معنی نعاف - جستجوی لغت در جدول جو
نعاف
(نِ)
جمع واژۀ نعف. رجوع به نعف شود
ادامه...
جَمعِ واژۀ نعف. رجوع به نَعف شود
لغت نامه دهخدا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر نکاف
نکاف
نِکاف
بهله، دستکش چرمی که در قدیم شکارچیان به دست می کردند برای نگاه داشتن باز بر روی دست، نکاپ، نکاب
ادامه...
بهله، دستکش چرمی که در قدیم شکارچیان به دست می کردند برای نگاه داشتن باز بر روی دست، نکاپ، نکاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویر نشاف
نشاف
نَشاف
دیوانگی، بی عقلی، دیوانه بودن، جنون، خبط دماغ، خبل
ادامه...
دیوانگی، بی عقلی، دیوانه بودن، جُنون، خَبطِ دِماغ، خَبَل
فرهنگ فارسی عمید
تصویر نداف
نداف
نَدّاف
پنبه زن، آنکه پنبه را با کمان می زند تا از هم باز شود، پنبه وز، پنبه بز، حلّاج، الباد
ادامه...
پَنبِه زَن، آنکه پنبه را با کمان می زند تا از هم باز شود، پَنبِه وَز، پَنبِه بَز، حَلّاج، اِلباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویر ضعاف
ضعاف
ضعیف ها، سست ها، ناتوان ها، فقیرها، بنده ها، جمع واژۀ ضعیف
ادامه...
ضعیف ها، سست ها، ناتوان ها، فقیرها، بنده ها، جمعِ واژۀ ضعیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویر نعاج
نعاج
نعجه ها، گوسفندها، ماده میش ها، جمع واژۀ نعجه
ادامه...
نعجه ها، گوسفندها، ماده میش ها، جمعِ واژۀ نعجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویر رعاف
رعاف
خون آمدن از بینی، خونی که از بینی بیرون می آید
ادامه...
خون آمدن از بینی، خونی که از بینی بیرون می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویر نعاب
نعاب
بانگ کردن کلاغ، بانگ کلاغ که به فال بد بگیرند
ادامه...
بانگ کردن کلاغ، بانگ کلاغ که به فال بد بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویر معاف
معاف
عفو کرده شده، بخشوده
ادامه...
عفو کرده شده، بخشوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویر نعال
نعال
نعل، درگاه، پایین مجلس مثلاً صف نعال
ادامه...
نعل، درگاه، پایین مجلس مثلاً صف نعال
فرهنگ فارسی عمید
تصویر نعاس
نعاس
سستی و فترت در حواس، چرت، ابتدای خواب
ادامه...
سستی و فترت در حواس، چرت، ابتدای خواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویر نعام
نعام
جمع نعامه، شتر مرغان
ادامه...
جمع نعامه، شتر مرغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر نعاج
نعاج
جمع نعجه، گوسپندان ماده میش ها گاوهای دشتی جمع نعجه
ادامه...
جمع نعجه، گوسپندان ماده میش ها گاوهای دشتی جمع نعجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر نعاب
نعاب
آواز کلاغ آواز دادن کلاغ
ادامه...
آواز کلاغ آواز دادن کلاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر نصاف
نصاف
پیشیاری (خدمت کردن)
ادامه...
پیشیاری (خدمت کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر نطاف
نطاف
جمع نطفه، تم ها زهک ها
ادامه...
جمع نطفه، تم ها زهک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر نکاف
نکاف
ورمی دردناک و کشنده که در بناگوش شتر یا حلق او پیدا می شود
ادامه...
ورمی دردناک و کشنده که در بناگوش شتر یا حلق او پیدا می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر نعار
نعار
نافرمان، حیله گر فتنه دوست
ادامه...
نافرمان، حیله گر فتنه دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر نعاس
نعاس
سستی، چرت، اول خواب
ادامه...
سستی، چرت، اول خواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر نعاق
نعاق
بانگ کلاغ، بانگ شبان
ادامه...
بانگ کلاغ، بانگ شبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر نعال
نعال
جمع نعل بمعنی کفش است
ادامه...
جمع نعل بمعنی کفش است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ضعاف
ضعاف
جمع ضعیف
ادامه...
جمع ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر نساف
نساف
دستگاه بوجاری
ادامه...
دستگاه بوجاری
فرهنگ لغت هوشیار
نشاف
دیوانگی در خود کشنده، خشک کن زکاب خشک کن یاکاغذنشاف. کاغذخشک کن کاغذی که رطوبت جوهرومرکب راجذب کند
ادامه...
دیوانگی در خود کشنده، خشک کن زکاب خشک کن یاکاغذنشاف. کاغذخشک کن کاغذی که رطوبت جوهرومرکب راجذب کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر نداف
نداف
پنبه زن
ادامه...
پنبه زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر معاف
معاف
بخشیده شده و معذور و آمرزیده شده، عفو شده
ادامه...
بخشیده شده و معذور و آمرزیده شده، عفو شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ذعاف
ذعاف
تندی شتابزدگی، مرگ زودکش، نابود شدن، مرگ ناگهانی، زهر زود کش
ادامه...
تندی شتابزدگی، مرگ زودکش، نابود شدن، مرگ ناگهانی، زهر زود کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر شعاف
شعاف
شیدایی دیوانگی جمع شعفه سر کوهها
ادامه...
شیدایی دیوانگی جمع شعفه سر کوهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر سعاف
سعاف
پوسته پوسته شدن ناخن
ادامه...
پوسته پوسته شدن ناخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر زعاف
زعاف
کشنده زهر هلاک کننده کشنده مهلک: سم زعاف
ادامه...
کشنده زهر هلاک کننده کشنده مهلک: سم زعاف
فرهنگ لغت هوشیار
رعاف
خوا هم آوای هوا خوندماغ، باران تند جاری شدن خون از بینی، خونی که از بینی خارج گردد خون دماغ
ادامه...
خوا هم آوای هوا خوندماغ، باران تند جاری شدن خون از بینی، خونی که از بینی خارج گردد خون دماغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر رعاف
رعاف
((رُ))
خون دماغ شدن
ادامه...
خون دماغ شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویر زعاف
زعاف
((زُ))
مهلک، کشنده
ادامه...
مهلک، کشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویر معاف
معاف
((مُ))
بخشیده شده، عفو کرده شده
ادامه...
بخشیده شده، عفو کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویر معاف
معاف
بخشوده
ادامه...
بخشوده
فرهنگ واژه فارسی سره