جدول جو
جدول جو

معنی نشیٔ - جستجوی لغت در جدول جو

نشیٔ(نَ)
ابر پاره که نخستین نمایان گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشین
تصویر نشین
نشستن، نشسته در جایی، پسوند متصل به واژه به معنای ساکن مثلاً دل نشین، بالانشین، کرایه نشین، در علم زیست شناسی پوست و گوشت درون مقعد، سوراخ مقعد، ته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشیط
تصویر نشیط
شادمان، سرخوش، خوشحال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشیم
تصویر نشیم
مخفف نشیمن، آشیانۀ مرغ، برای مثال چنین گفت سیمرغ با پور سام / که ای دیده رنج نشیم و کنام (فردوسی - ۱/۱۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشیب
تصویر نشیب
زمین پست و سرازیر، پست، پستی، سرازیری، پایین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشید
تصویر نشید
شعری که در جمعیت یا انجمنی برای یکدیگر بخوانند، سرود، آواز
فرهنگ فارسی عمید
(نِشْ یَ)
رایحه. (معجم متن اللغه) (المنجد). ج، نشایا. و رجوع به نشیّه و نشیه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مشک کوچک. السقاء الصغیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پیغامبر از جانب خدای تعالی. (منتهی الارب). ج، انبیاء، نباء، انباء، نبیون، از جائی به جائی بیرون آینده. (منتهی الارب). بیرون شونده از مکانی به مکانی، فعیل است بمعنی فاعل و گویند ’بیرون شده’ است، پس فعیل باشد بمعنی مفعول. (از اقرب الموارد). و قول الاعرابی یا نبی ٔ اﷲ (بالهمزه) ، ای: الخارج من مکه الی المدینه، انکره علیه فقال لاتنبزباسمی فانما انا نبی اﷲ. (منتهی الارب)، جای بلند کج. (منتهی الارب). مکان مرتفع محدودب. (اقرب الموارد). جای بلند کج و معوج. (ناظم الاطباء)، راه آشکار. راه روشن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ جِءْ)
بدچشم سخت چشم زخم رساننده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (اقرب الموارد). نجؤ. نجی ٔ. نجوء. (از آنندراج) : نجی ءالعین، خبیث العین. بدچشم. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بدچشم سخت چشم زخم رساننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نجی ٔ. رجوع به نجی ٔ (ن ج ء) شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
اسم فاعل مرخم است از نشستن. نشیننده. آن که می نشیند، نشیننده و نشسته و همیشه بطور ترکیب استعمال می گردد. (ناظم الاطباء). به صورت پساوند به دنبال اسم آید، بدین شرح: 1- به معنی نشیننده در کلمات: اجاره نشین. اعتکاف نشین. اورنگ نشین. بادیه نشین. بالانشین. بردرنشین. بست نشین. بیابان نشین. پائین نشین. پالکی نشین. پرده نشین. پس نشین. پشت میزنشین. پیش نشین. پیل نشین. تارک نشین. تخت نشین. ته نشین. جانشین. جزیره نشین. جنگل نشین. چادرنشین. چله نشین. حاشیه نشین. حجله نشین. حومه نشین. خاک نشین. خاکسترنشین. خانقاه نشین. خانه نشین. خرابه نشین. خلوت نشین. خم نشین. خوش نشین. درگه نشین. دل نشین. ده نشین. راه نشین. روستانشین. ره نشین. زانونشین. زاویه نشین. زیرنشین. زیرپانشین. زیج نشین. ساحل نشین. سایه نشین. سجاده نشین. سدره نشین. سرنشین. شب نشین. شهرنشین. صحرانشین. صدرنشین. صف نشین. صفه نشین. صومعه نشین. کاخ نشین. کجاوه نشین. کرایه نشین. کرسی نشین. کشتی نشین. کناره نشین. کوه نشین. گاه نشین. گوشه نشین. عزلت نشین. عقب نشین. عماری نشین. محمل نشین. مربعنشین. مرزنشین. مسجدنشین. مسندنشین. نواحی نشین. والانشین. ویرانه نشین. هم نشین. هودج نشین. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود. 2- به معنی محل نشستن و مکان و جا در ترکیبات ذیل: ارمنی نشین. اسقف نشین. اعیان نشین. امیرنشین. ایل نشین. ترک نشین. حاکم نشین. حکومت نشین. خلیفه نشین. دوک نشین. شاه نشین. شاهزاده نشین. شه نشین. کردنشین. کنت نشین. کوچ نشین. گدانشین. عرب نشین. فقیرنشین. لرنشین. مطران نشین. مهاجرنشین. رجوع به هریک از این مدخل ها در ردیف خود شود. 3 -به معنی نشسته در ترکیبات ذیل: خاطرنشین. دلنشین
لغت نامه دهخدا
(نُشْ یَ)
رایحه. (اقرب الموارد). ج، نشایا. رجوع به نشیه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شی یَ)
بوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رایحه. (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه). رجوع به نشیه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ وْ)
نشیب. فرود. سرازیر. سراشیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ دِءْ)
کمان رستم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قوس قزح. (اقرب الموارد) (المنجد). آژفنداک. (ناظم الاطباء) ، سرخی ابر وقت طلوع و غروب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دایرۀ آفتاب و هالۀ ماه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
قطب را گویند و آن نقطه ای است از فلک. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). قطب، نقطۀبی حرکت زمین. (فرهنگ خطی). قطب شمال. (ناظم الاطباء) ، پوست درون مقعد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). پوست درون مقعده. (ناظم الاطباء).
- نشین برآمدن، خروج مقعده. (یادداشت مؤلف).
، مقعده. (یادداشت مؤلف). تهرانی: نیشین (کون، سوراخ مقعد) ، در سلطان آباد اراک: نشین (سوراخ کون) از نشستن و نشین. (ازحاشیۀ برهان چ معین) ، تکمۀ بواسیری در دبر. (یادداشت مؤلف) ، رویه و پوشش بیرونی بالش و متکا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نشیمن. (برهان قاطع) (آنندراج) (جهانگیری) (انجمن آرا). جا و مقام نشستن. (از برهان قاطع). محل و مقام نشستن آدمی و طیور. (آنندراج) (انجمن آرا). جای و مکان نشستن. توقفگاه. (ناظم الاطباء). مخفف نشیمن. آشیانه. آرامگاه. (غیاث اللغات). نشینه مخفف آن است. (انجمن آرا) (آنندراج) :
ز یأجوج ومأجوج گیتی برست
زمین گشت جای نشیم و نشست.
فردوسی.
کنم زنده در گور جائی که هست
مبادش نشیم و مبادش نشست.
فردوسی.
، آشیانۀ مرغ. (از برهان قاطع). آشیانۀ مرغان (ناظم الاطباء). مخفف نشیمن باشد و اکثر به [نشیمن] مرغ و طیر اطلاق کنند. (فرهنگ خطی) :
بفرمود تاپس به هنگام خواب
برفتند سوی نشیم عقاب.
فردوسی.
نشیمی از او برکشیده بلند
که ناید ز کیوان بر او بر گزند.
فردوسی.
نشیم تو [سیمرغ] رخشنده گاه من است
دو پّر تو فرخ کلاه من است.
فردوسی.
نشیمش [نشیم سیمرغ را] چنین زیر بگذاشتی
به صد رنگ پیکرش بنگاشتی.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کوماج بر خاکستر نهاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گوشت بر آتش افکنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گوشت در آتش فروکرده. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آویزان و آویخته شده. معلق شده. (ناظم الاطباء). نشل. (شعوری ج 2 ص 388)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
گوشت بریان کرده، سیرشکم از طعام. پرشکم از طعام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سیر مقابل گرسنه. بسیار خوراک خورده
لغت نامه دهخدا
(مُ شِءْ)
نوآفریننده. (مهذب الاسماء). مبدع. (یادداشت مرحوم دهخدا). خلق کننده. ایجادکننده:
واهب العقل و ملهم الالباب
منشی ءالنفس و مبدع الاسباب.
سنائی (حدیقه چ مدرس رضوی ص 61).
منشی ٔ فکرتم چو از دو طرف
گشت معنی ستان و لفظسپار...
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 186).
چه نفس به استقلال بی مشارکت روح منشی ٔ آن خواطر بود و صدق از صفات نفس دور. (مصباح الهدایه چ همایی ص 176). رجوع به انشاء و رجوع به منشی (معنی دوم) شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شِءْ)
نامی از نامهای خدای تعالی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نشیب
تصویر نشیب
پستی، فرود، ضدفراز، سرازیری
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در برهان و هفت قلزم و آنندراج پارسی دانسته شده و نشید آمده است آوای بلند، سرود ترانه بالا بردن صوت، شعری که برای یکدیگر خوانند، نظم و نثری که بدان ترنم کنند، سرود: میخواند نشید مهربانی بر شوق ستاره یمانی. (نظامی گنجینه گنجوی. ص 358) یا نشید عرب. از اقسام چهارده گانه اصناف تصانیف که بوسیله قدما در اشعار عرب انشاد شده است و آن چنان باشد که دو بیت عربی را به نثر نغمات ادا کرده اند و دو بیت دیگر را به نظم نغمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشیش
تصویر نشیش
آوای جوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشیط
تصویر نشیط
خوشحال، سرخوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشیم
تصویر نشیم
نشیمن، جا و مقام نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشین
تصویر نشین
سوراخ معقد، ته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشین
تصویر نشین
((نِ))
مقعد، سوراخ مقعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشیب
تصویر نشیب
((نَ))
سرازیری، پستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشیط
تصویر نشیط
((نَ))
شادمان، مسرور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشیم
تصویر نشیم
((نِ))
آشیانه مرغان، جای نشستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشید
تصویر نشید
((نَ))
شعری که در انجمنی برای یکدیگر بخوانند، در فارسی به معنای سرود و آواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشین
تصویر نشین
قطب
فرهنگ واژه فارسی سره