چراغ شیره کشی، اسبابی که با آن شیرۀ تریاک را تدخین می کنند، (اسم، صفت نسبی، منسوب به نگار) بخش دوم معدۀ نشخوارکنندگان که روی آن نقش و نگارهای مسدس شکل است
چراغ شیره کشی، اسبابی که با آن شیرۀ تریاک را تدخین می کنند، (اسم، صفت نسبی، منسوب به نگار) بخش دوم معدۀ نشخوارکنندگان که روی آن نقش و نگارهای مسدس شکل است
منسوب به شهر حصار ترکستان: غلامان حصاری. ریدکان حصاری. ترکان حصاری: بزم تو از روی ترکان حصاری چون بهشت جام تو از بادۀ روشن چنان چون سلسبیل. فرخی. گفتم چو بگرد سمنت سنبل کاری دعوی ز دلم بگسلی ای ترک حصاری. فرخی (دیوان ص 442). چون بوستان تازه و باغ شکفته باد ازروی ریدکان حصاری حصار او. فرخی. دوش بر من همی گریست بزاری یار من آن ترک خوبروی حصاری. فرخی. رامش کن و شادی کن و عشرت کن وخوش باش می نوش کن از دست نکویان حصاری. فرخی. ای لعبت حصاری شغلی دگر نداری مجلس چرا نسازی باده چرا نیاری. منوچهری. پس پشتش بسی مهد و عماری در ایشان ماهرویان حصاری. (ویس و رامین). ز تیغ تنگ چشمان حصاری قدرخان را بر آن در تنگباری. نظامی (خسرو و شیرین) محصور. محاصره شده. بحصارپناهیده. متحصن. حصارگرفته: حصاری شدند آن سپه در یمن خروش آمد از کودک و مرد و زن. فردوسی. که خاقان چین زینهاری شده ست ز بهرام جنگی حصاری شده ست. فردوسی. گریزان بشد فیلفوس و سپاه یکی را نبد ترک و رومی کلاه... به عموریه در حصاری شدند وز ایشان بسی زینهاری شدند. فردوسی. حصار او قوی و بارۀ حصار قوی حصاریان همه بر سان شیر شرزۀ نر. فرخی. ای ترک دگر خیره غم روزه چه داری کز کوه برون آمد آن عید حصاری. فرخی. فراوان بتان زینهاری شدند فراوان به دزها حصاری شدند. اسدی (گرشاسب نامه ص 410). و اندیشه کنی سخت کاندر این بند از بهر چرا گشته ای حصاری. ناصرخسرو
منسوب به شهر حصار ترکستان: غلامان حصاری. ریدکان حصاری. ترکان حصاری: بزم تو از روی ترکان حصاری چون بهشت جام تو از بادۀ روشن چنان چون سلسبیل. فرخی. گفتم چو بگرد سمنت سنبل کاری دعوی ز دلم بگسلی ای ترک حصاری. فرخی (دیوان ص 442). چون بوستان تازه و باغ شکفته باد ازروی ریدکان حصاری حصار او. فرخی. دوش بر من همی گریست بزاری یار من آن ترک خوبروی حصاری. فرخی. رامش کن و شادی کن و عشرت کن وخوش باش می نوش کن از دست نکویان حصاری. فرخی. ای لعبت حصاری شغلی دگر نداری مجلس چرا نسازی باده چرا نیاری. منوچهری. پس پشتش بسی مهد و عماری در ایشان ماهرویان حصاری. (ویس و رامین). ز تیغ تنگ چشمان حصاری قدرخان را بر آن در تنگباری. نظامی (خسرو و شیرین) محصور. محاصره شده. بحصارپناهیده. متحصن. حصارگرفته: حصاری شدند آن سپه در یمن خروش آمد از کودک و مرد و زن. فردوسی. که خاقان چین زینهاری شده ست ز بهرام جنگی حصاری شده ست. فردوسی. گریزان بشد فیلفوس و سپاه یکی را نبد ترک و رومی کلاه... به عموریه در حصاری شدند وز ایشان بسی زینهاری شدند. فردوسی. حصار او قوی و بارۀ حصار قوی حصاریان همه بر سان شیر شرزۀ نر. فرخی. ای ترک دگر خیره غم روزه چه داری کز کوه برون آمد آن عید حصاری. فرخی. فراوان بتان زینهاری شدند فراوان به دزها حصاری شدند. اسدی (گرشاسب نامه ص 410). و اندیشه کنی سخت کاندر این بند از بهر چرا گشته ای حصاری. ناصرخسرو
غایت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). جهد و غایت وآخرالامر. (اقرب الموارد) : قصاراک ان تفعل کذا، ای غایتک و جهدک و آخر امرک (اقرب الموارد) : یا رب او را برای همنفسان به قصارای آرزو برسان. سنائی. حقوق مناصحت تو به ادا رسانم و به قصارای امکان و طاقت و نهایت وسع و قدرت در طریق مکافات... قدم زنم. (سندبادنامه)
غایت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). جهد و غایت وآخرالامر. (اقرب الموارد) : قصاراک ان تفعل کذا، ای غایتک و جهدک و آخر امرک (اقرب الموارد) : یا رب او را برای همنفسان به قصارای آرزو برسان. سنائی. حقوق مناصحت تو به ادا رسانم و به قصارای امکان و طاقت و نهایت وسع و قدرت در طریق مکافات... قدم زنم. (سندبادنامه)
نسبت است به سکۀ مشهور در مرو که بدان سکۀ قصارین گویند و محمد بن ابوسعید قصاری بدان منسوب است. (لباب الانساب). رجوع به قصاری (محمد بن ابوسعید...) شود نسبت است به قصّار. (لباب الانساب). رجوع به قصار شود
نسبت است به سکۀ مشهور در مرو که بدان سکۀ قصارین گویند و محمد بن ابوسعید قصاری بدان منسوب است. (لباب الانساب). رجوع به قصاری (محمد بن ابوسعید...) شود نسبت است به قَصّار. (لباب الانساب). رجوع به قصار شود
محمد بن ابوسعید بن محمد درغانی بزار، مکنی به ابوبکر. از فقیهان شافعی است. وی نزد ابوالمظفر سمعانی و ابوالقاسم زاهری و جز ایشان فقه را فراگرفت و از او ابوسعد سمعانی و دیگران روایت دارند. تولد وی به سال 350 هجری قمری اتفاق افتاد و در خراسان درحادثۀ غز به سال 548 به قتل رسید. (لباب الانساب) سلیمان بن محمد بن حسن. از فقیهان فاضل و از مردم کرخ است که از ابوبکر محمد بن احمد بن حسن بن باجۀ ابهری روایت شنیده و از او ابوسعد سمعانی و دیگران روایت استماع کرده اند. او به سال پانصد و سی و اندی (هجری قمری) وفات یافت. (لباب الانساب)
محمد بن ابوسعید بن محمد درغانی بزار، مکنی به ابوبکر. از فقیهان شافعی است. وی نزد ابوالمظفر سمعانی و ابوالقاسم زاهری و جز ایشان فقه را فراگرفت و از او ابوسعد سمعانی و دیگران روایت دارند. تولد وی به سال 350 هجری قمری اتفاق افتاد و در خراسان درحادثۀ غز به سال 548 به قتل رسید. (لباب الانساب) سلیمان بن محمد بن حسن. از فقیهان فاضل و از مردم کرخ است که از ابوبکر محمد بن احمد بن حسن بن باجۀ ابهری روایت شنیده و از او ابوسعد سمعانی و دیگران روایت استماع کرده اند. او به سال پانصد و سی و اندی (هجری قمری) وفات یافت. (لباب الانساب)
منسوب به نگار، قسمتی از سیرابی گوسفند که روی آن نقش و نگارهای مسدس شکل است و بهمین سبب آنرا نگاری نامند. توضیح اصولا معده گوسفند بچند قسمت تقسیم میشود: سیرابی نگاری شیردان هزارلا، یکی از وسایل کشیدن شیره تریاک است بدین طریق که شیره را بدان چسبانند و با چراغ کشند. آلت مذکور دارای چوبی دراز حقه ای آهنین وشبیه سرآب پاش بنام چلم است
منسوب به نگار، قسمتی از سیرابی گوسفند که روی آن نقش و نگارهای مسدس شکل است و بهمین سبب آنرا نگاری نامند. توضیح اصولا معده گوسفند بچند قسمت تقسیم میشود: سیرابی نگاری شیردان هزارلا، یکی از وسایل کشیدن شیره تریاک است بدین طریق که شیره را بدان چسبانند و با چراغ کشند. آلت مذکور دارای چوبی دراز حقه ای آهنین وشبیه سرآب پاش بنام چلم است
پارسی تازی گشته نهاری ناشتایی روزانه روز به روز چیزی که مرد ناهار (گرسنه) بخورد (رشیدی) : طعام اندکی که بدان ناشتا کنند: (من دوش بکف داشتم آن زلف همه شب وز دو لب او کرده ام امروز نهاری) توضیح السامی فی الاسامی در معنی الهنه و السلفه و اللهجه (نهاری) را آورده
پارسی تازی گشته نهاری ناشتایی روزانه روز به روز چیزی که مرد ناهار (گرسنه) بخورد (رشیدی) : طعام اندکی که بدان ناشتا کنند: (من دوش بکف داشتم آن زلف همه شب وز دو لب او کرده ام امروز نهاری) توضیح السامی فی الاسامی در معنی الهنه و السلفه و اللهجه (نهاری) را آورده