نفس. سرشت. (آنندراج). نفس و عقل و طبیعت. (ناظم الاطباء). میمون النقیمه، پاک نفس. (منتهی الارب). هو میمون النقیمه و النقیبه،اذا کان مظفراً فیما یحاول. (متن اللغه). ابدالی است از نقیبه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لغتی است در نقیبه. (از متن اللغه). رجوع به نقیبه شود
نفْس. سرشت. (آنندراج). نفْس و عقل و طبیعت. (ناظم الاطباء). میمون النقیمه، پاک نفْس. (منتهی الارب). هو میمون النقیمه و النقیبه،اذا کان مظفراً فیما یحاول. (متن اللغه). ابدالی است از نقیبه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لغتی است در نقیبه. (از متن اللغه). رجوع به نقیبه شود
رقیمه. نامه و رقعه و مکتوب و نبشته و تعلیقه. (ناظم الاطباء). مراسله. مرقومه. ج غیر فصیح، رقیمجات. (فرهنگ فارسی معین). نوشته. مکتوب. نامه. مرقومه. در مکاتبات فارسی معمولاً رقیمه و مرقومه را به نامه ای اطلاق کنند که از طرف بزرگی به کوچکی نوشته شود. مقابل عریضه، که اصطلاحاً نامۀ کوچک به بزرگ را گویند. و نیز نامه نگار برای ادای احترام به طرف مقابل نامۀ خود را عریضه و نامۀ وی را رقیمه یا مرقومه نامد:رقیمۀ گرامی که در پاسخ عریضۀ بنده نگارش یافته بود رسید. (از یادداشت مؤلف). رجوع به مرقومه شود. - رقیمۀ اول، عرش. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). کنایه از عرش. (لغت محلی شوشتر) (آنندراج) (برهان). - ، اولین حرف هجا که الف باشد. (ناظم الاطباء). کنایه از الف. (لغت محلی شوشتر) (از آنندراج) (برهان). ، نبشته. (فرهنگ فارسی معین) ، رقم. رجوع به رقم شود، علامت. (ناظم الاطباء)
رقیمه. نامه و رقعه و مکتوب و نبشته و تعلیقه. (ناظم الاطباء). مراسله. مرقومه. ج غیر فصیح، رقیمجات. (فرهنگ فارسی معین). نوشته. مکتوب. نامه. مرقومه. در مکاتبات فارسی معمولاً رقیمه و مرقومه را به نامه ای اطلاق کنند که از طرف بزرگی به کوچکی نوشته شود. مقابل عریضه، که اصطلاحاً نامۀ کوچک به بزرگ را گویند. و نیز نامه نگار برای ادای احترام به طرف مقابل نامۀ خود را عریضه و نامۀ وی را رقیمه یا مرقومه نامد:رقیمۀ گرامی که در پاسخ عریضۀ بنده نگارش یافته بود رسید. (از یادداشت مؤلف). رجوع به مرقومه شود. - رقیمۀ اول، عرش. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). کنایه از عرش. (لغت محلی شوشتر) (آنندراج) (برهان). - ، اولین حرف هجا که الف باشد. (ناظم الاطباء). کنایه از الف. (لغت محلی شوشتر) (از آنندراج) (برهان). ، نبشته. (فرهنگ فارسی معین) ، رقم. رجوع به رقم شود، علامت. (ناظم الاطباء)
نام ضیافت قدوم سفر. (غیاث اللغات از صراح و شرح نصاب). مهمانی مسافر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مهمانی بازآمدن از سفر. (مهذب الاسماء) (از المرقاه ص 67). طعام که برای ازسفررسیده فراهم کنند. (از اقرب الموارد) ، ستور که در مهمانی کشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، نقائع. و منه قولهم: الناس نقائعالموت، أی یجزرهم جزر الجزار النقیعه. (تاج العروس) ، طعام مردی آن شب را که مالک گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). طعامی که مرد در شب عروسی که زن میگیرد میدهد. (ناظم الاطباء). ج، نقع
نام ضیافت قدوم سفر. (غیاث اللغات از صراح و شرح نصاب). مهمانی مسافر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مهمانی بازآمدن از سفر. (مهذب الاسماء) (از المرقاه ص 67). طعام که برای ازسفررسیده فراهم کنند. (از اقرب الموارد) ، ستور که در مهمانی کشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، نقائع. و منه قولهم: الناس نقائعالموت، أی یجزرهم جزر الجزار النقیعه. (تاج العروس) ، طعام مردی آن شب را که مالک گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). طعامی که مرد در شب عروسی که زن میگیرد میدهد. (ناظم الاطباء). ج، نُقُع
اسبی که از دست دشمن رهانیده باشند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از دست دشمن رهانده باشند از قبیل اسب و اشتر و جز آن. (از اقرب الموارد). ج، نقائذ، زره. (منتهی الارب) (آنندراج). درع. (اقرب الموارد) ، زن که او را شوی بوده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). زن شوهردار. (ناظم الاطباء)
اسبی که از دست دشمن رهانیده باشند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از دست دشمن رهانده باشند از قبیل اسب و اشتر و جز آن. (از اقرب الموارد). ج، نَقائِذ، زره. (منتهی الارب) (آنندراج). درع. (اقرب الموارد) ، زن که او را شوی بوده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). زن شوهردار. (ناظم الاطباء)