جدول جو
جدول جو

معنی نقره - جستجوی لغت در جدول جو

نقره
(دخترانه)
فلزی گرانبها نرم و سفید که در ساختن زیورآلات، آینه به کار می رود
تصویری از نقره
تصویر نقره
فرهنگ نامهای ایرانی
نقره
فلزی سفید رنگ، براق، چکش خور و رسانای قوی حرارت و الکتریسیته که در حرارت ۹۲۴ درجۀ سانتی گراد ذوب می شود که می توان از آن ورقه های نازک یا مفتول های باریک درست کرد و برای ساختن مسکوکات، ظرف های گران بها و آب نقره دادن به فلزات به کار می رود و برای محکم تر شدن آن را با مس ترکیب می کنند و به صورت آلیاژ به کار می برند، سیم
نقرۀ شاخ دار: سیم شاخ دار، نقرۀ پاکیزه و بی غش، نقرۀ خالص
تصویری از نقره
تصویر نقره
فرهنگ فارسی عمید
نقره
(نُ رَ / رِ)
فلزی قیمتی سپیدرنگ که از جهت ارزش پس از زر قرار دارد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سیم خالص گداخته که انفغده نیز گویند. (ناظم الاطباء). سیم. لجین. ورق. غرب. سیم گداخته. (یادداشت مؤلف) :
نرگس تازه چو چاه ذقنی شد به مثل
گر بود چاه ز دینار و زنقره ذقنا.
منوچهری.
بسیار هدیه از زر و نقره و سلاح بدادند. (تاریخ بیهقی ص 111). عیارش ده درم نقره نه و نیم آمدی. (تاریخ بیهقی).
سیم و سیماب به دیدار تو از دور یکیست
به عمل گشت جدا نقرۀ سیم از سیماب.
ناصرخسرو.
و زر و نقره و مس و ارزیز و سرب از کانها بیرون آورد (جمشید) . (نوروزنامه).
بطبع طبعم چون نقره تابدار شده ست
که هر زمانش در بوته تیز تاب کنند.
مسعودسعد.
ز آشوب شور نقره و ریگ عسیله ز اعتقاد
سالکان از نقره کان و از عسل شان دیده اند.
خاقانی.
بیش چون نقره تویدار مباش
تات چون زر اسیر که نکنند.
خاقانی.
مرد آهن فروش زر پوشد
کآهنی را به نقره بفروشد.
نظامی.
وای بر زرگری که وقت شمار
زرش از نقره کم بود به عیار.
نظامی.
شبی در هم شده چون حلقۀ زر
به نقره نقره زد بر حلقۀ در.
نظامی.
از شهد چو موم نقره دور افتاده
بر نقره ازین به نتوان افتادن.
عطار.
رونقت را روزروز افزون کنم
نام تو بر زرّ و بر نقره زنم.
مولوی.
مرا تا نقره باشدمی فشانم
ترا تا بوسه باشد می ستانم.
سعدی.
- نقرۀ تابناک، نقرۀ درخشان. نقرۀ روشن.
- ، کنایت از سخن آبدار. (آنندراج از فرهنگ سکندرنامه).
- نقرۀ خام، سیم خالص غیر مغشوش. (آنندراج) (فرهنگ خطی). سیم خالص بی غش. (ناظم الاطباء). نقرۀ سیم. نقرۀ شاخدار. نقرۀ کامل عیار. نقرۀ تاب. (آنندراج) :
همه نقرۀ خام بد میخ و بش
یکی زآن به مثقال بد شصت و شش.
فردوسی.
شمامه نهادند بر جام زر
ده از نقرۀ خام هم پرگهر.
فردوسی.
شخوده روی برون آمدم ز خانه به کوی
به رنگ چون شبه کرده رخ چو نقرۀ خام.
فرخی.
مس بدعت به زر بیالاید
پس فروشد به نقرۀ خامش.
خاقانی.
در بیابان فقیر سوخته را
شلغم پخته به که نقرۀ خام.
سعدی.
- ، کنایه از نرمی وصافی و پاکیزگی. (از برهان قاطع).
- نقرۀ زیبقی، نقره که از عمل کیمیا ساخته باشند و از منعقد شدن زیبق به هم رسیده باشد. لیکن چون جمیع فلزات مکون از زیبق اند تخصص نقره به آن درست نباشد در این صورت به معنی نقرۀ بیغش براق مناسب بود گو که اصلش زیبق باشد. (آنندراج) :
زر کانی و نقرۀ زیبقی
که مهتاب را داده بی رونقی.
نظامی (آنندراج).
- نقرۀ سیم، نقرۀ خام. (آنندراج).
- ، کنایه از بدن و پوست سپید معشوق است:
بر بناگوش تو ای نیکتر از در یتیم
سنبل تازه همی بردمد از نقرۀ سیم.
فرخی (از آنندراج).
- نقرۀ شاخدار، سیم خالص بی غش. (ناظم الاطباء). نقرۀ سیم. نقرۀ خام. نقرۀ کامل عیار. نقرۀ تاب. (آنندراج) :
به اغیار بر رغم من گشته یار
چه گویم از این نقرۀ شاخدار.
وحید (از آنندراج).
سیمی بدنی که از تو من می بینم
با نقرۀ شاخدار سر کله زند.
تأثیر (از آنندراج).
- امثال:
نقره به آهن رسیدن، کنایه از نیکی به بدی و فراغت به ریاضت و خوشی به غم رسیدن. (برهان قاطع) (آنندراج).
، کنایه از هر چیز سفید. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، کنایه از تن و بدن سپید و سیمگون معشوق است. کنایه از ساق و ساعد و گردن و سینۀ سپید معشوق:
از دادن زر پخته هر روز به تو
جز نقره ندارم طمع خام دگر.
بدرالدین هروی (از لباب الالباب).
شبی در هم شده چون حلقۀ زر
به نقره نقره زد بر حلقۀ در.
نظامی.
، سستی در اعضا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نقره
(نِ رَ / رِ)
زیرۀ رومی. کرایا. کراویه. نانخواه. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نقره
(نِ رَ)
نقره. مخاصمت در کلام. (یادداشت مؤلف). رجوع به نقره شود: چون خواجه عماد (را) همه وقت نقره ای با شیخ بود. (مزارات کرمان ص 22)
مراجعۀ کلام میان دو نفر. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نقره. مخاصمت در کلام. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نقره
(نُرَ)
گو گرد خرد در زمین. (منتهی الارب) (آنندراج). گودی گرد در زمین. (ناظم الاطباء). گودال مستدیر کوچک در زمین. گودالچۀ مستدیر. (از اقرب الموارد). ج، نقر، نقار، مغاکچۀ بالای پس گردن. (منتهی الارب) (آنندراج). گودی پس گردن. (ناظم الاطباء). منقطع القمحدوه فی القفا. (بحر الجواهر) (اقرب الموارد) : نقرهالقفا، مغاک قفا. (مهذب الاسماء) ، مغاک. مغاکچه. گو. گودال. (یادداشت مؤلف) ، چاهک و فرورفتگی پشت هستۀ خرما. (از اقرب الموارد) ، مغاک چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وقب العین. (بحر الجواهر) (اقرب الموارد) ، سوراخ کون. (منتهی الارب) (آنندراج) (از بحر الجواهر) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جای بیضه نهادن مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای تخم گذاشتن مرغ. (ناظم الاطباء). ج، نقر، پارۀ زر و سیم گداخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). قطعۀ مذاب از طلا و نقره. (از اقرب الموارد). زر و سیم گداخته. (مهذب الاسماء). سیم. فضه. لجین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نقره
(نُ قَ رَ)
بیمارئی است در پای یا پهلوی گوسپند. (منتهی الارب) (آنندراج). بیماری که در پهلوی گوسفند پدید آید. (ناظم الاطباء). مرضی است که در پای گاو و گوسفند پدیدآید و آن التواء عرقوبین است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نقره
(نُ رَ / رِ)
چاهک، خصوصاً چاهک پس گردن انسان در منتهای سر. (غیاث اللغات). نقره. مغاک. (یادداشت مؤلف). نقرۀ قفا، مغاک پس گردن را گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به نقره شود: عصابۀ یمان برسرآرند و به چپ وراست فرودآرند تا به نقرۀ قفا. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و باز به چپ و راست بگردانند و فرودآرند تا به نقرۀ قفا. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، سیم گداخته. (غیاث اللغات). رجوع به نقره و نقره شود
لغت نامه دهخدا
نقره
(نَ رَ)
چاهک پشت خستۀ خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). چاهک هستۀ خرما. (ناظم الاطباء) ، چیز اندک، یقال: مااثابه نقره، یعنی پاداش نداد ترا چیزی. و این را جز به نفی استعمال نکنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، واحد نقر است. (از اقرب الموارد). به معنی یک بارانگشتک زدن. (از ناظم الاطباء). رجوع به نقر شود
لغت نامه دهخدا
نقره
پاره از سیم گداخته، و آن فلزی است سفید رنگ و چکش خور که از معدن بدست میاید
فرهنگ لغت هوشیار
نقره
((نُ رِ))
فلزی است سفید رنگ و چکش خور که از معدن به دست می آید
تصویری از نقره
تصویر نقره
فرهنگ فارسی معین
نقره
سیم
تصویری از نقره
تصویر نقره
فرهنگ واژه فارسی سره
نقره
سیم، فضه، لجین، خالص، ناب، ناسره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نقره
اگر یک درم نقره داشت، دلیل که فرزندی آید صاحب جمال.
- جابر مغربی
دیدن نقره در خواب چهار وجه است. اول: زن. دوم: فرزند. سوم: مال. چهارم: معیشت.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناره
تصویر ناره
زبانۀ ترازو یا قپان، سنگ قپان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نثره
تصویر نثره
منزل هشتم از منازل قمر مشتمل بر دو ستاره از برج سرطان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقله
تصویر نقله
ناقل ها، نقل کنندگان، روایت کنندگان، جابه جا کنندگان، جمع واژۀ ناقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بقره
تصویر بقره
دومین و بلندترین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۲۸۶ آیه، سنام القرآن، فسطاط القرآن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشره
تصویر نشره
دعایی که برای معالجۀ دیوانه یا دفع چشم زخم بنویسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظره
تصویر نظره
یک مرتبه نگریستن، یک نظر انداختن، لمحه، شکل، هیئت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقشه
تصویر نقشه
طرحی از یک منطقه که روی سطح صافی ترسیم می شود، تصویری از یک بنا یا ماشین یا چیز دیگر که باید ساخته شود، طرح و صورت کار، کنایه از عمل پیش بینی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاره
تصویر نقاره
نوعی طبل که با دو چوب باریک نواخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقله
تصویر نقله
انتقال، از جایی به جایی شدن، سخن چینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشره
تصویر نشره
سرمشقی که بر لوح کودکان می نوشتند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقره
تصویر مقره
آلت چینی یا شیشه ای که سیم برق یا تلفن را به آن می بندند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ قِ رَ)
جمع واژۀ نقیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نقیر شود، ویران گردیدن دیوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ قِ رَ)
نام قدیم آنکارا پایتخت فعلی ترکیه. رجوع به انگوریه و معجم البلدان شود، دوتاه شدن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انثناء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ قُ رَ / رِ)
مرغی است که آن را کلاغ سبز گویند و به شیرازی کاسه شکنک خوانند. گویند گوشت او سمیت دارد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جستجو کردن کارهای مشکل یا کارهای حقیر و رکیک را، و آن از راه رفتن ستور است وقتی که زشت و نازیبا راه رود. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شقره
تصویر شقره
سرخ و سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقره
تصویر بقره
گاو نر یا ماده، گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنقره
تصویر عنقره
باشه ماده از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنقره
تصویر سنقره
ترکی ک کلاغ سبز کاسه شکنک (گویش شیرازی) از پرند گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنقره
تصویر آنقره
نام پیشین آنکارا پایتخت ترکیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقشه
تصویر نقشه
نگاره، ره نامه
فرهنگ واژه فارسی سره