جدول جو
جدول جو

معنی نمر - جستجوی لغت در جدول جو

نمر
پلنگ، حیوانی گوشت خوار و قوی جثه از تیرۀ گربه سانان، نظیر شیر و ببر و بسیار چابک و درنده. پوستش سفید و دارای خال های سیاه. در کوه های آسیا و افریقا زندگی می کند
تصویری از نمر
تصویر نمر
فرهنگ فارسی عمید
نمر
(نُ مُ)
جمع واژۀ نمر. رجوع به نمر شود
لغت نامه دهخدا
نمر
(تَ)
پلنگ رنگ گردیدن ابر. (از منتهی الارب). به رنگ پوست پلنگ گردیدن ابر. (از اقرب الموارد) ، خشمناک گردیدن و بدخوی گشتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
برآمدن بر کوه. (منتهی الارب) (از آنندراج). صعود بر کوه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نمر
(نَ مِ)
ابن قاسطبن هنب بن افصی بن اعمی. جدی جاهلی است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 9 ص 22 و التاج ج 3 ص 586 و اللباب ج 3 ص 238 و جمهرهالانساب ص 283 و الذریعه ج 1 ص 325 و معجم قبائل العرب ص 1192 و معجم مااستعجم ص 80 شود
ابن وبره بن تغلب بن حلوان. جدی جاهلی است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 9 ص 22 و جمهرهالانساب ص 424 و التاج ج 3 ص 587 و اللباب ج 3 ص 239 و ابن خلدون ج 2 ص 248 و نهایهالارب ص 98 و السبائک ص 21 شود
ابن عذربن سعد بن دافع. جد جاهلی یمانی است، از نسل وی اند بنوسلامان و بنوالمقصص. (از الاعلام زرکلی ج 9 ص 22). و رجوع به الاکلیل ج 10 ص 60 شود
ابن عیمان بن نصر بن زهران. جد جاهلی یمانی است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 9 ص 22 و التاج ج 3 ص 517 و جمهرهالانساب ص 361 شود
لغت نامه دهخدا
نمر
(نُ مَ)
جمع واژۀ نمره. رجوع به نمره شود
لغت نامه دهخدا
نمر
(نُ)
جمع واژۀ نمر. رجوع به نمر شود
لغت نامه دهخدا
نمر
(نَ مِ / نَ / نِ)
پلنگ. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (دهار). و آن را نمر بدان جهت گویند که پیسه دار و خالدار است. (ناظم الاطباء). ابوالابرد. ابوالاسود. ابوجلعد. ابومهل. ابوحطان. ابوحطار. ابوالصعب. ابورقاش. ابوسهیل. ابوالعتار. ابوعمرو. ابوغضب. ابوقلیه. ابومرسال. ابوالمصبع. ابوالواشی. (از مرصع). ج، انمر، انمار، نمر، نمار، نماره، نمور، نموره، نمر:
زید پرّانید تیری سوی عمرو
عمرو را بگرفت تیرش همچو نمر.
مولوی.
و ابتغوا من فضل حق کرده ست امر
تا نباید غصب کردن همچو نمر.
مولوی.
، یوزپلنگ. (فرهنگ فارسی معین). یوز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نمر
(نَ مِ)
آب پاکیزه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بسیار. (منتهی الارب). کثیر. (اقرب الموارد) ، حسب خالص و پاک از آلایش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، انمار، جمع واژۀ نمره. رجوع به نمره شود
لغت نامه دهخدا
نمر
پلنگ، یوز پلنگ، آب پاک، نژاد پاک پلنگ، یوزپلنگ، جمع نمار نمور
تصویری از نمر
تصویر نمر
فرهنگ لغت هوشیار
نمر
((نَ مِ))
پلنگ، یوزپلنگ، جمع نمار، نمور
تصویری از نمر
تصویر نمر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنمر
تصویر تنمر
پلنگی نمودن، مثل پلنگ شدن، کنایه از تندخویی کردن، خشم کردن
فرهنگ فارسی عمید
عددی که به منظور ارزیابی میزان یادگیری هر دانش آموز یا دانشجو در نظر گرفته می شود، شماره مثلاً نمرۀ عینک
فرهنگ فارسی عمید
(نُ رِ گُ)
با ارقام و اعداد ترتیبی، تعداد و ترتیب افراد یک کلی و آحاد یک گروه را مشخص کردن: نمره گذاری اتومبیل ها، نمره گذاری خانه ها
لغت نامه دهخدا
(غُصْصَ / صِ مَ شُ دَ)
با نوشتن نمره و شماره روی اجزاء یک کلی یا افراد یک مجموعه، ترتیب آنها را مشخص کردن. رجوع به نمره گذاری شود
لغت نامه دهخدا
(غُصْ صَ / صِ شُ دَ)
در مدارس، پس از جواب دادن به سوءالات معلم یا گذراندن امتحانات از ممتحن مناسب و مطابق پاسخ های درستی که شاگرد داده است به اخذ نمره ای که معرف معلومات اوست موفق شدن. مقابل نمره دادن
لغت نامه دهخدا
(نُ رِ)
آلتی که در تلفن تعبیه شده است شامل نمره ها و با چرخاندن آن نمرۀ مطلوب را به دست آرند و با طرف مکالمه کنند
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
منصور بن سلمه بن عبدالعزیز یا زبرقان بن سلمه بن شریک، نمری القبیله جزری الاصل بغدادی الاقامه، مکنی به ابوالقاسم یا ابوسلمه. از مشاهیر شاعران اوایل عهد بنی عباس و از مدیحه گویان هارون الرشید و اشراف دولت اوست. در سال 210هجری قمری وفات یافته است. (از ریحانه الادب ج 4 ص 233). و رجوع به هدیهالاحباب ص 259 و مجالس المؤمنین ص 229 وکنی و القاب قمی ص 220 و تاریخ بغداد ج 13 ص 65 شود
حسین بن علی نمری بصری، مکنی به ابوعبدالله. از شاعران و نحویون قرن چهارم هجری است. او راست: اسماء الفضه و الذهب. الخیل الملمع. مشکلات الحماسه یا معانی الحماسه. به سال 385 هجری قمری درگذشت. (از ریحانه الادب ج 4 ص 233). و رجوع به روضات الجنات ص 238 و قاموس الاعلام ج 6 ص 4600 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ذَلْ لی)
دراز کشیدن آواز وقت ترسانیدن و بیم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پلنگی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشبه به پلنگ در خلق و رنگ. (از اقرب الموارد) ، در خشم شدن چون پلنگ. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خشم گرفتن و زشتخوی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : بر حول و قوت خویش اعتماد کرد و از عواقب خطر و تهور و خواتیم بغی و تنمر غافل ماند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 197) ، دگرگون گشتن و متغیر شدن، یقال: تنمر له، تشبیه است به پلنگ، بدان جهت که پلنگ دیده نشود مگر آنکه از خشم متغیر و برگردیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
آنچه در آن خجکهای سیاه و سپید باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). آلاپلنگی. (یادداشت مؤلف). پلنگ رنگ. پلنگی رنگ. اسب پلنگ رنگ. (مهذب الاسماء) ، سحاب انمر، ابرپیسه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ)
جمع واژۀ نمر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پلنگها. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَمْ مَ)
دگرگون و متغیر شده، پلنگی کرده شده، داغ دار و لکه دار شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غُصْ صَ / صِ فُ خوَرْ / خُرْ دَ)
نمره گذاری کردن. روی چیزی نمره گذاشتن. ترتیب تقدم و تأخر افراد یک مجموعه را مشخص کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از نمرق
تصویر نمرق
لاتینی تازی گشته بالش ناز بالش بالشچه متکا بالش، جمع نمارق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمرات
تصویر نمرات
جمع نمره، لاتینی تازی گشته شمار ه ها جمع نمره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنمر
تصویر تنمر
پلنگ خویی زشتخویی بر آشفتن مانند پلنگ شدنتند خویی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
عنوان پادشاهان کلده، جمع نمارده، مخصوصابه پادشاه معاصر ابراهیم 4 اطلاق شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمره
تصویر نمره
شماره، عدد و رقمی که با آن چیزی را مشخص کنند
فرهنگ لغت هوشیار
یاد داشت کردن، پاسبان یا افسر راهنمایی نمره ماشینی را که راننده آن از مقررات تخلف کرده، شماره برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
شماره گیر آلتی که درتلفون تعبیه شده شامل نمره ها و با چرخاندن آن نمره مطلوب را بدست آرند و باطرف مکالمه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انمر
تصویر انمر
خجک دار (خجک خال) آلاپلنگی، ستور پیسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمرقه
تصویر نمرقه
متکا بالش، جمع نمارق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنمر
تصویر تنمر
((تَ نَ مُّ))
مانند پلنگ شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمره
تصویر نمره
((نُ رِ))
شماره و عدد، عددی که معرف معلومات شاگرد یا دانشجوست، حمام های خصوصی گرمابه های عمومی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمرق
تصویر نمرق
((نَ رَ یا نِ رِ یا نُ رُ))
متکا، بالش، جمع نمارق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمره
تصویر نمره
تراز
فرهنگ واژه فارسی سره