جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کملی

کملی

کملی
از کمبلای سنسکریت پشمینه چوخا بافته ای باشد پشمینه بغایت درشت و خشن که فقرا و درویشان پوشند: (دراز کار بود گر بکسوت کملی بتاج و تخت کند میل رای پیرو گدای)، (رضی الدین نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار

کملی

کملی
بافتۀ پشمینۀ درشت و خشن که فقرا و مردم فرومایه پوشند و در هند به همین نام خوانند و کنبلی نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). جامه و بافتۀ پشمی بسیار درشت و خشن را گویند که فقرا و درویشان و مردم فرومایه پوشند و به زبان هندی نیز همین معنی دارد. (برهان). بافته ای باشد پشمینه بغایت درشت و خشن که فقرا و درویشان پوشند. (آنندراج). در زبان اردو، ’کملی’ (پتوی کوچک) و ’کمل’ به تشدید دوم = کمبل، (پتو). در سانسکریت، کمبلا به معنی پتو و شمد پشمی است. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
دراز کار بود گر به کسوت کملی
به تاج و تخت کند میل رای پیر و گدای.
رضی الدین نیشابوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

املی

املی
پر کردن، مطلبی را تقریر کردن تا دیگری بنویسد، نوشتن مطلبی که بشخص تقریر کنند دیکته، طریقه نوشتن کلمات درست نویسی رسمالخط
فرهنگ لغت هوشیار

حملی

حملی
منسوب به حمل، قضیه ایست که حکم بوقوع و لا وقوع نیست در آن مشروط بشرط و مقید بقیدی نباشد: (مردم جانورست) یا (مردم جانور نیست)
فرهنگ لغت هوشیار