دهی است از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن که 1093 تن سکنه دارد. آبش ازقنات و چشمه، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن که 1093 تن سکنه دارد. آبش ازقنات و چشمه، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
تماشاچیان. نظارگیان. جمع واژۀ نظاره به معنی تماشاچی و بیننده و تماشاگر است: به خلوتگه خسروش تاختند ز نظارگان پرده پرداختند. نظامی (از آنندراج). در گوشۀامید چو نظارگان ماه چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده ایم. حافظ. دلها به یک نظاره ز نظارگان گرفت از یک گشاد تیر بلا صد نشان گرفت. کلیم (از آنندراج)
تماشاچیان. نظارگیان. جَمعِ واژۀ نظاره به معنی تماشاچی و بیننده و تماشاگر است: به خلوتگه خسروش تاختند ز نظارگان پرده پرداختند. نظامی (از آنندراج). در گوشۀامید چو نظارگان ماه چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده ایم. حافظ. دلها به یک نظاره ز نظارگان گرفت از یک گشاد تیر بلا صد نشان گرفت. کلیم (از آنندراج)
جمع بنده: خدای را نستودم که کردگار من است زبانم از غزل و مدح بندگانش بسود. رودکی. بندگان گناه کنند و خداوندان درگذرند. (تاریخ بیهقی). وبدست بندگان جز سعی و جهدی به اخلاص نباشد. (کلیله ودمنه). بندگان را که از قدر حذر است آن نه زیشان که آن هم از قدر است. سنایی. رجوع به بنده شود
جمع بنده: خدای را نستودم که کردگار من است زبانم از غزل و مدح بندگانش بسود. رودکی. بندگان گناه کنند و خداوندان درگذرند. (تاریخ بیهقی). وبدست بندگان جز سعی و جهدی به اخلاص نباشد. (کلیله ودمنه). بندگان را که از قدر حذر است آن نه زیشان که آن هم از قدر است. سنایی. رجوع به بنده شود
گروهی از سربازان که در مکانی جای گزیده و بحفظ و نگاهبانی آن گماشته شده باشند. (فرهنگستان). و آنرا پیشتر از این ساخلو میگفتند. و پاد بمعنی محافظت و نگاهبانی است. رجوع به بادگان شود
گروهی از سربازان که در مکانی جای گزیده و بحفظ و نگاهبانی آن گماشته شده باشند. (فرهنگستان). و آنرا پیشتر از این ساخلو میگفتند. و پاد بمعنی محافظت و نگاهبانی است. رجوع به بادگان شود
جمع واژۀ پیاده. مقابل سوارگان. خش. (منتهی الارب). رجاله. بنوالعمل. (منتهی الارب). شوکل. (منتهی الارب) : پیادگان با سلاح سخت بسیار در پیش ایستاده. (تاریخ بیهقی ص 376 چ ادیب). بتن عزیز خویش پیش کار برفت با غلامان و پیادگان و تکبیر کردند. (تاریخ بیهقی). تؤرور، پیادگان سلطان که بی وظیفه همراه لشکر باشند. عدی، گروهی از مردم که پیشتر حمله کنند از پیادگان. (منتهی الارب). - پیادگان حاج، متوکلین بر راه حجیج: پیادگان حاج بادیه بسر بردند و بتر شدند. (گلستان). - پیادگان عاج، پیاده های شطرنج
جَمعِ واژۀ پیاده. مقابل سوارگان. خش. (منتهی الارب). رجاله. بنوالعمل. (منتهی الارب). شوکل. (منتهی الارب) : پیادگان با سلاح سخت بسیار در پیش ایستاده. (تاریخ بیهقی ص 376 چ ادیب). بتن عزیز خویش پیش کار برفت با غلامان و پیادگان و تکبیر کردند. (تاریخ بیهقی). تؤرور، پیادگان سلطان که بی وظیفه همراه لشکر باشند. عدی، گروهی از مردم که پیشتر حمله کنند از پیادگان. (منتهی الارب). - پیادگان حاج، متوکلین بر راه حجیج: پیادگان حاج بادیه بسر بردند و بتر شدند. (گلستان). - پیادگان عاج، پیاده های شطرنج
جمع واژۀ آزاده. احرار. جوانمردان: دیر زیاد آن بزرگوار خداوند جان گرامی بجانش اندر پیوند... دائم بر جان او بلرزم ازیراک مادر آزادگان کم آرد فرزند. رودکی. منم گیو گودرز کشوادگان سر سرکشان پور آزادگان. فردوسی. نیامد همی بانگ شهزادگان مگر کشته شد شاه آزادگان. فردوسی. ، نجبا: و سپاه جمع شد از موالی و سرهنگان و آزادگان سیستان همه یکدل و یک نهاد و تشویش از میان برخاست. (تاریخ سیستان). من از پاک فرزند آزادگانم نگفتم که شاپوربن اردشیرم. ناصرخسرو. کجا باشد محل آزادگان را در چنین وقتی که بر هر گاهی و تختی شه و میر است مولائی. ناصرخسرو. وگر آرزوت است کآزادگان تراپیشکاران شوند و خدم. ناصرخسرو. از آنکه وحشت آزادگان خطرناک است. عبدالواسع جبلی. ، وارستگان. درویشان. (بمعنی مجازی فعلی) لاابالیان. رندان. بی قیدان: اگر ندارم سیم شکوفه نیست عجب که سرو نیز ز آزادگان و بی درم است. رفیع لنبانی. قرار در کف آزادگان نگیرد مال نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال. سعدی. بسرو گفت یکی میوه ای نمی آری جواب داد که آزادگان تهی دستند. سعدی. گفت هر یکی را دخلی معین است بوقتی معلوم و گهی تازه اند و گاه پژمرده و سرو را هیچ نیست و همه وقتی تازه است و این است صفت آزادگان. (گلستان). مجلس آزادگان را از گرانی چاره نیست. ابن یمین. بخواه جان و دل از بنده و روان بستان که حکم بر سر آزادگان روان داری. حافظ. - امثال: آزادگان تهی دستند. سعدی. مادر آزادگان کم آرد فرزند. رودکی. مجلس آزادگان را از گرانی چاره نیست. ابن یمین. ... وحشت آزادگان خطرناک است. عبدالواسع جبلی
جَمعِ واژۀ آزاده. احرار. جوانمردان: دیر زیاد آن بزرگوار خداوند جان گرامی بجانش اندر پیوند... دائم بر جان او بلرزم ازیراک مادر آزادگان کم آرد فرزند. رودکی. منم گیو گودرز کشوادگان سر سرکشان پور آزادگان. فردوسی. نیامد همی بانگ شهزادگان مگر کشته شد شاه آزادگان. فردوسی. ، نُجبا: و سپاه جمع شد از موالی و سرهنگان و آزادگان سیستان همه یکدل و یک نهاد و تشویش از میان برخاست. (تاریخ سیستان). من از پاک فرزند آزادگانم نگفتم که شاپوربن اردشیرم. ناصرخسرو. کجا باشد محل آزادگان را در چنین وقتی که بر هر گاهی و تختی شه و میر است مولائی. ناصرخسرو. وگر آرزوت است کآزادگان تراپیشکاران شوند و خدم. ناصرخسرو. از آنکه وحشت آزادگان خطرناک است. عبدالواسع جبلی. ، وارستگان. درویشان. (بمعنی مجازی فعلی) لاابالیان. رندان. بی قیدان: اگر ندارم سیم شکوفه نیست عجب که سرو نیز ز آزادگان و بی درم است. رفیع لنبانی. قرار در کف آزادگان نگیرد مال نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال. سعدی. بسرو گفت یکی میوه ای نمی آری جواب داد که آزادگان تهی دستند. سعدی. گفت هر یکی را دخلی معین است بوقتی معلوم و گهی تازه اند و گاه پژمرده و سرو را هیچ نیست و همه وقتی تازه است و این است صفت آزادگان. (گلستان). مجلس آزادگان را از گرانی چاره نیست. ابن یمین. بخواه جان و دل از بنده و روان بستان که حکم بر سر آزادگان روان داری. حافظ. - امثال: آزادگان تهی دستند. سعدی. مادر آزادگان کم آرد فرزند. رودکی. مجلس آزادگان را از گرانی چاره نیست. ابن یمین. ... وحشت آزادگان خطرناک است. عبدالواسع جبلی
این رمن ساختگی را به هر دو گونه برخی از سرایندگان در چامه های خود آورده اند بینندگان گروه بیننده تماشاگران: لعبی چند غریب و عجیب بنمود خروش از مردم نظاره بر آمد، بیننده تماشاگر. توضیح در شعر بتخفیف هم آید: آید برکشتگان هزار نظاره پره کشند و بایستند کناره... (منوچهری. د. 134)، جمع نظارگان: آمد بانگ خروس موذن میخوارگان صبح نخستین نمود روی به نظارگان. (منوچهری. چا. کازیمیرسکی ج 1 ص 177) توضیح در شعر بتخفیف هم آید: ماییم نظارگان غمناک زین حقه سبز و مهره خاک. (خاقانی فرنظا)
این رمن ساختگی را به هر دو گونه برخی از سرایندگان در چامه های خود آورده اند بینندگان گروه بیننده تماشاگران: لعبی چند غریب و عجیب بنمود خروش از مردم نظاره بر آمد، بیننده تماشاگر. توضیح در شعر بتخفیف هم آید: آید برکشتگان هزار نظاره پره کشند و بایستند کناره... (منوچهری. د. 134)، جمع نظارگان: آمد بانگ خروس موذن میخوارگان صبح نخستین نمود روی به نظارگان. (منوچهری. چا. کازیمیرسکی ج 1 ص 177) توضیح در شعر بتخفیف هم آید: ماییم نظارگان غمناک زین حقه سبز و مهره خاک. (خاقانی فرنظا)
جانوری که فرزند آورد یا تخم کند انثی مقابل نر فحل: ماده خر ماده گاو: مسعود... شب را بر ماده پیلی تیرزد نشسته بالشکری جریده روی بطوس نهاد، انسانی که فرزند آورد مونث مقابل نر: مذکر. توضیح این کلمه گاه باشیا و جمادات و ستارگان نیز اطلاق شود: مهر بهتر زماه لیک بلفظ ماده آمد یکی و دیگر نر. (سنائی. دیوان. مد. 220) جمع مادگان: مادگان در کده کدو نامند خامشان پخته پخته شان خامند. (هفت پیکر. ارمغان 192)
جانوری که فرزند آورد یا تخم کند انثی مقابل نر فحل: ماده خر ماده گاو: مسعود... شب را بر ماده پیلی تیرزد نشسته بالشکری جریده روی بطوس نهاد، انسانی که فرزند آورد مونث مقابل نر: مذکر. توضیح این کلمه گاه باشیا و جمادات و ستارگان نیز اطلاق شود: مهر بهتر زماه لیک بلفظ ماده آمد یکی و دیگر نر. (سنائی. دیوان. مد. 220) جمع مادگان: مادگان در کده کدو نامند خامشان پخته پخته شان خامند. (هفت پیکر. ارمغان 192)