پیغامبر از جانب خدای تعالی. (منتهی الارب). ج، انبیاء، نباء، انباء، نبیون، از جائی به جائی بیرون آینده. (منتهی الارب). بیرون شونده از مکانی به مکانی، فعیل است بمعنی فاعل و گویند ’بیرون شده’ است، پس فعیل باشد بمعنی مفعول. (از اقرب الموارد). و قول الاعرابی یا نبی ٔ اﷲ (بالهمزه) ، ای: الخارج من مکه الی المدینه، انکره علیه فقال لاتنبزباسمی فانما انا نبی اﷲ. (منتهی الارب)، جای بلند کج. (منتهی الارب). مکان مرتفع محدودب. (اقرب الموارد). جای بلند کج و معوج. (ناظم الاطباء)، راه آشکار. راه روشن. (اقرب الموارد)
پیغامبر از جانب خدای تعالی. (منتهی الارب). ج، انبیاء، نباء، انباء، نبیون، از جائی به جائی بیرون آینده. (منتهی الارب). بیرون شونده از مکانی به مکانی، فعیل است بمعنی فاعل و گویند ’بیرون شده’ است، پس فعیل باشد بمعنی مفعول. (از اقرب الموارد). و قول الاعرابی یا نبی ٔ اﷲ (بالهمزه) ، ای: الخارج من مکه الی المدینه، انکره علیه فقال لاتنبزباسمی فانما انا نبی اﷲ. (منتهی الارب)، جای بلند کج. (منتهی الارب). مکان مرتفع محدودب. (اقرب الموارد). جای بلند کج و معوج. (ناظم الاطباء)، راه آشکار. راه روشن. (اقرب الموارد)
اسم فاعل مرخم است از نشستن. نشیننده. آن که می نشیند، نشیننده و نشسته و همیشه بطور ترکیب استعمال می گردد. (ناظم الاطباء). به صورت پساوند به دنبال اسم آید، بدین شرح: 1- به معنی نشیننده در کلمات: اجاره نشین. اعتکاف نشین. اورنگ نشین. بادیه نشین. بالانشین. بردرنشین. بست نشین. بیابان نشین. پائین نشین. پالکی نشین. پرده نشین. پس نشین. پشت میزنشین. پیش نشین. پیل نشین. تارک نشین. تخت نشین. ته نشین. جانشین. جزیره نشین. جنگل نشین. چادرنشین. چله نشین. حاشیه نشین. حجله نشین. حومه نشین. خاک نشین. خاکسترنشین. خانقاه نشین. خانه نشین. خرابه نشین. خلوت نشین. خم نشین. خوش نشین. درگه نشین. دل نشین. ده نشین. راه نشین. روستانشین. ره نشین. زانونشین. زاویه نشین. زیرنشین. زیرپانشین. زیج نشین. ساحل نشین. سایه نشین. سجاده نشین. سدره نشین. سرنشین. شب نشین. شهرنشین. صحرانشین. صدرنشین. صف نشین. صفه نشین. صومعه نشین. کاخ نشین. کجاوه نشین. کرایه نشین. کرسی نشین. کشتی نشین. کناره نشین. کوه نشین. گاه نشین. گوشه نشین. عزلت نشین. عقب نشین. عماری نشین. محمل نشین. مربعنشین. مرزنشین. مسجدنشین. مسندنشین. نواحی نشین. والانشین. ویرانه نشین. هم نشین. هودج نشین. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود. 2- به معنی محل نشستن و مکان و جا در ترکیبات ذیل: ارمنی نشین. اسقف نشین. اعیان نشین. امیرنشین. ایل نشین. ترک نشین. حاکم نشین. حکومت نشین. خلیفه نشین. دوک نشین. شاه نشین. شاهزاده نشین. شه نشین. کردنشین. کنت نشین. کوچ نشین. گدانشین. عرب نشین. فقیرنشین. لرنشین. مطران نشین. مهاجرنشین. رجوع به هریک از این مدخل ها در ردیف خود شود. 3 -به معنی نشسته در ترکیبات ذیل: خاطرنشین. دلنشین
اسم فاعل مرخم است از نشستن. نشیننده. آن که می نشیند، نشیننده و نشسته و همیشه بطور ترکیب استعمال می گردد. (ناظم الاطباء). به صورت پساوند به دنبال اسم آید، بدین شرح: 1- به معنی نشیننده در کلمات: اجاره نشین. اعتکاف نشین. اورنگ نشین. بادیه نشین. بالانشین. بردرنشین. بست نشین. بیابان نشین. پائین نشین. پالکی نشین. پرده نشین. پس نشین. پشت میزنشین. پیش نشین. پیل نشین. تارک نشین. تخت نشین. ته نشین. جانشین. جزیره نشین. جنگل نشین. چادرنشین. چله نشین. حاشیه نشین. حجله نشین. حومه نشین. خاک نشین. خاکسترنشین. خانقاه نشین. خانه نشین. خرابه نشین. خلوت نشین. خم نشین. خوش نشین. درگه نشین. دل نشین. ده نشین. راه نشین. روستانشین. ره نشین. زانونشین. زاویه نشین. زیرنشین. زیرپانشین. زیج نشین. ساحل نشین. سایه نشین. سجاده نشین. سدره نشین. سرنشین. شب نشین. شهرنشین. صحرانشین. صدرنشین. صف نشین. صفه نشین. صومعه نشین. کاخ نشین. کجاوه نشین. کرایه نشین. کرسی نشین. کشتی نشین. کناره نشین. کوه نشین. گاه نشین. گوشه نشین. عزلت نشین. عقب نشین. عماری نشین. محمل نشین. مربعنشین. مرزنشین. مسجدنشین. مسندنشین. نواحی نشین. والانشین. ویرانه نشین. هم نشین. هودج نشین. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود. 2- به معنی محل نشستن و مکان و جا در ترکیبات ذیل: ارمنی نشین. اسقف نشین. اعیان نشین. امیرنشین. ایل نشین. ترک نشین. حاکم نشین. حکومت نشین. خلیفه نشین. دوک نشین. شاه نشین. شاهزاده نشین. شه نشین. کردنشین. کنت نشین. کوچ نشین. گدانشین. عرب نشین. فقیرنشین. لرنشین. مطران نشین. مهاجرنشین. رجوع به هریک از این مدخل ها در ردیف خود شود. 3 -به معنی نشسته در ترکیبات ذیل: خاطرنشین. دلنشین
نشیمن. (برهان قاطع) (آنندراج) (جهانگیری) (انجمن آرا). جا و مقام نشستن. (از برهان قاطع). محل و مقام نشستن آدمی و طیور. (آنندراج) (انجمن آرا). جای و مکان نشستن. توقفگاه. (ناظم الاطباء). مخفف نشیمن. آشیانه. آرامگاه. (غیاث اللغات). نشینه مخفف آن است. (انجمن آرا) (آنندراج) : ز یأجوج ومأجوج گیتی برست زمین گشت جای نشیم و نشست. فردوسی. کنم زنده در گور جائی که هست مبادش نشیم و مبادش نشست. فردوسی. ، آشیانۀ مرغ. (از برهان قاطع). آشیانۀ مرغان (ناظم الاطباء). مخفف نشیمن باشد و اکثر به [نشیمن] مرغ و طیر اطلاق کنند. (فرهنگ خطی) : بفرمود تاپس به هنگام خواب برفتند سوی نشیم عقاب. فردوسی. نشیمی از او برکشیده بلند که ناید ز کیوان بر او بر گزند. فردوسی. نشیم تو [سیمرغ] رخشنده گاه من است دو پّر تو فرخ کلاه من است. فردوسی. نشیمش [نشیم سیمرغ را] چنین زیر بگذاشتی به صد رنگ پیکرش بنگاشتی. اسدی
نشیمن. (برهان قاطع) (آنندراج) (جهانگیری) (انجمن آرا). جا و مقام نشستن. (از برهان قاطع). محل و مقام نشستن آدمی و طیور. (آنندراج) (انجمن آرا). جای و مکان نشستن. توقفگاه. (ناظم الاطباء). مخفف نشیمن. آشیانه. آرامگاه. (غیاث اللغات). نشینه مخفف آن است. (انجمن آرا) (آنندراج) : ز یأجوج ومأجوج گیتی برست زمین گشت جای نشیم و نشست. فردوسی. کنم زنده در گور جائی که هست مبادش نشیم و مبادش نشست. فردوسی. ، آشیانۀ مرغ. (از برهان قاطع). آشیانۀ مرغان (ناظم الاطباء). مخفف نشیمن باشد و اکثر به [نشیمن] مرغ و طیر اطلاق کنند. (فرهنگ خطی) : بفرمود تاپس به هنگام خواب برفتند سوی نشیم عقاب. فردوسی. نشیمی از او برکشیده بلند که ناید ز کیوان بر او بر گزند. فردوسی. نشیم تو [سیمرغ] رخشنده گاه من است دو پّر تو فرخ کلاه من است. فردوسی. نشیمش [نشیم سیمرغ را] چنین زیر بگذاشتی به صد رنگ پیکرش بنگاشتی. اسدی
نوآفریننده. (مهذب الاسماء). مبدع. (یادداشت مرحوم دهخدا). خلق کننده. ایجادکننده: واهب العقل و ملهم الالباب منشی ءالنفس و مبدع الاسباب. سنائی (حدیقه چ مدرس رضوی ص 61). منشی ٔ فکرتم چو از دو طرف گشت معنی ستان و لفظسپار... انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 186). چه نفس به استقلال بی مشارکت روح منشی ٔ آن خواطر بود و صدق از صفات نفس دور. (مصباح الهدایه چ همایی ص 176). رجوع به انشاء و رجوع به منشی (معنی دوم) شود
نوآفریننده. (مهذب الاسماء). مبدع. (یادداشت مرحوم دهخدا). خلق کننده. ایجادکننده: واهب العقل و ملهم الالباب منشی ءالنفس و مبدع الاسباب. سنائی (حدیقه چ مدرس رضوی ص 61). منشی ٔ فکرتم چو از دو طرف گشت معنی ستان و لفظسپار... انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 186). چه نفس به استقلال بی مشارکت روح منشی ٔ آن خواطر بود و صدق از صفات نفس دور. (مصباح الهدایه چ همایی ص 176). رجوع به انشاء و رجوع به مُنشی (معنی دوم) شود
این واژه در برهان و هفت قلزم و آنندراج پارسی دانسته شده و نشید آمده است آوای بلند، سرود ترانه بالا بردن صوت، شعری که برای یکدیگر خوانند، نظم و نثری که بدان ترنم کنند، سرود: میخواند نشید مهربانی بر شوق ستاره یمانی. (نظامی گنجینه گنجوی. ص 358) یا نشید عرب. از اقسام چهارده گانه اصناف تصانیف که بوسیله قدما در اشعار عرب انشاد شده است و آن چنان باشد که دو بیت عربی را به نثر نغمات ادا کرده اند و دو بیت دیگر را به نظم نغمات
این واژه در برهان و هفت قلزم و آنندراج پارسی دانسته شده و نشید آمده است آوای بلند، سرود ترانه بالا بردن صوت، شعری که برای یکدیگر خوانند، نظم و نثری که بدان ترنم کنند، سرود: میخواند نشید مهربانی بر شوق ستاره یمانی. (نظامی گنجینه گنجوی. ص 358) یا نشید عرب. از اقسام چهارده گانه اصناف تصانیف که بوسیله قدما در اشعار عرب انشاد شده است و آن چنان باشد که دو بیت عربی را به نثر نغمات ادا کرده اند و دو بیت دیگر را به نظم نغمات