جدول جو
جدول جو

معنی نقله

نقله
ناقل ها، نقل کنندگان، روایت کنندگان، جابه جا کنندگان، جمع واژۀ ناقل
تصویری از نقله
تصویر نقله
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با نقله

نقله

نقله
جابه جایی، سخن چینی ترشیده: زنی که دیگر خواستگار ندارد. نقله در فارسی، جمع ناقل، برندگان، باز گویندگان جمع ناقل حاملان برندگان: نقله علوم یونانی
فرهنگ لغت هوشیار

نقله

نقله
زنی که به زنی نخواهند او را از کلانسالی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). زنی که از کلانسالی وی را خواستگاری نکنند. (ناظم الاطباء). ج، نِقَل
لغت نامه دهخدا

نقله

نقله
برگردیدگی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، از جائی به جائی شدگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از جائی به جائی بردگی. (ناظم الاطباء). انتقال. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اسم است انتقال را. (منتهی الارب) (از متن اللغه) ، سخن چینی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نمامی. (ناظم الاطباء). نمیمه. (از اقرب الموارد) (متن اللغه). ج، نُقَل
لغت نامه دهخدا

نقله

نقله
پیکان تیر که پهن و کوتاه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). واحد نِقال است. (از اقرب الموارد). ج، نِقال
لغت نامه دهخدا

نقله

نقله
نَقَله. جَمعِ واژۀ ناقل. نقل کنندگان. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). از جائی به جائی برندگان. (ناظم الاطباء). رجوع به ناقل شود.
- نقلۀ احوال، مورخین. (ناظم الاطباء). رجوع به ناقل شود
لغت نامه دهخدا

بقله

بقله
ماهی روغن سبزه زار سبزه ناک سبزی یک سبزی یک تره واحد بقل یک دانه تره یک عدد سبزی، خبازی بستانی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار