جدول جو
جدول جو

معنی نصیع - جستجوی لغت در جدول جو

نصیع
(نَ)
روشن. بی آمیغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خالص صافی. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
نصیع
روشن، بی آمیغ، خالص، صافی
تصویری از نصیع
تصویر نصیع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نصیر
تصویر نصیر
(پسرانه)
یاری دهنده، یاور، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نصیب
تصویر نصیب
بهره، حظ، بخت و اقبال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصیح
تصویر نصیح
ناصح، نصیحت کننده، پنددهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقیع
تصویر نقیع
شرابی که از مویز درست کنند، آب سرد و گوارا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صنیع
تصویر صنیع
مصنوع، ساخته شده، پرورش داده شده، ویژگی شمشیر صیقل شده، صنعت، عمل، کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصیر
تصویر نصیر
یار و مددکار
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
نیمۀ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نیمه. (مهذب الاسماء). نصف. یکی از دو شقۀ چیزی. (از متن اللغه). نیمۀ هر چیز. (غیاث اللغات). دو یک. نیم. نصف. (یادداشت مؤلف) ، معجر. مقنعۀ زنان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). کواشمه. (مهذب الاسماء). خمار. (اقرب الموارد) (متن اللغه). معجر. مقنعه. چارقد. روپاک، عمامه و هرچه بدان سر بپوشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هرچه سر را بپوشاند اعم از عمامه یا روسری و خمار. (از المنجد) ، چادر دورنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برد دورنگ. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (المنجد) ، چادر نادوخته، یعنی یک عرض باشد. (غیاث اللغات) ، پیمانه ای است. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ خطی) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، خادم. (متن اللغه). رجوع به ناصف و نصفه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
غریب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (المنجد). بیگانه. (ناظم الاطباء). ج، نزّاع، نزعاء، که مشتاق وطن خویشتن است. (از المنجد) ، دور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بعید. (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). گویند: مکان نزیع، بعید. (المنجد) ، آنکه مادرش برده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه مادرش سبیه باشد. (از المنجد) (از اقرب الموارد). که مادرش برده و کنیز و غیرآزاد است، میوۀ از درخت فروگرفته و چیده شده. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). مقطوف. چیده شده. (از اقرب الموارد) ، مقتلع. برکنده شده. (از المنجد) ، چاه نزدیک تک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد). چاه که قعر او نزدیک بود. (فرهنگ خطی). که با دست بتوان از آن آب کشید. (ناظم الاطباء) ، شریف از قوم که نسبش به خاندانی کریم رسد. (ازاقرب الموارد) (از المنجد). نژاده. کریم النسب، فرس نزیع، اسب اصیل و نژاده. (از اقرب الموارد) (از المنجد). کریم الاصل. (المنجد). ج، نزّاع
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خوی روان شده از آدمی و جز آن. ج، بصع (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جنبیدن آب بر زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خشک شدن گیاه. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گویک گوشۀ مصحف. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دگمه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ صی یَ)
خیار و برگزیده از مردم و ستور و جز آن. (منتهی الارب) (از المنجد) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). برگزیدگان و اشراف قوم. (از متن اللغه). بهین چیز. (مهذب الاسماء) ، اسم است از انتصاء به معنی برگزیدن. (از متن اللغه) ، باقی مانده از مال و جز آن. (از متن اللغه). بقیه. (از اقرب الموارد) (المنجد). ج، نصی ّ. جج، انصاء، اناص. (المنجد) (اقرب الموارد) ، واحد نصی ّ است به معنی نبات سبط. (از المنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به نصی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(نُ بَ عَ)
موضعی است در حجاز، گویا در نزدیکی مدینه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
عرق. (اقرب الموارد) (المنجد). خوی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آب ایستادۀخوشگوار و آب شیرین خنک، یا آب نه شور و نه خوش. (منتهی الارب) (آنندراج). آب عذب سرد و گفته اند آب مشروب. (از اقرب الموارد) ، چاه بسیارآب. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، انقعه، شراب که ازمویز سازند. (مهذب الاسماء). شراب مویز. (دهار). شراب مویز یا آب خرما و مویز و دیگر میوه ها که تر نهاده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج). شرابی که از مویز سازند به وسیلۀ خیساندن مویز در آب بدون طبخ آن، آب میوه های خشک خیسانده و داروهای آب ترنهاده. خیسانده. (یادداشت مؤلف) : زردآلو و نقیع آن عرق را و دهان را خوشبوی کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آن را که سردی غالب بود ماءالاصول و نقیع حلبه... سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، دارو که در آب آغارند. نقوع. (یادداشت مؤلف) (از مهذب الاسماء) ، شیر بی آمیغ که سرد کنند و خورند، حوض که در آن خرما تر نهند. (منتهی الارب) (آنندراج). آبی که در آن مویز و یا خرما و جز آن خیسانیده باشند. (ناظم الاطباء) ، بانگ و فریاد. (منتهی الارب) (آنندراج). صراخ. (اقرب الموارد) ، مردی که مادرش از قوم دیگر باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سم ّ نقیع، محض. خالص. قاتل. کشنده. (از یادداشت مؤلف) ، دواء نقیع، داروی خیسانیده در آب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
سنگی است دراز به اندازۀ یک گز که به آن چیزی کوبند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، نصل، تیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به معنی بعدی شود، تبر. فأس. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه) ، گندم صاف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گندم پاک کرده، که در آن خاک و ریگ و جز آن نباشد. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، تلاق زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بظر. (متن اللغه) ، شعبه ای از وادی. (از المنجد) ، کام دهن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پیوند میان گردن و سر. زیر هر دو زنخ. (منتهی الارب) (آنندراج). مفصل میان گردن و سر، زیر زنخ. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، زیر گلوگاه. (مهذب الاسماء). حنک. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه) ، اعلای سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، نصیل الحجر، روی آن. (از المنجد) ، نول مرغ یا بینی آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خطم. منقار مرغان. (از اقرب الموارد). ج، نصل
لغت نامه دهخدا
(نُ صَ)
زن میانه سال خرد و کوچک. (ناظم الاطباء). تصغیر نصف است. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به نصف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نصیب
تصویر نصیب
حظ و بهره، قسمت، سهم
فرهنگ لغت هوشیار
آب آلو آب آلبالو آب مویز، آب گوارا، شیر ناب و سرد، بانگ فریاد چاه بسیار آب، آب ایستاده، آب سرد و گوارا، آب میوه خشک که آنرا خیسانیده باشند: نقیع آلو، شیر خالص، ماست، بانگ و فریاد، شرابی که از مویز سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیح
تصویر نصیح
پند دهنده، ناصح، نیکخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیر
تصویر نصیر
یاری کننده، مددکار، ناصر، یاریگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیف
تصویر نصیف
نیمه، دو رنگ، پیشیار (پیشخدمت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزیع
تصویر نزیع
کنیز زاد، دور، میوه چیده، چاه نزدیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیع
تصویر قصیع
فرمرس کودکی که اندک خواراست وزبون وگوالیدنش دیرگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنیع
تصویر صنیع
پرورده تربیت یافته ساخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصیع
تصویر رصیع
دگمه مادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصیع
تصویر بصیع
خوی (عرق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیر
تصویر نصیر
((نَ))
یاری گر، مددکننده، جمع انصار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نصیح
تصویر نصیح
((نَ))
نصیحت کننده، پند دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نصیب
تصویر نصیب
((نَ))
بهره، قسمت، بخت، اقبال، جمع انصبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجیع
تصویر نجیع
((نَ))
صواب، درست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقیع
تصویر نقیع
((نَ))
چاه بسیار آب، آب ایستاده، آب سرد و گوارا، آب میوه خشک که آن را خیسانیده باشند، شیر خالص، ماست، بانگ و فریاد، شرابی که از مویز سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صنیع
تصویر صنیع
((صَ))
ساخته شده، پرورش داده شده، صیقل شده، ماهر در حرفه و پیشه، طعام
فرهنگ فارسی معین