیزی، اندود کردن، برای مثال چو خرما به شیرینی اندوده پوست / چو بازش کنی استخوانی در اوست (سعدی۱ - ۳۸)
پوشاندن چیزی با مالیدن چیز دیگر به روی آن، مثل کاهگل مالیدن به بام یا دیوار، آب زر یا آب نقره دادن به فلزات و شیره یا روغن مالیدن به چیزی، اندود کردن، برای مِثال چو خرما به شیرینی اندوده پوست / چو بازش کنی استخوانی در اوست (سعدی۱ - ۳۸)
انداییدن. (فرهنگ سروری) (فرهنگ خطی) (شرفنامه) (فرهنگ میرزا ابراهیم). کاهگل و گلابه مالیدن. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (آنندراج). گل مال کردن. (فرهنگ رشیدی). اندود کردن. کاهگل و گلاوه مالیدن. (ناظم الاطباء). پوشاندن چیزی بوسیلۀ مالیدن ماده ای به روی آن چنانکه مالیدن کاهگل ببام و دیوار. (فرهنگ فارسی معین). مالیدن. (یادداشت مؤلف) : پس بساروج بیندود همه بام و درش جامه ای گرم بیفکند پلاسین زبرش. منوچهری. گفتم ای ماه تو را زلف ز مشک سیه است غالیه خیره چه اندایی بر مشک سیاه. فرخی. ز خون رخ بغنجار بندود خور ز گرد اندر آورد چادر بسر. (از فرهنگ اسدی نخجوانی). و گرش نیست مایه برخیره آسمان را بگل نینداید. ناصرخسرو (دیوان ص 139). بروان تو گر سر گورت جز بخون دو دیده اندایم. مسعودسعد. مثل او چنان بود که مردی از بن دیوار خاک برمیدارد و بام خانه می انداید. (سندبادنامه ص 34). در دل نهال عنبر و سوسن نشانده ام کاندوده شد بعنبر تر برگ سوسنش. سوزنی. روی من کاهست خاکی کاش از خون گل شدی تا بخون دل سر خاک وحید اندودمی. خاقانی. مه به اشک از خاک راه کهکشان گل گرفت و خاک او اندود بس. خاقانی. عاقل آنگه رود ب خانه نحل که بگل چهره را بینداید. خاقانی. از اندودن مشک و ماورد و عود بجودی شده موج طوفان جود. نظامی. نصیب دوزخ اگر طلق بر خود انداید چنان درو جهد آتش که چوب نفت اندود. سعدی. نگارینا بهر تندی که میخواهی جوابم ده که گر تلخ اتفاق افتد بشیرینی بیندایی. سعدی. از رعیت شهی که مایه ربود بن دیوار کند و بام اندود. سعدی.
انداییدن. (فرهنگ سروری) (فرهنگ خطی) (شرفنامه) (فرهنگ میرزا ابراهیم). کاهگل و گلابه مالیدن. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (آنندراج). گل مال کردن. (فرهنگ رشیدی). اندود کردن. کاهگل و گلاوه مالیدن. (ناظم الاطباء). پوشاندن چیزی بوسیلۀ مالیدن ماده ای به روی آن چنانکه مالیدن کاهگل ببام و دیوار. (فرهنگ فارسی معین). مالیدن. (یادداشت مؤلف) : پس بساروج بیندود همه بام و درش جامه ای گرم بیفکند پلاسین زبرش. منوچهری. گفتم ای ماه تو را زلف ز مشک سیه است غالیه خیره چه اندایی بر مشک سیاه. فرخی. ز خون رخ بغنجار بندود خور ز گرد اندر آورد چادر بسر. (از فرهنگ اسدی نخجوانی). و گرش نیست مایه برخیره آسمان را بگل نینداید. ناصرخسرو (دیوان ص 139). بروان تو گر سر گورت جز بخون دو دیده اندایم. مسعودسعد. مثل او چنان بود که مردی از بن دیوار خاک برمیدارد و بام خانه می انداید. (سندبادنامه ص 34). در دل نهال عنبر و سوسن نشانده ام کاندوده شد بعنبر تر برگ سوسنش. سوزنی. روی من کاهست خاکی کاش از خون گل شدی تا بخون دل سر خاک وحید اندودمی. خاقانی. مه به اشک از خاک راه کهکشان گل گرفت و خاک او اندود بس. خاقانی. عاقل آنگه رود ب خانه نحل که بگل چهره را بینداید. خاقانی. از اندودن مشک و ماورد و عود بجودی شده موج طوفان جود. نظامی. نصیب دوزخ اگر طلق بر خود انداید چنان درو جهد آتش که چوب نفت اندود. سعدی. نگارینا بهر تندی که میخواهی جوابم ده که گر تلخ اتفاق افتد بشیرینی بیندایی. سعدی. از رعیت شهی که مایه ربود بن دیوار کند و بام اندود. سعدی.
جمع هندو: شنوده ایم که هندوان خود را در آتش اندازند، هندوستان: بفرمود کز روم و از هندوان سواران جنگ ویلان و گوان... کمربسته خواهیم سیصد هزار ز دشت سواران نیزه گذار. (شا)
جمع هندو: شنوده ایم که هندوان خود را در آتش اندازند، هندوستان: بفرمود کز روم و از هندوان سواران جنگ ویلان و گوان... کمربسته خواهیم سیصد هزار ز دشت سواران نیزه گذار. (شا)