جدول جو
جدول جو

معنی نقیط - جستجوی لغت در جدول جو

نقیط
(نَ)
بندۀ آزادکرده. (منتهی الارب). مولی المولی. (اقرب الموارد). بنده ای که شخص آزادشده آزاد کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقیض
تصویر نقیض
ضد و مخالف و واژگونۀ چیزی، مخالف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاط
تصویر نقاط
نقطه ها، جاها، محل ها، در علوم ادبی علامتی ریز و خال مانند در زیر یا روی برخی حروف الفبا، در ریاضیات محل های برخورد دو خط، جمع واژۀ نقطه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لقیط
تصویر لقیط
بچه ای که کنار راه بگذارند و دیگری او را بردارد، بچۀ سرراهی، آنچه از زمین برچینند یا بردارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقیع
تصویر نقیع
شرابی که از مویز درست کنند، آب سرد و گوارا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقیب
تصویر نقیب
بزرگ، سرپرست، ضامن و رئیس قوم، مهتر قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقیر
تصویر نقیر
صوت، بانگ، کنده کاری در سنگ یا چوب، فرورفتگی یا شکاف روی هستۀ خرما، اصل و تبار مرد، کم
نقیر و قطمیر: کم و بیش، کنایه از همه چیز، کنایه از همراه با تفضیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشیط
تصویر نشیط
شادمان، سرخوش، خوشحال
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
ثقیل گرانبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
ناحیه ای است وسیع در جنوب بلاد مغرب (مملکت مراکش) و واقع است در مشرق سنگال فرانسه در افریقای غربی و به این جهت بعضی ناحیۀ شنقیط را جزو بلاد مراکش می شمارند و بعضی دیگر جزو بلاد سودان و عجب است که از این ناحیۀ دوردست پرت افتادۀ افریقای غربی و مجاور سنگال از چندین قرن به این طرف اینهمه ادباء مبرز فحل عریق در عربیت و نحو و لغت و حدیث و شعر و غیره و نیز بعضی شعراء فصیح برخاسته اند. (وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی در مجلۀ یادگار سال 5 شمارۀ 3). و رجوع به فرهنگ فارسی معین شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خجک زدن حرف را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نقطه گذاری و نقطه زدن حرف را، به مداد و زعفران خجک آمیخته زدن جامه را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شقیط
تصویر شقیط
کوزه آوند سفالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیش
تصویر نقیش
نگاشته، رنگارنگ، ستیزنده، جستارنده، همتا، کالای پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقیط
تصویر وقیط
آزاری (غشی حمله ای مصروع)، کوفته خسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقوط
تصویر نقوط
چشم روشنی ارمغان اروسی (بنگرید به عروس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیب
تصویر نقیب
سالار، مهتر و بزرگتر قوم، سردسته و رئیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقیط
تصویر سقیط
زیز برف ریزه، تگرگ، فرومایه، کم خرد، مروارید خرد
فرهنگ لغت هوشیار
کنده کنده کاری شده، نردبان پلکان: از تنه درخت، سست، تنگدست، آبخور ستوران، کشتی، شسن مروارید (شسن صدف)، اندک، ناودان اصل و حسب، چاهک خرد که بر پشت تخم خرما باشد، هسته خرما خسته خرما، رشته ای که در شکاف خرما باشد، ظرفی از بیخ درخت که در آن شراب نگاهدارند، ناودان، حقیر اندک: مردمان را نقیری ندهندید از حق خویش. یا نقیبت و قطمیر. اندک و بیش، امور جزیی و کلی، مقیاسی است معادل 6، 1 فتیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیذ
تصویر نقیذ
رهانیده آزاده شده رهایی یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیص
تصویر نقیص
آب گوارا، پاکیزه و خوشبوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیض
تصویر نقیض
مخالف، ناهمتا، وارونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقیط
تصویر تنقیط
پنده گذاری دیل گذاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیه
تصویر نقیه
کلمه، سخن و مونث نقی یعنی پاک و پاکیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاط
تصویر نقاط
جمع نقطه، پنده ها دیل ها جمع نقطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشیط
تصویر نشیط
خوشحال، سرخوش
فرهنگ لغت هوشیار
یافته بر گرفته، سر راهی سند هم آوای هند، نا به خود، موله زای سنداره (حرامزاده)، چاه سست چاه فرو ریختنی از زمین بر گرفته، بچه افکنده که بردارند کودک سرراهی، انسان گم شده ای که متکفلی ندارد و خود نیز نمیتواند مستقلا زیست کند. ملتقط موظف است حفاظت و تربیت لقیط را عهده دار شود، حرامزداه: لقیط بود که فرزند خویش کرد لقیط که داند این ز که ماند و که داند اوز که زاد. (سوزنی. لغ) یا لقیط دارالحرب. آنچه در جبهه جنگ یا بند از بنده و کالا و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
آب آلو آب آلبالو آب مویز، آب گوارا، شیر ناب و سرد، بانگ فریاد چاه بسیار آب، آب ایستاده، آب سرد و گوارا، آب میوه خشک که آنرا خیسانیده باشند: نقیع آلو، شیر خالص، ماست، بانگ و فریاد، شرابی که از مویز سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقیط
تصویر لقیط
((لَ))
از زمین برگرفته، بچه افکنده که بردارند، کودک سر راهی، انسان گم شده ای که متکفلی ندارد و خود نیز نمی تواند مستقلاً زیست کند، ملتقط موظف است حفاظت و تربیت لقیط را عهده دار شود، حرامزاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقیع
تصویر نقیع
((نَ))
چاه بسیار آب، آب ایستاده، آب سرد و گوارا، آب میوه خشک که آن را خیسانیده باشند، شیر خالص، ماست، بانگ و فریاد، شرابی که از مویز سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقیض
تصویر نقیض
((نَ))
ضد، مخالف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقیر
تصویر نقیر
((نَ))
اصل و حسب، شیار روی هسته خرما، حقیر، اندک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقیب
تصویر نقیب
((نَ))
پیشوا، رییس، مهتر قوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشیط
تصویر نشیط
((نَ))
شادمان، مسرور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاط
تصویر نقاط
((نُ))
جمع نقطه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنقیط
تصویر تنقیط
((تَ))
حروف را نقطه دار کردن
فرهنگ فارسی معین