دهی است از دهستان رودبار بخش حومه شهرستان دامغان که 104 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات و سیب زمینی، شغل مردمش زراعت و گله داری و پارچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان رودبار بخش حومه شهرستان دامغان که 104 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات و سیب زمینی، شغل مردمش زراعت و گله داری و پارچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
موری. مورچه ای. چون مورچه. (یادداشت مؤلف) ، انخراقی در قرنیه، گودتر از مورسرج. (یادداشت مؤلف) ، قسمی از نبض. (یادداشت مؤلف). نبض نملی آن است که نبض در غایت خردی و به صورت مورچه ضربان یابد. (رگشناسی ابن سینا، از فرهنگ فارسی معین)
موری. مورچه ای. چون مورچه. (یادداشت مؤلف) ، انخراقی در قرنیه، گودتر از مورسرج. (یادداشت مؤلف) ، قسمی از نبض. (یادداشت مؤلف). نبض نملی آن است که نبض در غایت خردی و به صورت مورچه ضربان یابد. (رگشناسی ابن سینا، از فرهنگ فارسی معین)
دهی است از دهستان اشکور بالا از بخش رودسر شهرستان لاهیجان، در 43هزارگزی جنوب رودسر و 7هزارگزی جنوب شرقی سی پل، در ناحیۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 100 تن سکنه دارد. آبش ازچشمه، محصولش غلات و بنشن، شغل اهالی زراعت و گله داری و شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان اشکور بالا از بخش رودسر شهرستان لاهیجان، در 43هزارگزی جنوب رودسر و 7هزارگزی جنوب شرقی سی پل، در ناحیۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 100 تن سکنه دارد. آبش ازچشمه، محصولش غلات و بنشن، شغل اهالی زراعت و گله داری و شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دمغزۀ جانور پرنده یا تمامی دم آن یا بن دم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در شرح نصاب بمعنی دم مرغ و در شرحی بمعنی بیخ دم طائر نوشته و در منتخب محل روئیدن دم مرغ. (آنندراج). زمجّی ̍. رجوع به همین کلمه و زمک شود
دمغزۀ جانور پرنده یا تمامی دم آن یا بن دم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در شرح نصاب بمعنی دم مرغ و در شرحی بمعنی بیخ دم طائر نوشته و در منتخب محل روئیدن دم مرغ. (آنندراج). زِمِجّی ̍. رجوع به همین کلمه و زِمِک شود
دهی از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه که در 19 هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 7 هزارگزی خاور راه شوسۀ ارومیه به شاهپور واقع است. جلگه و معتدل است و 250 تن سکنه دارد. آبش از نازلوچای. محصولش غلات، چغندر، توتون، کشمش و حبوبات. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی زنان جوراب بافی و راهش در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه که در 19 هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 7 هزارگزی خاور راه شوسۀ ارومیه به شاهپور واقع است. جلگه و معتدل است و 250 تن سکنه دارد. آبش از نازلوچای. محصولش غلات، چغندر، توتون، کشمش و حبوبات. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی زنان جوراب بافی و راهش در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
حلوائی است که آن را از آرد و شکر با عسل و دوشاب پزند و مغز گردکان و بادام و پسته و امثال آن داخل کنندو قند سوده و مشک و گلاب بر آن پاشند و خورند و بعضی گویند میوه های خشک شده داخل کنند. (برهان قاطع). و رجوع به رشیدی و آنندراج و انجمن آرا شود: آتشین رویم ز حلوای شکر وز نمکزی می رود دودم به سر. بسحاق. کاینک از صحن حلاوات برون می آید کاک و فرنی و نمکزی ز بر شیرین کار. بسحاق
حلوائی است که آن را از آرد و شکر با عسل و دوشاب پزند و مغز گردکان و بادام و پسته و امثال آن داخل کنندو قند سوده و مشک و گلاب بر آن پاشند و خورند و بعضی گویند میوه های خشک شده داخل کنند. (برهان قاطع). و رجوع به رشیدی و آنندراج و انجمن آرا شود: آتشین رویم ز حلوای شکر وز نمکزی می رود دودم به سر. بسحاق. کاینک از صحن حلاوات برون می آید کاک و فرنی و نمکزی ز بر شیرین کار. بسحاق
نمکی. نمک دار. نمک زده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). شور، خوشگل. ملیح. زیبا. خوشایند. (ناظم الاطباء). ملیح. ملیحه. مطبوع: نگار من چو درآید به خندۀ نمکین نمک زیاده کند بر جراحت ریشان. ؟ ، ظریف و لطیفه گو. (ناظم الاطباء) ، دراصطلاح به معنی مسخره آید. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). به طعنه مردم لوس و بی مزه را گویند
نمکی. نمک دار. نمک زده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). شور، خوشگل. ملیح. زیبا. خوشایند. (ناظم الاطباء). ملیح. ملیحه. مطبوع: نگار من چو درآید به خندۀ نمکین نمک زیاده کند بر جراحت ریشان. ؟ ، ظریف و لطیفه گو. (ناظم الاطباء) ، دراصطلاح به معنی مسخره آید. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). به طعنه مردم لوس و بی مزه را گویند