معنی نقیصه - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با نقیصه
نقیصه
- نقیصه
- نقیصه. عیب. منقصت. آهو. کم بود. کماسی. (یادداشت مؤلف). رجوع به نقیصه شود، بهتان. (ناظم الاطباء).
- نقیصه گفتن، بهتان گفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نقیصه
- نقیصه
- سخن چینی. (منتهی الارب) (آنندراج). سخن چینی در میان مردم. (ناظم الاطباء). وقیعه. (از اقرب الموارد) ، عیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، خوی زشت یا سست. (منتهی الارب) (آنندراج). خصلت بد و سست و زشت خوئی. (ناظم الاطباء). خصله دنیئه و ضعیفه. (از اقرب الموارد). خصلتی پست در آدمی. (یادداشت مؤلف). ج، نقائص
لغت نامه دهخدا
نقیضه
- نقیضه
- نوشته ای که به قصد مقابله یا رد نوشته ای دیگر به وجود بیاید، آنچه مخالف و مناقض چیز دیگر باشد
فرهنگ فارسی عمید
نقیضه
- نقیضه
- نقیضه در فارسی مونث نقیض نیگری ناپذیری، پادگویی، پاسخسرایی، راه کوهستان باژگونه جواب گفتن شعر کسی را، مهاجات هجو گویی، مونث نقیض، جمع نقایض (نقائض)
فرهنگ لغت هوشیار