جدول جو
جدول جو

معنی نقره

نقره((نُ رِ))
فلزی است سفید رنگ و چکش خور که از معدن به دست می آید
تصویری از نقره
تصویر نقره
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با نقره

نقره

نقره
فلزی سفید رنگ، براق، چکش خور و رسانای قوی حرارت و الکتریسیته که در حرارت ۹۲۴ درجۀ سانتی گراد ذوب می شود که می توان از آن ورقه های نازک یا مفتول های باریک درست کرد و برای ساختن مسکوکات، ظرف های گران بها و آب نقره دادن به فلزات به کار می رود و برای محکم تر شدن آن را با مس ترکیب می کنند و به صورت آلیاژ به کار می برند، سیم
نقرۀ شاخ دار: سیم شاخ دار، نقرۀ پاکیزه و بی غش، نقرۀ خالص
نقره
فرهنگ فارسی عمید

نقره

نقره
پاره از سیم گداخته، و آن فلزی است سفید رنگ و چکش خور که از معدن بدست میاید
فرهنگ لغت هوشیار

نقره

نقره
زیرۀ رومی. کرایا. کراویه. نانخواه. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

نقره

نقره
نقره. مخاصمت در کلام. (یادداشت مؤلف). رجوع به نِقرَه شود: چون خواجه عماد (را) همه وقت نقره ای با شیخ بود. (مزارات کرمان ص 22)
مراجعۀ کلام میان دو نفر. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نقره. مخاصمت در کلام. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

نقره

نقره
گوِ گرد خرد در زمین. (منتهی الارب) (آنندراج). گودی گرد در زمین. (ناظم الاطباء). گودال مستدیر کوچک در زمین. گودالچۀ مستدیر. (از اقرب الموارد). ج، نُقَر، نِقار، مغاکچۀ بالای پس گردن. (منتهی الارب) (آنندراج). گودی پس گردن. (ناظم الاطباء). منقطع القمحدوه فی القفا. (بحر الجواهر) (اقرب الموارد) : نقرهالقفا، مغاک قفا. (مهذب الاسماء) ، مغاک. مغاکچه. گو. گودال. (یادداشت مؤلف) ، چاهک و فرورفتگی پشت هستۀ خرما. (از اقرب الموارد) ، مغاک چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وقب العین. (بحر الجواهر) (اقرب الموارد) ، سوراخ کون. (منتهی الارب) (آنندراج) (از بحر الجواهر) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جای بیضه نهادن مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای تخم گذاشتن مرغ. (ناظم الاطباء). ج، نُقَر، پارۀ زر و سیم گداخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). قطعۀ مذاب از طلا و نقره. (از اقرب الموارد). زر و سیم گداخته. (مهذب الاسماء). سیم. فضه. لجین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

نقره

نقره
بیمارئی است در پای یا پهلوی گوسپند. (منتهی الارب) (آنندراج). بیماری که در پهلوی گوسفند پدید آید. (ناظم الاطباء). مرضی است که در پای گاو و گوسفند پدیدآید و آن التواء عرقوبین است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

نقره

نقره
چاهک، خصوصاً چاهک پس گردن انسان در منتهای سر. (غیاث اللغات). نقره. مغاک. (یادداشت مؤلف). نقرۀ قفا، مغاک پس گردن را گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به نُقرَه شود: عصابۀ یمان برسرآرند و به چپ وراست فرودآرند تا به نقرۀ قفا. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و باز به چپ و راست بگردانند و فرودآرند تا به نقرۀ قفا. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، سیم گداخته. (غیاث اللغات). رجوع به نُقرَه و نُقرِه شود
لغت نامه دهخدا