جدول جو
جدول جو

معنی نمهل - جستجوی لغت در جدول جو

نمهل(نَ)
دهی است از دهستان خورش از بخش شاهرود شهرستان هروآباد که 265 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود خانه قزل اوزن، محصولش غلات و حبوبات است و پنبه و برنج و میوه های درختی، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. در این ده معدن زاج وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهل
تصویر نهل
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهل
تصویر مهل
ریم و زردابی که از لاشۀ مرده خارج شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمهل
تصویر تمهل
درنگ کردن، کاری را با نرمی و کندی انجام دادنبرای مثال حزم تو اگر مانع عزم تو نبودی / نه مه بندت در وهم مام تمهل (قاآنی - ۵۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهل
تصویر منهل
جای آب خوردن در راه، چشمه ای که مردم از آن آب بخورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهل
تصویر نهل
تشنگی، تشنه بودن، حالت شخص تشنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهل
تصویر مهل
فرصت، مهلت، نرمی و آهستگی
فرهنگ فارسی عمید
(نَ مِ لَ)
مؤنث نمل. ارض نمله، زمین مورچه ناک. (منتهی الارب). زمینی بسیارمور. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
شتر نخست آب خورنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، نواهل، نهال، نهل، نهله، نهول، نهلی، شتر گرسنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عطشان. (معجم متن اللغه). تشنه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج). شتر تشنه. (ناظم الاطباء) ، ریان. (معجم متن اللغه). سیراب. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج). هر یک از ستور که سیراب شوند. (ناظم الاطباء). که سیراب شده و به یک سو رود. (از معجم متن اللغه). ج، نواهل
لغت نامه دهخدا
(مُ مَهَْ هَِ)
زمان دهنده وتأخیرکننده و نرمی و آهستگی کننده. (آنندراج). مهلت دهنده و زمان دهنده و تأخیرکننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَمْما)
سخن چین. (منتهی الارب). نیک سخن چین. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نمام. که بسیار سخن چینی کند
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ نمل و نمله. رجوع به نمله شود
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ / لِ)
بسیار موذی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ هَِ ل ل)
برافراخته و راست ایستاده و استیخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ مُ لَ)
نمله. واحد نمل. یک مورچه. (از منتهی الارب). رجوع به نمل شود، تأنیث نمل. مورچۀ ماده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ لَ)
نمیمه. سخن چینی. نمله. نمله. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَص ص)
رجوع به نهل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ)
آبخور و نخست آبخوردن و جای آب خوردن. یقال: منهل بنی فلان، ای مشربهم و موضع نهلهم. (منتهی الارب). آبشخور و جائی که در آن آب خورند و گویند چشمه ای آب که شتران را از چراگاهها بدانجا بازگردانند. ج، مناهل. (از اقرب الموارد). جای آب خوردن. (دهار). آبشخور. ج، مناهل. (مهذب الأسماء). چشمه در چراگاه و صحرا که مردم و بهائم از آن آب نوشند و این مأخوذ از نهل است که به معنی سیراب شدن باشد. (غیاث) (آنندراج). مشرب. مشرع. آبخور. آبشخور. شریعه. ورد. مورد. (یادداشت مرحوم دهخدا). آبخور و چشمه ای در چراگاه که شتران از آن آب می خورند، و هر جایی که در آن آبخور باشد. ج، مناهل. (ناظم الاطباء) :
راغها را کمال نعمت حق
بسته در سبزه دامن منهل.
ابوالفرج رونی.
شیر با آهو از یک منهل آب میخورد و کبک با شاهین در یک مرقد خواب می کند. (عقدالعلی). از منبع عدل و منهل فضل او زلال نوال چشند. (سندبادنامه ص 6).
پرتو شیخ آمد و منهل ز شیخ
قبض و شادی نز مریدان بل ز شیخ.
مولوی.
، منزل یا منزل دشت. (منتهی الارب). منزل و جایی در بیابان که دارای آب باشد و مسافرین در آن منزل میکنند. (ناظم الاطباء). به منازل دشت ها و بیابانهایی اطلاق می گردد که بر کنار راه مسافران قرار دارد و در آنها آب یافت میشود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ ل ل)
باران سخت ریزان. (آنندراج). باران سخت ریخته شده، اشک روان گشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
خداوند شتران نخست آب خورده، خشمناک. (آنندراج). آنکه خشمناک میگردد و خشم میکند، آنکه می آشامد، آنکه شتران را سیراب میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَضْ ضُ)
درنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن در خیر و نیکویی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نهل
تصویر نهل
آشامیدن، تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
مور مورچه، ریش پهلو، آبله ریزه، سخن چینی سخن چین، مورچه زار مورچه (واحد آن نمله است) : الخان خطای کافر روی بایشان نهاد با عدد رمل و نمل و خیل عراق سی چهل هزار کشته و خسته شدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهل
تصویر مهل
پیش آمدن در خیر و نیکویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمهل
تصویر تمهل
درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمله
تصویر نمله
واحد نملیک مورچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهل
تصویر منهل
جای نوشیدن آب آبخور آبشخور، جمع مناهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمال
تصویر نمال
جمع نمل، مورچگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمهل
تصویر تمهل
((تَ مَ هُّ))
کاری را به آهستگی انجام دادن، درنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منهل
تصویر منهل
((مَ هَ))
جای نوشیدن آب، آبخور، آبشخور، جمع مناهل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهل
تصویر مهل
((مُ))
فلزات کانی مانند، مس، آهن و، قطران تنک و رقیق، روغن زیتون و دردی آن، زرداب و ریم که از لاشه مرده پالاید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهل
تصویر مهل
((مَ))
آهسته کار کردن، آهستگی، مهلت، آهسته کاری، نرمی، مهلت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمل
تصویر نمل
((نَ))
مورچه، جمع نمال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهل
تصویر نهل
((نَ هَ))
آشامیدن، نوشیدن آب، تشنه شدن
فرهنگ فارسی معین
آبشخور، مشرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد