جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با نمکین

نمکین

نمکین
نمکی. نمک دار. نمک زده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). شور، خوشگل. ملیح. زیبا. خوشایند. (ناظم الاطباء). ملیح. ملیحه. مطبوع:
نگار من چو درآید به خندۀ نمکین
نمک زیاده کند بر جراحت ریشان.
؟
، ظریف و لطیفه گو. (ناظم الاطباء) ، دراصطلاح به معنی مسخره آید. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). به طعنه مردم لوس و بی مزه را گویند
لغت نامه دهخدا

تمکین

تمکین
قبول کردن، پذیرفتن، فرمان کسی را پذیرفتن، پابرجا کردن، نیرو و قدرت دادن، به کسی توانایی دادن که به امری یا چیزی دست یابد
تمکین
فرهنگ فارسی عمید