جدول جو
جدول جو

معنی نمکی - جستجوی لغت در جدول جو

نمکی
بانمک، نمک دار مثلاً غذای نمکی، کنایه از ملیح، زیبا
تصویری از نمکی
تصویر نمکی
فرهنگ فارسی عمید
نمکی
(نَ مَ)
منسوب به نمک، نمک فروش، نمک زده. نمک دار، ملیح. باملاحت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نمکی
منسوب به نمک: نمک زده نمکدار، با ملاحتملیح (بیشتر در مورد زنان و دختران و کودکان بکار رود)
فرهنگ لغت هوشیار
نمکی
شور، نمکدار، نمک سود، نمکین
متضاد: بی نمک
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیکی
تصویر نیکی
(دخترانه و پسرانه)
خوب بودن، خوبی، نیکوکاری، احسان
فرهنگ نامهای ایرانی
نوعی حلوا که با آرد و شکر طبخ کنند و مغز گردو و بادام و پسته در آن بریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیکی
تصویر نیکی
خوبی، احسان، نیکوکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمکی
تصویر کمکی
اندکی، کم بودن، مختصر بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمدی
تصویر نمدی
از جنس نمد، چیزی که از نمد ساخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمکی
تصویر رمکی
رم کننده، حیوانی که زود رم می کند و می گریزد
فرهنگ فارسی عمید
(نَ مِ نَ)
دهی است از دهستان رودبار بخش حومه شهرستان دامغان که 104 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات و سیب زمینی، شغل مردمش زراعت و گله داری و پارچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
موری. مورچه ای. چون مورچه. (یادداشت مؤلف) ، انخراقی در قرنیه، گودتر از مورسرج. (یادداشت مؤلف) ، قسمی از نبض. (یادداشت مؤلف). نبض نملی آن است که نبض در غایت خردی و به صورت مورچه ضربان یابد. (رگشناسی ابن سینا، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ لا)
امراءه نملی، زنی که به جائی قرار نگیرد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). زنی که در جایش آرام نگیرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ کی ی)
کشته و مجروح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان اشکور بالا از بخش رودسر شهرستان لاهیجان، در 43هزارگزی جنوب رودسر و 7هزارگزی جنوب شرقی سی پل، در ناحیۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 100 تن سکنه دارد. آبش ازچشمه، محصولش غلات و بنشن، شغل اهالی زراعت و گله داری و شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
رمان. رم کننده:
پند بپذیر و چو کرۀ رمکی سخت مرم
جاهل از پند حکیمان رمد و کره ز شیب.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(زِمِکْ کا)
دمغزۀ جانور پرنده یا تمامی دم آن یا بن دم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در شرح نصاب بمعنی دم مرغ و در شرحی بمعنی بیخ دم طائر نوشته و در منتخب محل روئیدن دم مرغ. (آنندراج). زمجّی ̍. رجوع به همین کلمه و زمک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تر شدن بخوی و عرق، خاریدن اسب چشم خود را به زانو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(چَمَ)
دهی از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه که در 19 هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 7 هزارگزی خاور راه شوسۀ ارومیه به شاهپور واقع است. جلگه و معتدل است و 250 تن سکنه دارد. آبش از نازلوچای. محصولش غلات، چغندر، توتون، کشمش و حبوبات. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی زنان جوراب بافی و راهش در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
حلوائی است که آن را از آرد و شکر با عسل و دوشاب پزند و مغز گردکان و بادام و پسته و امثال آن داخل کنندو قند سوده و مشک و گلاب بر آن پاشند و خورند و بعضی گویند میوه های خشک شده داخل کنند. (برهان قاطع). و رجوع به رشیدی و آنندراج و انجمن آرا شود:
آتشین رویم ز حلوای شکر
وز نمکزی می رود دودم به سر.
بسحاق.
کاینک از صحن حلاوات برون می آید
کاک و فرنی و نمکزی ز بر شیرین کار.
بسحاق
لغت نامه دهخدا
شهری است از کیماک، مستقر خاقان (کیماک) به تابستان از اینجا باشد و میان این شهر و میان طرار هشتادروزه راه است سوار را که به شتاب رود. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
نمکی. نمک دار. نمک زده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). شور، خوشگل. ملیح. زیبا. خوشایند. (ناظم الاطباء). ملیح. ملیحه. مطبوع:
نگار من چو درآید به خندۀ نمکین
نمک زیاده کند بر جراحت ریشان.
؟
، ظریف و لطیفه گو. (ناظم الاطباء) ، دراصطلاح به معنی مسخره آید. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). به طعنه مردم لوس و بی مزه را گویند
لغت نامه دهخدا
تصویری از رمکی
تصویر رمکی
رم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمکین
تصویر نمکین
ملیح، خوشگل و زیبا و خوشایند، مطبوع
فرهنگ لغت هوشیار
حلوایی است که آنرا از آرد و شکر با عسل و دوشاب پزند و مغز گردو و بادام و پسته و غیره در آن داخل کنند و قند سوده و مشک و گلاب بر آن پاشند و خورند
فرهنگ لغت هوشیار
نملی در فارسی مورچه یی مورچگی منسوب به نملمورچه یی. یانبض نملی. (مورچگی) آنست که نبض در غایت خردی و بصورت مورچه ضربان یابد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکی
تصویر ناکی
ناک بودن بی پولی مفرط، سرحال نبودن ظشفته حال بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکی
تصویر نیکی
خوب و پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمای
تصویر نمای
نما: صواب نمازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمدی
تصویر نمدی
منسوب به نمد ساخته از نمد: (کلاه نمدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکی
تصویر نیکی
خوبی، احسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمکین
تصویر نمکین
شور، نمک زده، ملیح، زیبا
فرهنگ فارسی معین
بانمک، شور، نمکدار، تودل برو، ملیح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بینی، معدود، بینی بودن، معذور
دیکشنری اردو به فارسی
شور بودن، شور، ملحی، نمکین بودن
دیکشنری اردو به فارسی