جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مندمل

مندمل

مندمل
آستیم (مندمل) زخم بهبود یافته جراحت به شده بهبود یافته
مندمل
فرهنگ لغت هوشیار

مندمل

مندمل
جراحتی که گوشتش فراه-م آمده، به شده باشد. (غیاث) (آنندراج). جراحت به شده. (ناظم الاطباء). ریش و جراحت نیکوشده، گوشت آورده و جوش خورده (ریش و خستگی). (یادداشت مرحوم دهخدا).
- مندمل شدن، به شدن جراحت. (ناظم الاطباء). نیکو شدن جراحت. گوشت برآوردن و جوش خوردن جراحت. التیام یافتن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : اندامی که به سالها... آزرده باشی به مرهم یک هفته کجا مندمل شود. (نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 27).
- مندمل گردانیدن، بهبود بخشیدن. التیام دادن: خدشۀ آن تشویر که به روی دل من مانده بود مندمل گردانید. (المعجم چ دانشگاه ص 410)
لغت نامه دهخدا

مندیل

مندیل
مندیل در فارسی: دستمال دستار چه شکوب دستمال، دستار عمامه: (آمد و بنشست با مندیل زفت تیره رنگ و گنده همچون خیک نفت) (بهار 218: 2)، جمع منادیل
مندیل
فرهنگ لغت هوشیار

مندمج

مندمج
در هم رفته، درون رونده، گرد داخل شونده در آینده در چیزی
مندمج
فرهنگ لغت هوشیار

متدمل

متدمل
زمین صالح و نیرودار. (آنندراج). زمین کود داده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدمل شود
لغت نامه دهخدا