اسم فعل است برای امر به معنی انع. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه). گویند: نعاء فلان، یعنی بده خبر مرگ فلان را و آشکار کن خبر فوت او را. (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (از المنجد)
اسم فعل است برای امر به معنی انع. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه). گویند: نعاء فلان، یعنی بده خبر مرگ فلان را و آشکار کن خبر فوت او را. (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (از المنجد)
موضعی است به یمن. (معجم البلدان). قصبۀ یمن است. شهریست خرم و آبادان و هرچه از بیشتر نواحی یمن خیزد از این شهر خیزد و بانعمت ترین جائی است اندر همه یمن و اندر همه ناحیت عرب شهری نیست از وی بزرگتر و خرم تر و گندم و کشتهای دیگرشان بسالی دو بار ثمر دهد و جوسه بارویا چهار بار از غایت اعتدال هوای این شهر. و باره ای دارد از سنگ و گویند که نخستین بنائی که پس از طوفان کرده اند این است. (حدود العالم). نام صنعاء نخست ’ازال’ بود چون حبشیان بدانجا رسیدند و با روی سنگی آن شهر بدیدند، گفتند: این صنعت است، پس آن شهر را صنعاء نامیدند. و گویند منسوب است به صنعأبن ازال بن یقطن بن عابربن شالخ... و گویند چون وهرز بدانجا رسید، گفت: صنعه صنعه، یعنی حبشیان آنرا نیک برآورده اند. (معجم البلدان). رجوع به دائره المعارف اسلامی ذیل همین کلمه شود
موضعی است به یمن. (معجم البلدان). قصبۀ یمن است. شهریست خرم و آبادان و هرچه از بیشتر نواحی یمن خیزد از این شهر خیزد و بانعمت ترین جائی است اندر همه یمن و اندر همه ناحیت عرب شهری نیست از وی بزرگتر و خرم تر و گندم و کشتهای دیگرشان بسالی دو بار ثمر دهد و جوسه بارویا چهار بار از غایت اعتدال هوای این شهر. و باره ای دارد از سنگ و گویند که نخستین بنائی که پس از طوفان کرده اند این است. (حدود العالم). نام صنعاء نخست ’ازال’ بود چون حبشیان بدانجا رسیدند و با روی سنگی آن شهر بدیدند، گفتند: این صنعت است، پس آن شهر را صنعاء نامیدند. و گویند منسوب است به صنعأبن ازال بن یقطن بن عابربن شالخ... و گویند چون وهرز بدانجا رسید، گفت: صنعه صنعه، یعنی حبشیان آنرا نیک برآورده اند. (معجم البلدان). رجوع به دائره المعارف اسلامی ذیل همین کلمه شود
تأنیث اشنع. زشت و قبیح. (از اقرب الموارد) : حاضران از آن داهیۀ دهیا و حادثۀ شنعا تعجب نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298). و رجوع به اشنع شود، عیره شنعاء، گورخر مادۀ بسیار زشت. (از منتهی الارب)
تأنیث اشنع. زشت و قبیح. (از اقرب الموارد) : حاضران از آن داهیۀ دهیا و حادثۀ شنعا تعجب نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298). و رجوع به اشنع شود، عیره شنعاء، گورخر مادۀ بسیار زشت. (از منتهی الارب)
نما در فارسی افزونی، بالیدگی گوالش، فربهی، گران شدن نرخ، پر رنگ شدن افزون شدن زیادشدن، بالیدن رشد کردن، افزونی، بالش رشد بالیدگی نمو. یا نشو و نما. نشو: و نشو و نماء درمیان اعراب اتفاق افتاد. توضیح نماء (بمعنی نمو) که اغلب بضم نون خوانده میشود بفتح نون است)
نما در فارسی افزونی، بالیدگی گوالش، فربهی، گران شدن نرخ، پر رنگ شدن افزون شدن زیادشدن، بالیدن رشد کردن، افزونی، بالش رشد بالیدگی نمو. یا نشو و نما. نشو: و نشو و نماء درمیان اعراب اتفاق افتاد. توضیح نماء (بمعنی نمو) که اغلب بضم نون خوانده میشود بفتح نون است)
نعمت نیکی احسان: ز آنجا همی آید اندرین گنبد از بهر من و تو این همه نعما. (ناصر خسرو. 19) توضیح نعماء بمعنی نعمت و این اسم جنس است نه صیغه جمع چنانکه بعضی گمان برند چرا که فعلا بفتح اول و سکون ثانی از اوزان جمع نیست - از صراح و قاموس - و بعضی شراح و محشیان نوشته اند که این اسم جمع نعمت است و اسم جمع آنرا گویند که معنی جمع دارد و از اوزان جمع نباشد
نعمت نیکی احسان: ز آنجا همی آید اندرین گنبد از بهر من و تو این همه نعما. (ناصر خسرو. 19) توضیح نعماء بمعنی نعمت و این اسم جنس است نه صیغه جمع چنانکه بعضی گمان برند چرا که فعلا بفتح اول و سکون ثانی از اوزان جمع نیست - از صراح و قاموس - و بعضی شراح و محشیان نوشته اند که این اسم جمع نعمت است و اسم جمع آنرا گویند که معنی جمع دارد و از اوزان جمع نباشد
آواز کردن ظواز دادن، آواز، بانگ، فریاد، یکی از حالات اسم است وآن عبارتست ازاینکه اسم منادی واقع شود وعلامت نداالفی است که باخراسم افزایند وآن اسم رامنادی نامند، دلاخ معاش چنان کن که گربلغزدپای فرشته ات بدودست دعانگهدارد. (حافظ. 83) گاهی درموقع ندابجای الف درآخرکلمه پیش ازمنادی کلمات ایاای درآورندمانند، ای خردمندای پسر، ای پادشه خوبان، دادازغم تنهایی دل بی توبجان آمدوقت است که بازآیی. (حافظ. 351) توضیح هرگاه کلمه ای مختوم بالف یاواو باشد پیش ازالف نداحرف (ی) درآورند مانند، خدایا، طلب متکلم است توجه مخاطب (منادی) راوادوات آن درفارسی} الف {در آخرو} ای} {ایا} {یا {دراول اسم است، ندا در فارسی آواز دادن، آواز بانگ
آواز کردن ظواز دادن، آواز، بانگ، فریاد، یکی از حالات اسم است وآن عبارتست ازاینکه اسم منادی واقع شود وعلامت نداالفی است که باخراسم افزایند وآن اسم رامنادی نامند، دلاخ معاش چنان کن که گربلغزدپای فرشته ات بدودست دعانگهدارد. (حافظ. 83) گاهی درموقع ندابجای الف درآخرکلمه پیش ازمنادی کلمات ایاای درآورندمانند، ای خردمندای پسر، ای پادشه خوبان، دادازغم تنهایی دل بی توبجان آمدوقت است که بازآیی. (حافظ. 351) توضیح هرگاه کلمه ای مختوم بالف یاواو باشد پیش ازالف نداحرف (ی) درآورند مانند، خدایا، طلب متکلم است توجه مخاطب (منادی) راوادوات آن درفارسی} الف {در آخرو} ای} {ایا} {یا {دراول اسم است، ندا در فارسی آواز دادن، آواز بانگ