جدول جو
جدول جو

معنی نملی - جستجوی لغت در جدول جو

نملی
(نَ)
موری. مورچه ای. چون مورچه. (یادداشت مؤلف) ، انخراقی در قرنیه، گودتر از مورسرج. (یادداشت مؤلف) ، قسمی از نبض. (یادداشت مؤلف). نبض نملی آن است که نبض در غایت خردی و به صورت مورچه ضربان یابد. (رگشناسی ابن سینا، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نملی
(نَ لا)
امراءه نملی، زنی که به جائی قرار نگیرد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). زنی که در جایش آرام نگیرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نملی
نملی در فارسی مورچه یی مورچگی منسوب به نملمورچه یی. یانبض نملی. (مورچگی) آنست که نبض در غایت خردی و بصورت مورچه ضربان یابد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عملی
تصویر عملی
مقابل نظری و علمی، آنچه به مرحلۀ عمل درآید یا وابسته به عمل باشد، کنایه از معتاد به مواد مخدر، تریاکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کملی
تصویر کملی
جامۀ پشمی خشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمدی
تصویر نمدی
از جنس نمد، چیزی که از نمد ساخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از املی
تصویر املی
املا، مطلبی را تقریر کردن که دیگری بنویسد، مطلبی که معلم بگوید و شاگرد بنویسد، طریقۀ نوشتن کلمات، درست نوشتن، برای مثال مذکّران طیورند بر منابر باغ / ز نیم شب مترصد نشسته املی را (انوری - ۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیلی
تصویر نیلی
از رنگ های ترکیبی، آبی تیره، به رنگ نیل، کبودرنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمکی
تصویر نمکی
بانمک، نمک دار مثلاً غذای نمکی، کنایه از ملیح، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به نمک: نمک زده نمکدار، با ملاحتملیح (بیشتر در مورد زنان و دختران و کودکان بکار رود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیلی
تصویر نیلی
منسوب به نیل هر چیز برنگ نیل و کبود: (در جبهه کعبه کعبه آرا نیلی زده دفع چشم بدر خ) (نیلی کلفی بر او کشیدی از چشم بدان بیارمیدی) (واله هروی در وصف حجر الاسود فرنظا)، نوعی آبی که بتیرگی گراییده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
گزکی تو دل برو با مزه زبانی گیوری منسوب به نقل. یا حجت (دلیل) نقلی. دلیلی که از آیات قران و احادیث و اخبار آورند مقابل حجت (دلیل) عقلی. یا علوم (معارف) نقلی. دانشهای مربوط به احادیث و اخبار و روایات مقابل علوم عقلی: در حل مشکلات معارف نقلی و کشف معضلات مطالب عقلی بر امثال و اضراب مزیت تقدم یافته. منسوب به نقل، کوچک و جالب و ظریف: یک خانه نقلی و قشنگ دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمدی
تصویر نمدی
منسوب به نمد ساخته از نمد: (کلاه نمدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمای
تصویر نمای
نما: صواب نمازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمله
تصویر نمله
واحد نملیک مورچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملی
تصویر تملی
برخور داری
فرهنگ لغت هوشیار
پر کردن، مطلبی را تقریر کردن تا دیگری بنویسد، نوشتن مطلبی که بشخص تقریر کنند دیکته، طریقه نوشتن کلمات درست نویسی رسمالخط
فرهنگ لغت هوشیار
نالگر سمگر بجشاک، سنبی در هندسه منسوب به نعل: نعلبند: مرد خفاف نعلی و خراز از مواریث آنک داند راز. (حدیقه. مد. 123)، چون دو قوس از دایره که طولشان از نصف دایره بیشتر باشد و انحداب (کوژی) آنها در یک جانب بود - بر سطحی محیط شوند آن شکل را نعلی نامند
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به حمل، قضیه ایست که حکم بوقوع و لا وقوع نیست در آن مشروط بشرط و مقید بقیدی نباشد: (مردم جانورست) یا (مردم جانور نیست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عملی
تصویر عملی
آنچه که بمرحله عمل در میاید
فرهنگ لغت هوشیار
از کمبلای سنسکریت پشمینه چوخا بافته ای باشد پشمینه بغایت درشت و خشن که فقرا و درویشان پوشند: (دراز کار بود گر بکسوت کملی بتاج و تخت کند میل رای پیرو گدای)، (رضی الدین نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده در سروده نظامی بپرداخت نزلی به هر منزلی چنان کو فروماند و تنها دلی پیشکش پیشکشی طفیلی وشکم پرست جمع نزلیان: بدفع نزلیان آسمان گیر زجعبه داده جوزارایکی تیر. (نظامی گنجینه گنجوی. 358)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عملی
تصویر عملی
((عَ مَ))
آن چه که به مرحله عمل درمی آید، شدنی، قابل اجرا، معتاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقلی
تصویر نقلی
((نُ))
منسوب به نقل، کوچک و جالب و ظریف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزلی
تصویر نزلی
((نُ))
کنایه از طفیلی و شکم پرست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیلی
تصویر نیلی
به رنگ نیل، کبود رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عملی
تصویر عملی
Practical, Functionally, Utilitarian, Viable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عملی
تصویر عملی
fonctionnellement, pratique, utilitaire, viable
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از عملی
تصویر عملی
функционально , практичный , утилитарный , жизнеспособный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عملی
تصویر عملی
funktionell, praktisch, utilitaristisch, lebensfähig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عملی
تصویر عملی
функціонально , практичний , утилітарний , життєздатний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عملی
تصویر عملی
funkcjonalnie, praktyczny, użytkowy, wykonalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عملی
تصویر عملی
funcionalmente, prático, utilitário, viável
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عملی
تصویر عملی
funcionalmente, práctico, utilitario, viable
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عملی
تصویر عملی
funzionalmente, pratico, utilitaristico, praticabile
دیکشنری فارسی به ایتالیایی