جدول جو
جدول جو

معنی نمدمال - جستجوی لغت در جدول جو

نمدمال
کسی که شغلش درست کردن نمد است، نمدساز
تصویری از نمدمال
تصویر نمدمال
فرهنگ فارسی عمید
نمدمال
(نَ مَ نَ / نِ)
دهی است از دهستان پشت بسطام بخش قلعه نو شهرستان شاهرود، در 3هزارگزی جنوب قلعه نو واقع است و 210 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و بنشن و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
نمدمال
آنکه به مالیدن نمد مباشرت کند. (آنندراج). آنکه نمد می مالد. (ناظم الاطباء). آنکه از پشم آمیخته با آشی نمد مالد. لبّاد. نمدگر. نمدساز. (یادداشت مؤلف) :
گر سقرلاط تو را هست و نمد می پوشی
سردی است این به نمدمال چه عیب است و عوار.
نظام قاری.
گر شبی وصل نمدمال چو مه دستم دهد
روی زردی بر کف آن پای مالم چون نمد.
سیفی (از آنندراج).
بود از نمدمال نالیدنم
رخ از عجز بر خاک مالیدنم.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نمدمال
آنکه پشم و کرک را بمالد و نمد سازد
تصویری از نمدمال
تصویر نمدمال
فرهنگ لغت هوشیار
نمدمال
کسی که شغلش درست کردن نمد است
تصویری از نمدمال
تصویر نمدمال
فرهنگ فارسی معین
نمدمال
نمدگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندمال
تصویر اندمال
خوب شدن و بهبود یافتن زخم و جراحت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرمال
تصویر نرمال
به طریق و روش معمول، به هنجار، طبیعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مندمل
تصویر مندمل
ویژگی جراحت بهبود یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناهمال
تصویر ناهمال
بی همال، بی همتا، بی نظیر، بی مانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم مال
تصویر هم مال
شریک در مال و ثروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لگدمال
تصویر لگدمال
چیزی که زیر پا مالیده شده، پایمال
فرهنگ فارسی عمید
(چَ چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’نام بلوکی است حاصلخیز از توابع کرمانشاهان که در سمت شرقی این شهر واقع است. ابتدای حد شمالی این بلوک از اول دربندی است که به تنگ دینور معروف است و این تنگ طوریست که نزدیک یک فرسخ راه از طرفین جبال شامخۀ متصل به یکدیگر امتداد یافته و تنگ و درۀ دینوررا تشکیل داده است. وسعت و عرض تنگ بعضی جاها به پانصد و در برخی مواضع به دویست ذرع می رسد و اشجار بسیار از بید و غیره بطور انبوه در این تنگ روییده و جاهای باصفادارد. از میان تنگ نهری جاری است که منبع آن آبهای کندوله و دینور و بعضی از میاه اراضی کلیای است که از این آب همه دهات بلوک چمچمال مشروب میشوند و مازاد آن در نزدیکی بیستون به رود خانه کاماسب می ریزد. این آبادی را چشمه ها و سرابهای متعدد است که از جمله ’سراب چشمه سهراب’، ’کمیچه سراب’، ’سراب برناج’، ’سراب بخو بران’، ’سراب بدربان’، ’سراب شیخی آباد’ ’سراب زردآباد’، ’سراب جوگلان’ که از مزارع سمنگان است، ’سراب با باولی’ که در سفید چقا واقع است، ’سراب نادرآباد’ و ’چشمه زر’ که به ’چشمه شاه ماران’ شهرت دارد، معروف می باشند علاوه بر این سرابها سراب بیستون هم جزء این آبادی محسوب می شود و چند سراب دیگر هم هست که در آن طرف رود خانه کاماسب واقعند، از قبیل سراب خلیفه آباد که ملک ظهیرالملک است، سراب کاکل که ملک ورثۀ مرحوم علیقلی میرزا صارم الدوله می باشد، و هنگام طغیان آب بعضی از این سرابها به رود دینور و بعضی به رود خانه کاماسب میریزد. محصول این بلوک، گندم، جو، شلتوک و بعضی حبوبات است و در برخی جاها باغ و اشجار هم دیده می شود و بطور کلی این بلوک بزیادی محصول معروف است. متعلقات این بلوک بیش از چهل قریه است که: سمنگان’ ملک نگارنده، ’جیحون آباد’ ملک سادات دکه ای، ’دودانگه’ ملک ویس علی خان و چند خرده مالک که دارای پنجاه خانوار جمعیت و محل سکونت طایفۀ نانکلی است، ’برآفتابان’، ’نادرآباد’، ’بیستون’، و ’تخت شیرین’ از آن جمله اند. در این بلوک بعضی آثار قدیمه مشهود است که از جمله در ’نادرآباد’ سنگری است که نادر شاه افشار آن راهنگام شکست از قشون عثمانی بسته است و در ’سمنگان’ قلعه ای است قدیمی و مشهور است که جای رمۀ ’هجیر’ (که در شاهنامه اسم وی آمده) بوده است، و نیز در سمت کوه پرو (معروف بشیطان بازار) دریاچۀ معتبری است که خسرو پرویز جهت ییلاق خود ساخته و از آن زمان باقی است و نیلوفر زیادی در دریاچه به عمل آمده است، در میان تنگ دینور هم طاقی از آثار قدیمه است به نام ’فرهاد تراش’ که از میان کوه بریده شده و چند پله می خورد و به میان تنگ میرود، و هم در این تنگ مکانی است مشهور به ’نظرگاه مولا’ و مغاره ای است معروف به ’طویله سوراخ’ که در آنجا دریاچه ای است و کسی انتهای آن را ندیده و ممکن نیست تا آخر آن بروند، و نیز در پشت چشمه سهراب جایی است مشهور به ’آب زا’ و حوضی در آنجا ساخته اند که آب جاری در اوست و معلوم نیست که آب از کجا می آید و به کجا می رود، و در ’برآفتابان’ هم چاهی است که به زندان شمامه و دمامه مشهور میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 265 و266).
و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است:
’نام یکی از دهستانهای بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان است که در جنوب و باختر بخش صحنه واقع شده و راه شوسۀ کرمانشاه به همدان، از وسط و راه کرمانشاه به هرسین از منتهی الیه جنوبی آن می گذرد، و رود خانه گاماسیاب هم پس ازگذشتن از شهرستان نهاوند در محل آبادی چم سرخه وارد این بخش میشود و پس از مشروب ساختن قسمت عمده قراء بخش، در جنوب آبادی فراش از این بخش خارج و به دهستان در و فرامان داخل میگردد. و رود خانه دینور نیز پس از عبور از تنگ دینور قسمتی از قراء این دهستان را مشروب ساخته در اراضی قریۀ نادرآباد به رود خانه گاماسیاب ملحق میشود. این آبادی محصول عمده اش غلات، حبوبات، تنباکو، چغندر قند، و لبنیات می باشد و در قراء کنار رود خانه دینور کشت برنج هم معمول است. این دهستان از 97 قریۀ کوچک و بزرگ تشکیل یافته و جمعیت آن در حدود 13700 تن است. قریه های ’بیستون’: ’بدریان’، ’سفید چقا’، ’کاشانتو’ و ’سمنگان’ از قراء مهم این دهستان بشمار می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
به شدن و نیکو گردیدن ریش. (ناظم الاطباء). به شدن زخم و جراحت. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) (آنندراج). به شدن. بهبود یافتن (زخم). سر بهم آوردن (جراحت). (فرهنگ فارسی معین). بهتر شدن خستگی و ریش. مندمل شدن قرحه. جوش خوردن. (یادداشت مؤلف) ، اندمل الجرح، به شد و نیکو گردید. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بِ هََ بَ بَ تَ / تِ)
غافلگیرکننده. بناگاه نیش زننده. چشم دل کورکننده. فریبنده:
مال یکی مار خردمال گشت
میل مکن سوی خردمال مار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
مالیده به بید بیدمال مالش یافته با بید، اصطلاحاً پاک کردن زنگ باشد از روی آئینه و شمشیر و سایر اسلحه بچوب بید یا چوب دیگر که این کار را شاید، (برهان)، پاک کردن زنگ از شمشیر و آیینه و سایر اسلحه بچوب بید یا چوب دگرکه این کار را شاید، و این لغت میان اهل هند متعارف است و در شعر خسرو مذکور و در کلام قدما یافته نشد، (فرهنگ رشیدی)، پاک کردن زنگ بود از روی شمشیر و خنجر و سایر اسلحه بچوب بید یا چوب دیگر که این کار را شاید، (فرهنگ جهانگیری)، پاک کردن زنگ از شمشیر و خنجر و آیینه و سایر اسلحه بچوب بید یا چوب دیگر و این لغت در میان اهالی هند متعارف است در سخن متقدمین فرس دیده نگردید، (انجمن آرا) (آنندراج) :
بین عدل عادلی که بعدلش ز ایمنی
آزاده بود تیغچو سوسن ز بیدمال،
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مردکش. مردم آزار. خوارکننده مرد:
ای بسا مالیده مردان را به قهر
پیشت آمد روزگار مردمال.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(نُرْ)
به هنجار. (لغات فرهنگستان). نرمال. طبیعی. رجوع به نرمال شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
لبّاد. (منتهی الارب). کسی که نمدمی سازد. (ناظم الاطباء). نمدمال. نمدگر:
نمدسازان که پشمینه فروشند
بهای رومی و کتان چه دانند.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(هََ)
ناهمتا. بی مانند. بی نظیر. بی برابر. بی همسر. (از ناظم الاطباء). بی رقیب. که همال و همتائی ندارد. بی همال:
ز پیوند مهراب و از مهرزال
وز آن هر دو آزادۀ ناهمال.
فردوسی.
به رهام گفت این یل ناهمال
دلیر و سبکسر مرا بود خال.
فردوسی.
، مخالف. مقابل. (از ناظم الاطباء) ، غیرمساوی. نامساوی. بی شباهت. (فرهنگ ولف) :
سوم آرزو آنکه خال تواند
پرستنده و ناهمال تواند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
برداشتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). برداشتن چیزی یا برداشتن چیزی یکبار. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از مدمحل
تصویر مدمحل
غلتاننده
فرهنگ لغت هوشیار
انباز شریک: بدعوی همیمالی ارداشتی بنزدیک تندیسه هر دو شدی. توضیح هم این خود این: ... اگر قضایی رسیده همین جای اولی، عین این: ... قضا را وزیر سلطان همین پیغام آورده بود، این: و چندین پاره دیه و مستغل دیگر از ضیاع خاص هتس که بعضی بهر کس از ایمه و اهل ورع و ارباب خاندانهای قدیم و حق داران همین دولتخانه ارزانی فرموده است، فقط. یا همیمال وبس. سخن آخرهمین است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیدمان
تصویر نیدمان
خوبرگ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهمال
تصویر ناهمال
بی مانندبی نظیر، مخالف، غیرمساوی نامساوی مقابل همال
فرهنگ لغت هوشیار
سر به هم آوردن زخم، به شدن بهبودی یافتن به شدنبهبود یافتن (زخم) سر بهم آوردن (جراحت)، بهبود سر بهم آوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
یکباره برداشتن ازدواج جفت جویی زناشویی شوهر کردن زن گرفتن پیوند دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمدمالی
تصویر نمدمالی
عمل و شغل نمد مال نمد گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندمال
تصویر اندمال
((اِ دِ))
بهتر شدن، بهبود یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیدمال
تصویر بیدمال
پاک کردن زنگ از روی آیینه، شمشیر و سلاح های دیگر به وسیله چوب بید و چوب های دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نرمال
تصویر نرمال
به هنجار، بهنجار
فرهنگ واژه فارسی سره
پامال، پایمال، لگدکوب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قایق کوچک ماهی گیری مخصوص صید رودخانه ای
فرهنگ گویش مازندرانی
نمد مال، آن که نمد درست کند
فرهنگ گویش مازندرانی
خندقی که از خاک پر شده و اثرش به جای مانده، خندق پر شده
فرهنگ گویش مازندرانی