جدول جو
جدول جو

معنی نمرق - جستجوی لغت در جدول جو

نمرق
(نَ رَ / نُ رُ / نِ رِ)
نمرقه. بالش کوچک. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) ، نهالین زین و پالان. (منتهی الارب). رجوع به نمرقه شود
لغت نامه دهخدا
نمرق
لاتینی تازی گشته بالش ناز بالش بالشچه متکا بالش، جمع نمارق
تصویری از نمرق
تصویر نمرق
فرهنگ لغت هوشیار
نمرق
((نَ رَ یا نِ رِ یا نُ رُ))
متکا، بالش، جمع نمارق
تصویری از نمرق
تصویر نمرق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

عددی که به منظور ارزیابی میزان یادگیری هر دانش آموز یا دانشجو در نظر گرفته می شود، شماره مثلاً نمرۀ عینک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرق
تصویر مرق
شوربا، آبگوشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمر
تصویر نمر
پلنگ، حیوانی گوشت خوار و قوی جثه از تیرۀ گربه سانان، نظیر شیر و ببر و بسیار چابک و درنده. پوستش سفید و دارای خال های سیاه. در کوه های آسیا و افریقا زندگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رِق ق)
نعت فاعلی از ارقاق. رجوع به ارقاق شود، فرس مرق، اسب رقیق تنک سم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
پشم بوی بد گرفته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
موضعی است در عرفات یا کوهی که بر آن انصاب حرم است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ مِ رَ)
ابرپارۀ خرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، نمر، نوعی ازچادر یمانی. (منتهی الارب). حبره. (اقرب الموارد) ، شمله ای که در آن خطوط سیاه و سفید باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نوعی از چادر پشمین که اعراب پوشند. (منتهی الارب). قیل برده من صوف تلبسها الاعراب و هی صفه غالبه. (اقرب الموارد) ، نامره. دام صیاد. (منتهی الارب). ناموره. (اقرب الموارد) ، پلنگ ماده. (مهذب الاسماء). تأنیث نمر. رجوع به نمر شود
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ)
خجک از هر رنگ که باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نکته. (اقرب الموارد). ج، نمر
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
منصور بن سلمه بن عبدالعزیز یا زبرقان بن سلمه بن شریک، نمری القبیله جزری الاصل بغدادی الاقامه، مکنی به ابوالقاسم یا ابوسلمه. از مشاهیر شاعران اوایل عهد بنی عباس و از مدیحه گویان هارون الرشید و اشراف دولت اوست. در سال 210هجری قمری وفات یافته است. (از ریحانه الادب ج 4 ص 233). و رجوع به هدیهالاحباب ص 259 و مجالس المؤمنین ص 229 وکنی و القاب قمی ص 220 و تاریخ بغداد ج 13 ص 65 شود
حسین بن علی نمری بصری، مکنی به ابوعبدالله. از شاعران و نحویون قرن چهارم هجری است. او راست: اسماء الفضه و الذهب. الخیل الملمع. مشکلات الحماسه یا معانی الحماسه. به سال 385 هجری قمری درگذشت. (از ریحانه الادب ج 4 ص 233). و رجوع به روضات الجنات ص 238 و قاموس الاعلام ج 6 ص 4600 شود
لغت نامه دهخدا
(نِ هََ)
دهی است از دهستان دیزمار شرقی در بخش ورزقان شهرستان اهر که 637 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و میوه های درختی و جنگلی، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نوشته شده، نقش شده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نمیقه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ رِ)
جمع واژۀ نمرقه. رجوع به نمرقه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نِ ءَ)
موی برافتادن و برون آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منه المثل: رویدالغز و یتمرق، ای امهل الغزو حتی یخرج الولد. واصله ان امراءه کانت تغزو فحبلت فذکر لها الغزو فقالت ذلک فذهب مثلا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برکنده شدن موی، به مریق رنگ گرفتن جامه، پراکنده شدن وریختن موی از بیماری و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
واحد مرق. یک گرگ پشم ریخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
معرب نرمه. نرم و نازک. (آنندراج). مأخوذ از نرمۀ فارسی به معنی نرم و نازک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ قَ / نُ رُ قَ / نِ رِ قَ)
بالش برنشستن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 101). بالش برنشستنی و بالش که در میان پالان نهند. (مهذب الاسماء). نمرق. (منتهی الارب). ج، نمارق. رجوع به نمرق شود
لغت نامه دهخدا
(نِ رِ قَ)
ابر اندک باران. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نمر
تصویر نمر
پلنگ، یوز پلنگ، آب پاک، نژاد پاک پلنگ، یوزپلنگ، جمع نمار نمور
فرهنگ لغت هوشیار
هو نوشته خوشنویسی شده خوشنویسیده، نگارینه: جامه پارچه نوشته (شده)، نقش شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمارق
تصویر نمارق
جمع نمرق ونمرقه بالشها متکاها پشتیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمره
تصویر نمره
شماره، عدد و رقمی که با آن چیزی را مشخص کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممرق
تصویر ممرق
کوچه باغی ترانه کوچه برونگاه دریچه باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرق
تصویر تمرق
غلتیدن، بر خود پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمرقه
تصویر نمرقه
متکا بالش، جمع نمارق
فرهنگ لغت هوشیار
نخود آب، آبخوری، شیرینه، گوهر گوهر هر چیز، شوربا نیزه زدن باشتاب، شوربا کردن، موی پیراستن: از پوست، بو گرفته گرگان پشم ریخته آش شوربا، آب خورش، جوهر هر چیز، آفتی که در کشت زار بهم رسد شیرینه. نیزه زدن، کندن پشم از پوست، پشم و پوست بوی گرفته جمع امراق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمق
تصویر نمق
نامه نوشته، میانه راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمر
تصویر نمر
((نَ مِ))
پلنگ، یوزپلنگ، جمع نمار، نمور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمره
تصویر نمره
((نُ رِ))
شماره و عدد، عددی که معرف معلومات شاگرد یا دانشجوست، حمام های خصوصی گرمابه های عمومی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرق
تصویر مرق
((مَ))
نیزه زدن، کندن پشم از پوست، پشم و پوست بو گرفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمیق
تصویر نمیق
((نَ))
نوشته (شده)، نقش شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمره
تصویر نمره
تراز
فرهنگ واژه فارسی سره
شماره، رقم، شمار، عدد
فرهنگ واژه مترادف متضاد