جدول جو
جدول جو

معنی مرق

مرق((مَ))
نیزه زدن، کندن پشم از پوست، پشم و پوست بو گرفته
تصویری از مرق
تصویر مرق
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مرق

مرق

مرق
نخود آب، آبخوری، شیرینه، گوهر گوهر هر چیز، شوربا نیزه زدن باشتاب، شوربا کردن، موی پیراستن: از پوست، بو گرفته گرگان پشم ریخته آش شوربا، آب خورش، جوهر هر چیز، آفتی که در کشت زار بهم رسد شیرینه. نیزه زدن، کندن پشم از پوست، پشم و پوست بوی گرفته جمع امراق
فرهنگ لغت هوشیار

مرق

مرق
نعت فاعلی از ارقاق. رجوع به ارقاق شود، فرس مرق، اسب رقیق تنک سم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

مرق

مرق
جَمعِ واژۀ اَمرَق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به امرق شود. گرگان و ذئاب پشم ریخته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به امرق شود
لغت نامه دهخدا

مرق

مرق
یکی از دو طرف و دو پرۀ بینی. (از اقرب الموارد). رجوع به مرقان (م َ رَق ْ قا) شود
لغت نامه دهخدا

مرق

مرق
شوربا، و مرقه اخص است از آن. (منتهی الارب). خوردی. (دهار) ، آب که از گوشت خارج گردد. (از اقرب الموارد). سس. آب که در غذاهای گوشت دار کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرقه شود، شوربا، و پیش اطبا نخود آب و آبگوشت باشد از هر گوشتی که باشد. (از یادداشت مرحوم دهخدا) ، شیرینه که در کشت و پالیز افتد. (منتهی الارب). آفتی است کشت را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

مرق

مرق
دهی است از دهستان برزوک بخش قمصر شهرستان کاشان، در 36هزارگزی شمال غربی قمصر و در منطقۀ کوهستانی سردسیر، با 1400 تن سکنه، آبش از چشمه سار و 5 رشته قنات و محصولش میوه جات، غلات، عسل، بادام و شغل مردمش زراعت، گله داری، مکاری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

مرق

مرق
سرود کنیزکان و فرومایگان. (از اقرب الموارد). سرود گدایان. (السامی). در عبارت ذیل این کلمه آمده اما معنی آن روشن نیست: عجوزه به قرینه بدانست. و به سر کوچه دوید و بطریق اماره گفت از فلان خانه فریاد و نالۀ مرق معلق شنیدم. (از العراضه فی الحکایه السلجوقیه از محمد بن نظام حسینی یزدی ص 86) ، پوست بوی گرفته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گویند انتن من المرق. (اقرب الموارد) ، گوشتی که در پوست باز کرده مانده باشد. (منتهی الارب) ، خار خوشۀ غلۀ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پشم حلاجی شده، پشم گوسفندان لاغر و بیمار. (از اقرب الموارد) ، گویند اصابه ذلک فی مرقک، یعنی این مصیبت بدو رسید ازجرم تو یا بسبب تو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، اَمراق (منتهی الارب) ، مُروق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا