جدول جو
جدول جو

معنی نقیعه - جستجوی لغت در جدول جو

نقیعه
(نَ عَ)
نام ضیافت قدوم سفر. (غیاث اللغات از صراح و شرح نصاب). مهمانی مسافر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مهمانی بازآمدن از سفر. (مهذب الاسماء) (از المرقاه ص 67). طعام که برای ازسفررسیده فراهم کنند. (از اقرب الموارد) ، ستور که در مهمانی کشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، نقائع. و منه قولهم: الناس نقائعالموت، أی یجزرهم جزر الجزار النقیعه. (تاج العروس) ، طعام مردی آن شب را که مالک گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). طعامی که مرد در شب عروسی که زن میگیرد میدهد. (ناظم الاطباء). ج، نقع
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقیصه
تصویر نقیصه
خوی و عادت زشت، خصلت بد، عیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقیعه
تصویر وقیعه
وقیعت، بدگویی و غیبت کردن از کسی، فتنه، فساد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقیضه
تصویر نقیضه
نوشته ای که به قصد مقابله یا رد نوشته ای دیگر به وجود بیاید، آنچه مخالف و مناقض چیز دیگر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقیع
تصویر نقیع
شرابی که از مویز درست کنند، آب سرد و گوارا
فرهنگ فارسی عمید
(نَ صَ / صِ)
نقیصه. عیب. منقصت. آهو. کم بود. کماسی. (یادداشت مؤلف). رجوع به نقیصه شود، بهتان. (ناظم الاطباء).
- نقیصه گفتن، بهتان گفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناقه. ضعیف وبه شده از بیماری. (ناظم الاطباء). صاحب نقاهت. (یادداشت مؤلف). از ناخوشی برخاسته. رجوع به ناقه شود
لغت نامه دهخدا
(نَقْ یَ)
کلمه. (از ناظم الاطباء). رجوع به نقیّه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
قاع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قاع شود
لغت نامه دهخدا
(نُ عَ)
آب که در آن چیزی تر نهند. (منتهی الارب) (آنندراج). آبی که در آن چیزی بخیسانند. (ناظم الاطباء). اسم است آب و امثال آن را که در آن چیزی بخیسانند. (از المنجد). اسم است آنچه را که در آن چیزی بخیسانند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ)
سودمندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ ذَ)
اسبی که از دست دشمن رهانیده باشند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از دست دشمن رهانده باشند از قبیل اسب و اشتر و جز آن. (از اقرب الموارد). ج، نقائذ، زره. (منتهی الارب) (آنندراج). درع. (اقرب الموارد) ، زن که او را شوی بوده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). زن شوهردار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
سفینۀ کوچک که آن را جرم گویند. (از تاج العروس) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ صَ)
سخن چینی. (منتهی الارب) (آنندراج). سخن چینی در میان مردم. (ناظم الاطباء). وقیعه. (از اقرب الموارد) ، عیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، خوی زشت یا سست. (منتهی الارب) (آنندراج). خصلت بد و سست و زشت خوئی. (ناظم الاطباء). خصله دنیئه و ضعیفه. (از اقرب الموارد). خصلتی پست در آدمی. (یادداشت مؤلف). ج، نقائص
لغت نامه دهخدا
(نَ ضَ)
مؤنث نقیض. رجوع به نقیض شود، راه در کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) ، باشگونه جواب گفتن شعر کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، نقائض
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
نفس. سرشت. (آنندراج). نفس و عقل و طبیعت. (ناظم الاطباء). میمون النقیمه، پاک نفس. (منتهی الارب). هو میمون النقیمه و النقیبه،اذا کان مظفراً فیما یحاول. (متن اللغه). ابدالی است از نقیبه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لغتی است در نقیبه. (از متن اللغه). رجوع به نقیبه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ نَ عَ)
حوضی است میان ثعلبیه و خزیمه در راه مکه از ام جعفر. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آب ایستادۀخوشگوار و آب شیرین خنک، یا آب نه شور و نه خوش. (منتهی الارب) (آنندراج). آب عذب سرد و گفته اند آب مشروب. (از اقرب الموارد) ، چاه بسیارآب. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، انقعه، شراب که ازمویز سازند. (مهذب الاسماء). شراب مویز. (دهار). شراب مویز یا آب خرما و مویز و دیگر میوه ها که تر نهاده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج). شرابی که از مویز سازند به وسیلۀ خیساندن مویز در آب بدون طبخ آن، آب میوه های خشک خیسانده و داروهای آب ترنهاده. خیسانده. (یادداشت مؤلف) : زردآلو و نقیع آن عرق را و دهان را خوشبوی کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آن را که سردی غالب بود ماءالاصول و نقیع حلبه... سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، دارو که در آب آغارند. نقوع. (یادداشت مؤلف) (از مهذب الاسماء) ، شیر بی آمیغ که سرد کنند و خورند، حوض که در آن خرما تر نهند. (منتهی الارب) (آنندراج). آبی که در آن مویز و یا خرما و جز آن خیسانیده باشند. (ناظم الاطباء) ، بانگ و فریاد. (منتهی الارب) (آنندراج). صراخ. (اقرب الموارد) ، مردی که مادرش از قوم دیگر باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سم ّ نقیع، محض. خالص. قاتل. کشنده. (از یادداشت مؤلف) ، دواء نقیع، داروی خیسانیده در آب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ)
تأنیث نزیع، به معنی مقتلع و مقطوف. (از المنجد). چیده شده، زن که به بیگانه داده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که در غیر طایفۀ خود شوهر کند و بدانجا رود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج، نزائع، آنکه آرزومند و مشتاق به وطن باشد. (از المنجد). تأنیث نزیع. رجوع به نزیع شود، ناقه و اسب گرامی نژاد که به شهری دیگر غیر از زادبوم آن و از قومی دیگر کشیده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب و شتر نجیبی که آن را به جائی جز زادبومش برده باشند. (از اقرب الموارد) (ازالمنجد). ماده شتر نجیبی که به شهر غیر از بوم و زادخود برای فروش برند، اسب گرامی که از قومی دیگر گرفته باشند. (ناظم الاطباء). ج، نزائع
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
جائی است در عرفات. (منتهی) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وقیعه
تصویر وقیعه
وقعیت در فارسی دشیادی (غیبت کردن)، کشمکش، کشت و کشتار، آسیب جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیبه
تصویر نقیبه
نقیبت در فارسی مونث نقیب و روان (نفس)، خرد، سکالش، کار، سرشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیه
تصویر نقیه
کلمه، سخن و مونث نقی یعنی پاک و پاکیزه
فرهنگ لغت هوشیار
آب آلو آب آلبالو آب مویز، آب گوارا، شیر ناب و سرد، بانگ فریاد چاه بسیار آب، آب ایستاده، آب سرد و گوارا، آب میوه خشک که آنرا خیسانیده باشند: نقیع آلو، شیر خالص، ماست، بانگ و فریاد، شرابی که از مویز سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیذه
تصویر نقیذه
رهایی یافته آزاد شده، زره، زن شوهردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیصه
تصویر نقیصه
عیب، کمبود، بهتان
فرهنگ لغت هوشیار
نقیضه در فارسی مونث نقیض نیگری ناپذیری، پادگویی، پاسخسرایی، راه کوهستان باژگونه جواب گفتن شعر کسی را، مهاجات هجو گویی، مونث نقیض، جمع نقایض (نقائض)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیصه
تصویر نقیصه
((نَ ص))
عیب، کاستی، جمع نقایص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقیضه
تصویر نقیضه
((نَ ض))
مؤنث نقیض، جمع نقائض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقیع
تصویر نقیع
((نَ))
چاه بسیار آب، آب ایستاده، آب سرد و گوارا، آب میوه خشک که آن را خیسانیده باشند، شیر خالص، ماست، بانگ و فریاد، شرابی که از مویز سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقیصه
تصویر نقیصه
کاستی
فرهنگ واژه فارسی سره
کاستی، کمی، علت، عیب، نقص، نقصان
فرهنگ واژه مترادف متضاد