- نماییدن
- نمودن نشان دادن جلوه دادن: بوالعجب باز ایام... هر لمحه عجبی نماییده
معنی نماییدن - جستجوی لغت در جدول جو
- نماییدن ((نَ دَ))
- نمودن، نشان دادن
- نماییدن
- نمودن، نشان دادن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آمودن، ساختن، آراستن، در رشته کشیدن، آماده کردن، آمیختن، درهم کردن، آراسته شدن، آمیخته شدن
آوازدادن بانگ کردن: درخشیدن تیغهای سران نواییدن گرزهای گران. (شا. بنقل جها. رشیدی فرنظا) توضیح در فهرست ولف این کلمه نیامده
افتخار
تورم کردن، ورم کردن
آژان، وکیل، اکسپوزان
باد کردن ورم کردن تورم
باد کردن ورم کردن تورم
شمردن
آلودن
رها کردن
سخن گفتن گفتن، کلام بی معنی گفتن سخن نادرست گفتن، آواز کردن
احترام گذاشتن
اثر گذاشتن، تاثیر کردن، اثر کردن
آراستن
باز ایستادن از کار
آزمودن
ربودن
رم دادن گریزاندن، متنفر ساختن
پاکیزه ساختن، جلا دادن
خراب و آلوده بودن
خم کردن، کج گردانیدن، تقلید کردن، گفتگو و حرکات و سکنات مردم بطریق مسخرگی، تقلید از حرکات و اقوال
ستودن ستایش کردن
بانگ زدن و زجر کردن
پختن پزیدن
پیمودن: همی خواهم ای داور کردگار، که چندان امان یابم از روزگار. که از تخم ایرج یکی نامور ببینم ابر کینه بسته کمر... چو دیدم چنین زان سپس شایدم کجا خاک بالا بپیمایدم. (شا. بخ 93: 1 لغ)
سراینده سروده سرایش) آواز خواندن تغنی کردن سراییدن، ساختن سرود و شعر
خراشیدن ریش کردن، خلانیدن فرو کردن (سوزن و نشتر)
ببانگ و غریو وا داشتن، رماندن، آشفته کردن پریشان ساختن، بیهوش کردن
گذاشتن، نهادن، رها کردن
نشان دادن، آشکار ساختن
خراشیدن، ریش کردن، برای مثال چو بشنید شاه آن پیام نهفت / ز کینه لب خود شخایید و گفت (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۸) ، خلانیدن
ستودن، مدح کردن، ستایش کردن