جدول جو
جدول جو

معنی ممهل

ممهل(مُ مَهَْ هَِ)
زمان دهنده وتأخیرکننده و نرمی و آهستگی کننده. (آنندراج). مهلت دهنده و زمان دهنده و تأخیرکننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با ممهل

تمهل

تمهل
درنگ کردن، کاری را با نرمی و کندی انجام دادنبرای مِثال حزم تو اگر مانع عزم تو نبودی / نه مه بندت در وهم مام تمهل (قاآنی - ۵۱۷)
تمهل
فرهنگ فارسی عمید

مهمل

مهمل
بیهوده، بی معنی، کسی که نمی تواند کاری انجام دهد، بیکاره، آسان، راحت، رهاشده، کنارگذاشته شده
مهمل
فرهنگ فارسی عمید

مجهل

مجهل
درندشت بیابان بی نشانه بیابانی که نشانه ای در آن نباشد و مسافران راه بجایی نبرند جمع مجاهل
فرهنگ لغت هوشیار

مسهل

مسهل
شکم نرم کننده، دوائی که رطوبات عروق و اعضا دیگر را بسوی امعا کشد و از روده بیرون کند، کار کن
فرهنگ لغت هوشیار

ممهد

ممهد
گسترانیده، آماده، پهن کرده شده، نیک گسترده، گسترانیده، آماده کرده مهیا (بدو معنی) : (... چه سزاوارتر کسی بمسرت و ارتیاح اوست که جانب او دوستان را ممهد باشد) (کلیله. مصحح مینوی. 182)
فرهنگ لغت هوشیار